پارت ۳۵
ویو آرمین.
به اسرار کوروش دوستم (برادر سارا) اومدم به مهمونیش اما ازش خواستم که برم حموم چون تازه از مسافرت برگشته بودم و مستقیم از فرودگاه اومد اینجا، رفتم تو حموم و دوش آبو باز کردم و مشغول کف کشیدن بدنم شدم اطرافمو نگا کردم جز یه حوله صورت چیزی نبود پس مجبور شدم همونو دور کمرم بزنم، واقعا مسخره بود التم از حوله درازتر بود و از حوله زده بود بیرون در حموم رو باز کردم و رفتم بیرون با یه حوله صورت دیگه موها مو خشک میکردم که جسم کوچیکی روی تخت تکون خورد بسم الله این دیگه چیه
به اسرار کوروش دوستم (برادر سارا) اومدم به مهمونیش اما ازش خواستم که برم حموم چون تازه از مسافرت برگشته بودم و مستقیم از فرودگاه اومد اینجا، رفتم تو حموم و دوش آبو باز کردم و مشغول کف کشیدن بدنم شدم اطرافمو نگا کردم جز یه حوله صورت چیزی نبود پس مجبور شدم همونو دور کمرم بزنم، واقعا مسخره بود التم از حوله درازتر بود و از حوله زده بود بیرون در حموم رو باز کردم و رفتم بیرون با یه حوله صورت دیگه موها مو خشک میکردم که جسم کوچیکی روی تخت تکون خورد بسم الله این دیگه چیه
۸۸۱
۱۶ دی ۱۴۰۳