Chapter 2
Chapter 2
Lucky-bloody#
پارت 79
×منتظرتون بودم...خبرای خوبی براتون دارم
بدون مکث میری سمتش
+کوک بهوش اومده؟
دکتر لبخند میزنه و سرشو تکون میده
+جدی؟
×درسته بهوش اومده و کاملا حالش خوبه،علائم حیاتیش نرماله و احتمالا تا یک هفته دیگه مرخص میشه،یکی دلایل اینکه زود بهبود بخشیدن اینه که احتمالا فرد ورزشکاری بودن درسته؟
~اره میشه گفت...
+میتونم برم ببینمش؟
×البته...بفرمایید
میرید توی ای سی یو و بی صبرانه منتظر بودی که کوک رو ببینی،هنوزم باورت نمیشد که کوک انقدر زود بهوش اومده
×توی این اتاقه
میری سمت اتاق و درشو باز میکنی و آروم میری تو،کوک رو میبینی که دراز کشیده رو تخت و هنوز کلی دستگاه دور و برشه
روتو میکنی به سمت دکتر
+مطمئنید بهوش اومده؟
×اره دقیقا همین امشب هم بهوش اومد...میخواستیم خبر بدیم ولی آقای اینگوک گوشی رو برنمیداشتن
~اره دلیلش این بود که ینفر داشت ازم انتقام میگرفت
و به تو نگاه میکنه و توم پوزخند میزنی
+پس چرا چشماش باز نیست؟
×چون الان خوابیده
+نمیشه بیدارش کنیم؟
×اگر اینکارو نکنید بهتره،چون کما با خواب فرق داره و اینکه توی کما بوده دلیل بر این نیست که دیگه به خواب نیاز نداشته باشه...
+اوهوم...متوجه ام
-خیلی سر و صدا میکنید...نمیزارید بخوابم
به سرعت روتو میکنی سمت کوک و با چشمای گرد شده نگاش میکنی ،انقد شکه شده بودی که نمیتونستی حرف بزنی و از خوشحالی فقط تیکه تیکه میخندیدی،به اینگوک نگاه میکردی و بعد دوباره به کوک نگاه میکردی
+باورم نمیشه هنوز بهوش اومدی
-انتظار داشتی قبل اینکه بهت ثابت کنم ایکیوت ازم پایین تره بمیرم؟
+حرف نزن...الان اشکم درمیاد
-اوووو....تو گریم میکنی؟....اره میکنی اون دفعه تو چادر توی جزیره بخاطر اون مرتیکه که الان یادم نیست اسمش چی بود داشتی گریه میکردی
+جه وون؟
~جلوی منم امروز گریه کرد...
اینگوک میاد جلو در حالی که یه لبخند رو لبشه
~دلم برات تنگ شده بود
کوک میخنده
-چرا شما دوتا انقد خسته بنظر میاین؟
×چون ساعت الان یه ربع به دوازدهه و مسلما خسته ان..باید از دوستات ممنون باشی که حتی تو این ساعتم به فکرتن
+وای ساعت داره میشه دوازده...
~من میرم ا/ت رو ببرم خونه تا ابرمونو نبرده...تو استراحت کن بخاطر تو امروز برام پا نمونده
-بخاطر من؟
+انتقامتو گرفتم ازشون کوک
اینگوک پوزخند میزنه
~با خرید کردن برا خودش
+نخیر نصفشون مال کوکه چون میدونستم که چه استایلی خوشش میاد
~او پس برا همین هی میرفتی سمت رکال پسرونه...
🍃🗿
Lucky-bloody#
پارت 79
×منتظرتون بودم...خبرای خوبی براتون دارم
بدون مکث میری سمتش
+کوک بهوش اومده؟
دکتر لبخند میزنه و سرشو تکون میده
+جدی؟
×درسته بهوش اومده و کاملا حالش خوبه،علائم حیاتیش نرماله و احتمالا تا یک هفته دیگه مرخص میشه،یکی دلایل اینکه زود بهبود بخشیدن اینه که احتمالا فرد ورزشکاری بودن درسته؟
~اره میشه گفت...
+میتونم برم ببینمش؟
×البته...بفرمایید
میرید توی ای سی یو و بی صبرانه منتظر بودی که کوک رو ببینی،هنوزم باورت نمیشد که کوک انقدر زود بهوش اومده
×توی این اتاقه
میری سمت اتاق و درشو باز میکنی و آروم میری تو،کوک رو میبینی که دراز کشیده رو تخت و هنوز کلی دستگاه دور و برشه
روتو میکنی به سمت دکتر
+مطمئنید بهوش اومده؟
×اره دقیقا همین امشب هم بهوش اومد...میخواستیم خبر بدیم ولی آقای اینگوک گوشی رو برنمیداشتن
~اره دلیلش این بود که ینفر داشت ازم انتقام میگرفت
و به تو نگاه میکنه و توم پوزخند میزنی
+پس چرا چشماش باز نیست؟
×چون الان خوابیده
+نمیشه بیدارش کنیم؟
×اگر اینکارو نکنید بهتره،چون کما با خواب فرق داره و اینکه توی کما بوده دلیل بر این نیست که دیگه به خواب نیاز نداشته باشه...
+اوهوم...متوجه ام
-خیلی سر و صدا میکنید...نمیزارید بخوابم
به سرعت روتو میکنی سمت کوک و با چشمای گرد شده نگاش میکنی ،انقد شکه شده بودی که نمیتونستی حرف بزنی و از خوشحالی فقط تیکه تیکه میخندیدی،به اینگوک نگاه میکردی و بعد دوباره به کوک نگاه میکردی
+باورم نمیشه هنوز بهوش اومدی
-انتظار داشتی قبل اینکه بهت ثابت کنم ایکیوت ازم پایین تره بمیرم؟
+حرف نزن...الان اشکم درمیاد
-اوووو....تو گریم میکنی؟....اره میکنی اون دفعه تو چادر توی جزیره بخاطر اون مرتیکه که الان یادم نیست اسمش چی بود داشتی گریه میکردی
+جه وون؟
~جلوی منم امروز گریه کرد...
اینگوک میاد جلو در حالی که یه لبخند رو لبشه
~دلم برات تنگ شده بود
کوک میخنده
-چرا شما دوتا انقد خسته بنظر میاین؟
×چون ساعت الان یه ربع به دوازدهه و مسلما خسته ان..باید از دوستات ممنون باشی که حتی تو این ساعتم به فکرتن
+وای ساعت داره میشه دوازده...
~من میرم ا/ت رو ببرم خونه تا ابرمونو نبرده...تو استراحت کن بخاطر تو امروز برام پا نمونده
-بخاطر من؟
+انتقامتو گرفتم ازشون کوک
اینگوک پوزخند میزنه
~با خرید کردن برا خودش
+نخیر نصفشون مال کوکه چون میدونستم که چه استایلی خوشش میاد
~او پس برا همین هی میرفتی سمت رکال پسرونه...
🍃🗿
۷.۸k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.