ویو جین :
ویو جین :
دیدم امشب هم ولیعهد داره میره بیرون منم از روی کنجکاوی تصمیم گرفتم دنبالش برم ، همینکه خواستم از دروازه خارج شم نگهبانا جلوم رو گرفتن :
- ببخشید ولی شما اجازه خروج ندارید
- چرا؟
- بهمون گفتن اجازه ندیم خارج شید
- یعنی چی کی این دستور و داده؟
- پادشاه
کنارشون زدم و تا خواستم رد شم از بازو هام گرفتن و پرتم کردم عقب ، بدنم درد گرفت از کارشون عصبی شدم قرار نیست فقط با اشراف زاده ها درست رفتار کنن و با بقیه بد رفتاری کنن :
- من از دستور پادشاهتون سر پیچی می کنم
- جرعت نداری
- شما ها قرار نیست با مردم عادی اینجوری رفتار کنید
جوابی ندادن :
- چیه؟ نکنه مثل پادشاهتون لالید؟
دیدم تعظیم کردن ، برگشتم پشتم و نگاه کردم و با چیزی که فکرشم نمی کردم روبه رو شدم ...
ویو جائه :
داشتم با استاد صحبت می کردم که لورن خودش و دوان دوان درحالی که نفس نفس می زد رسوند :
- هی لورن خوبی؟
- جین
- جین چی؟ چه غلطی کرده؟
- تا جایی که می دونم می خواسته از دروازه خارج شه نگهبانا اجازه ندادن بد و بیراه گفته بعد الان بردنش
- کجا؟
- تو اتاق مجازات
از استاد عذرخواهی کردم و با لورن سریع رفتیم ببینم چه خبره
5 مین بعد ...
لباسام رو عوض کردم و دوان دوان رفتم طبقه های پایین زیر زمین و صدای داد های پدربزرگ و شلاق ها رو شنیدم وقتی رسیدم به اتاق در و محکم باز کردم که توجه همه به سمتم جلب شد :
- تو اینجا چی کار می کنی؟
- پدربزرگ خواهش می کنم ولش کنید
- تو از من هر خواسته ای داشته باشی برآورده می کنم ولی این یکی رو نمی تونم
- خواهش می کنم اون یه غلطی کرد ولش کنید
تا خواستن یه ضربه دیگه بهش بزنن دستم و جلو بردن و شلاق دور ساعدم پیچیده شد ..
دیدم امشب هم ولیعهد داره میره بیرون منم از روی کنجکاوی تصمیم گرفتم دنبالش برم ، همینکه خواستم از دروازه خارج شم نگهبانا جلوم رو گرفتن :
- ببخشید ولی شما اجازه خروج ندارید
- چرا؟
- بهمون گفتن اجازه ندیم خارج شید
- یعنی چی کی این دستور و داده؟
- پادشاه
کنارشون زدم و تا خواستم رد شم از بازو هام گرفتن و پرتم کردم عقب ، بدنم درد گرفت از کارشون عصبی شدم قرار نیست فقط با اشراف زاده ها درست رفتار کنن و با بقیه بد رفتاری کنن :
- من از دستور پادشاهتون سر پیچی می کنم
- جرعت نداری
- شما ها قرار نیست با مردم عادی اینجوری رفتار کنید
جوابی ندادن :
- چیه؟ نکنه مثل پادشاهتون لالید؟
دیدم تعظیم کردن ، برگشتم پشتم و نگاه کردم و با چیزی که فکرشم نمی کردم روبه رو شدم ...
ویو جائه :
داشتم با استاد صحبت می کردم که لورن خودش و دوان دوان درحالی که نفس نفس می زد رسوند :
- هی لورن خوبی؟
- جین
- جین چی؟ چه غلطی کرده؟
- تا جایی که می دونم می خواسته از دروازه خارج شه نگهبانا اجازه ندادن بد و بیراه گفته بعد الان بردنش
- کجا؟
- تو اتاق مجازات
از استاد عذرخواهی کردم و با لورن سریع رفتیم ببینم چه خبره
5 مین بعد ...
لباسام رو عوض کردم و دوان دوان رفتم طبقه های پایین زیر زمین و صدای داد های پدربزرگ و شلاق ها رو شنیدم وقتی رسیدم به اتاق در و محکم باز کردم که توجه همه به سمتم جلب شد :
- تو اینجا چی کار می کنی؟
- پدربزرگ خواهش می کنم ولش کنید
- تو از من هر خواسته ای داشته باشی برآورده می کنم ولی این یکی رو نمی تونم
- خواهش می کنم اون یه غلطی کرد ولش کنید
تا خواستن یه ضربه دیگه بهش بزنن دستم و جلو بردن و شلاق دور ساعدم پیچیده شد ..
۴.۴k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.