رمان شعله های عشق (پارت 4)
بیاید تو
+با اجازه
_خب میبینم که خیلی سریع قبول کردی میکا ئلا
_خب چون چاره ی دیگه ای نداشتم
_ادوارد برو به منطقه ی بلو و اسلحه ی گمشده ی کارآگاه رو برام بیار
+چشم قربان
_ایساگی تو هم برو به بخش پایینی سر بزن
_بله قربان
_خب خب میکا بزار خودمو معرفی کنم من لوکاس وینسنت هستم رئیس مافیا و از این به بعد همه ی دستور هارو از من میگیری. هنوز چند
نفر هستن که باید باهاشون آشنا بشی. الان هم برو پایین تا ایساگی محوطه رو بهت نشون بده .
_ببخشید قربان ولی من مخفی گاه رو قبلا دیدم
_خب پس بزار برای شب تا وقتی رفتی به اتاقت با اونجا هم آشنا بشی، به نظر خسته نمیای و ماموریتی برای روز اول بهت نمیدم و اینجا موندن هم فایده ای نداره. بیا این سوییچ موتور رو بگیر و برو دور بزن،ایساگی پارکینگ رو بهت نشون میده.
_ولی قربان من زیاد موتور سواری بلد نیستم
_اشکال نداره همین که بشینی روش بقیه کارا رو خودش میکنه
_وایستید،چی؟
_حرف نباشه
_چشم قربان
وقتی داشتم از اتاق میرفتم بیرون ایساگی دستش رو گردنم حلقه کرد و فریاد زنان گفت:
هوووورررراااااا،بلاخره یکی هم سن و سال من به عضو مافیا پیوست بیا واسه هم دوستای خوبی بشیم ،میکی:)♡
-باشه ایساگی♡
_همممممم،منم اسم میخوام
_نه
_باشه،بریم پارکینگ
_بریم
بعد از مدتی به پارکینگ رسیدیم. وقتی درش باز شد ، محوطه ی بزرگ پر از ماشین و موتور های خفن و باحال بود.نتونستم خودمو کنترل کنم و داد زدم :خیلییی خفنههههههه
_میدونم خیلی
_واهااای کدوم مال منه؟ کدوم مال منه؟
_اون موتور خوشگله رو میبینی اونجا؟
_ هاااااااا اون مال منه ؟
_آره درست فهمیدی
_وای نمیتونم صبر کنم
_زود باش برو سوار شو دیگه
_خب من رفتم
_بهت خوش بگذره
همین که روی موتور نشستم و روشنش کردم از زیر موتور یه سری کشو در اومد که توش یه دست لباس موتور سواری و یه کلاه کاسکت مشکی بود. اونا رو تنم کردم و کلاه رو روی سرم گذاشتم . خیلی خفن بود. روی مانیتور موتور یه دکمه رانندگی خودکار بود.وقتی فشارش دادم یه قسمت لوکیشن و من خیابون گاتلون رو انتخاب کردم و راه افتادم و در پارکینگ پشت سرم بسته شد. وقتی به وسط های خیابون رسیدم یه دختر با موهای مشکی به رنگ سیاهی شب با سرعت با یه موتور مشکی مثل مال خودم و کلاه کاسکت با سرعت داشت به سمتم، اون لحظه با خودم گفتم یعنی زیر ون کلاه چه کسی قایم شده ولی تا به خودم بیام دیدم آنقدر موتور هامون به هم نزدیکه که هر لحظه میتونیم تصادف کنیم که.......
#شعله-های-عشق
❤️🍷🫀🛐
+با اجازه
_خب میبینم که خیلی سریع قبول کردی میکا ئلا
_خب چون چاره ی دیگه ای نداشتم
_ادوارد برو به منطقه ی بلو و اسلحه ی گمشده ی کارآگاه رو برام بیار
+چشم قربان
_ایساگی تو هم برو به بخش پایینی سر بزن
_بله قربان
_خب خب میکا بزار خودمو معرفی کنم من لوکاس وینسنت هستم رئیس مافیا و از این به بعد همه ی دستور هارو از من میگیری. هنوز چند
نفر هستن که باید باهاشون آشنا بشی. الان هم برو پایین تا ایساگی محوطه رو بهت نشون بده .
_ببخشید قربان ولی من مخفی گاه رو قبلا دیدم
_خب پس بزار برای شب تا وقتی رفتی به اتاقت با اونجا هم آشنا بشی، به نظر خسته نمیای و ماموریتی برای روز اول بهت نمیدم و اینجا موندن هم فایده ای نداره. بیا این سوییچ موتور رو بگیر و برو دور بزن،ایساگی پارکینگ رو بهت نشون میده.
_ولی قربان من زیاد موتور سواری بلد نیستم
_اشکال نداره همین که بشینی روش بقیه کارا رو خودش میکنه
_وایستید،چی؟
_حرف نباشه
_چشم قربان
وقتی داشتم از اتاق میرفتم بیرون ایساگی دستش رو گردنم حلقه کرد و فریاد زنان گفت:
هوووورررراااااا،بلاخره یکی هم سن و سال من به عضو مافیا پیوست بیا واسه هم دوستای خوبی بشیم ،میکی:)♡
-باشه ایساگی♡
_همممممم،منم اسم میخوام
_نه
_باشه،بریم پارکینگ
_بریم
بعد از مدتی به پارکینگ رسیدیم. وقتی درش باز شد ، محوطه ی بزرگ پر از ماشین و موتور های خفن و باحال بود.نتونستم خودمو کنترل کنم و داد زدم :خیلییی خفنههههههه
_میدونم خیلی
_واهااای کدوم مال منه؟ کدوم مال منه؟
_اون موتور خوشگله رو میبینی اونجا؟
_ هاااااااا اون مال منه ؟
_آره درست فهمیدی
_وای نمیتونم صبر کنم
_زود باش برو سوار شو دیگه
_خب من رفتم
_بهت خوش بگذره
همین که روی موتور نشستم و روشنش کردم از زیر موتور یه سری کشو در اومد که توش یه دست لباس موتور سواری و یه کلاه کاسکت مشکی بود. اونا رو تنم کردم و کلاه رو روی سرم گذاشتم . خیلی خفن بود. روی مانیتور موتور یه دکمه رانندگی خودکار بود.وقتی فشارش دادم یه قسمت لوکیشن و من خیابون گاتلون رو انتخاب کردم و راه افتادم و در پارکینگ پشت سرم بسته شد. وقتی به وسط های خیابون رسیدم یه دختر با موهای مشکی به رنگ سیاهی شب با سرعت با یه موتور مشکی مثل مال خودم و کلاه کاسکت با سرعت داشت به سمتم، اون لحظه با خودم گفتم یعنی زیر ون کلاه چه کسی قایم شده ولی تا به خودم بیام دیدم آنقدر موتور هامون به هم نزدیکه که هر لحظه میتونیم تصادف کنیم که.......
#شعله-های-عشق
❤️🍷🫀🛐
۲.۴k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.