بابایی جونم 💛 ▪︎Part 45▪︎
[پرش زمانی به شیش ماه بعد]
الان جیا شیش ماهه شده بود و چهار دست و پا میرفت و برخلاف چیزی که من و جیمین فکر میکردیم رابطه این دوتا خواهر خیلی خوب بود الان دو ماهه که مدارس دوباره شروع شده و جانا رفته بود به کلاس دوم و امسال چون جیا کوچیک بود با سرویس میرفت و میومد ولی نمیدونم چرا امروز انقدر دیر کرده آخه الان یک ساعته که تعطیل شده تو همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد دیدم خانم هان سرویس جاناست
خ.ه: سلام خانم
یونا: سلام خانم هان چیزی شده؟
خ.ه: خانم پارک شما اومدین دنبال جانا
یونا: نه چطور؟
خ.ه: آخه وقتی اومدم جانا دم در نبود وقتیم که از مدیرش پرسیدم گفت که یه آقایی اومده دنبالش و اون رو برده
یونا: چیییی؟!
خ.ه: من الان چیکار کنم خانم؟
یونا: شما برو به کارت برس من ببینم کی رفته دنبالش
خ.ه: چشم خدانگهدار
از استرس نمیدونستم باید چیکار کنم اول زنگ زدم به پدر جیمین و اونم گفت که نرفته بعدش زنگ زدم به خود جیمین
جیمین: جانم
یونا: جیمین جانا پیش توعه؟
جیمین: نه برای چی میپرسی؟
یونا: جیمین بدبخت شدیم معلوم نیست کی رفته جانارو از مدرسه برداشته بچم گم شده جیمین الان چه خاکی تو سرمون بریزیم؟
جیمین: یعنی چی؟! کی رفته دنبالش؟
یونا: نمیدونم جیمین فقط خانم هان گفت از مدیرش پرسیده گفته یه مرد اومده دنبالش و اونو برده
جیمین: ای وای وایستا ببینم چیکار باید بکنم الان میام خونه
یونا: باشه
به محض اینکه گوشی رو قطع کردم شروع به گریه کردم و جیا هم مثل اینکه متوجه این موضوع شده بود و هی غر غر میکرد به زبون خودش ، بعد از گذشت نیم ساعت جیمین اومد خونه
یونا: جیمین چیشد؟
جیمین: نیست انگار آب شده رفته زیر زمین الان میخوام برم اداره پلیس
یونا: جیمین توروخدا بچمو پیدا کن
تموم لحظه گوشی جیمین زنگ خورد اون یه شماره ناشناس بود جیمین نگاهی به من انداخت و بعد گوشیش رو جواب داد و وقتی هردو صدای اون رو شنیدیم با ترس به هم نگاه کردیم
کپی ممنوع ❌
الان جیا شیش ماهه شده بود و چهار دست و پا میرفت و برخلاف چیزی که من و جیمین فکر میکردیم رابطه این دوتا خواهر خیلی خوب بود الان دو ماهه که مدارس دوباره شروع شده و جانا رفته بود به کلاس دوم و امسال چون جیا کوچیک بود با سرویس میرفت و میومد ولی نمیدونم چرا امروز انقدر دیر کرده آخه الان یک ساعته که تعطیل شده تو همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد دیدم خانم هان سرویس جاناست
خ.ه: سلام خانم
یونا: سلام خانم هان چیزی شده؟
خ.ه: خانم پارک شما اومدین دنبال جانا
یونا: نه چطور؟
خ.ه: آخه وقتی اومدم جانا دم در نبود وقتیم که از مدیرش پرسیدم گفت که یه آقایی اومده دنبالش و اون رو برده
یونا: چیییی؟!
خ.ه: من الان چیکار کنم خانم؟
یونا: شما برو به کارت برس من ببینم کی رفته دنبالش
خ.ه: چشم خدانگهدار
از استرس نمیدونستم باید چیکار کنم اول زنگ زدم به پدر جیمین و اونم گفت که نرفته بعدش زنگ زدم به خود جیمین
جیمین: جانم
یونا: جیمین جانا پیش توعه؟
جیمین: نه برای چی میپرسی؟
یونا: جیمین بدبخت شدیم معلوم نیست کی رفته جانارو از مدرسه برداشته بچم گم شده جیمین الان چه خاکی تو سرمون بریزیم؟
جیمین: یعنی چی؟! کی رفته دنبالش؟
یونا: نمیدونم جیمین فقط خانم هان گفت از مدیرش پرسیده گفته یه مرد اومده دنبالش و اونو برده
جیمین: ای وای وایستا ببینم چیکار باید بکنم الان میام خونه
یونا: باشه
به محض اینکه گوشی رو قطع کردم شروع به گریه کردم و جیا هم مثل اینکه متوجه این موضوع شده بود و هی غر غر میکرد به زبون خودش ، بعد از گذشت نیم ساعت جیمین اومد خونه
یونا: جیمین چیشد؟
جیمین: نیست انگار آب شده رفته زیر زمین الان میخوام برم اداره پلیس
یونا: جیمین توروخدا بچمو پیدا کن
تموم لحظه گوشی جیمین زنگ خورد اون یه شماره ناشناس بود جیمین نگاهی به من انداخت و بعد گوشیش رو جواب داد و وقتی هردو صدای اون رو شنیدیم با ترس به هم نگاه کردیم
کپی ممنوع ❌
۱۸۸.۶k
۰۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.