You didn't tell me the truth
You didn't tell me the truth
Part⁷
ات:اوممم باشه
کوک:ات شی من کوک و جونگکوک و عمره نیستم تو توی تمرین موضفی منو استاد صدا بزنی و یه چیز دیگه هرگونه سرپیچی ببینم میبرمت زیر زمین
با این حرف جونگکوک درد تمام استخوان های ات رو لمس کرد دختر چشماش رو به هم فشرد و یکم صبر کرد اما بعد از اون صدای جیغ و داد توی سرش پخش میشد صدای هایی ناواضح مبنی بر اینکه نباید با یک پسر دوست باشه ولی اون پسر کی بود چرا جیغ میزد اصلا چرا توی زیر زمین بود ولی بعدش خیلی آروم دست یک نفر رو روی شونش احساس گرد پس به سختی چشماش رو باز کرد و کوک رو دید که سوالی نگاش میکنه اما ات برای اینکه کوک رو نگران نکنه گفت که فقط سرش درد گرفت اما خب الکی نبود که کوک ریئس یه باند مافیایی بود
•صبح ساعت ۶•
•ات ویو•
توی خواب ناز بودم که با احساس حیس شدن تمام بدنم از جا پریدم
ات:هیییی چیکار میکنی
کوک:بهت تاکید کرده بودم شوخی ندارم حالا هم لباساتو عوض کن و به باغ بیا
ت بعد از تعویض لباساش به سمت آشپزخونه رفت و یه تیکه کیک دهنش گذاشت بعدش هم به سمت باغ رفت با ورودش همه چی تغییر کرده بود توی آلاچیق انواع تفنگ ها و البته سلاح سرد بود و جونگکوک هم همون پسر کیوت نبود و آلان کاملا جدی وایساده بود
کوک:خب شروع میکنیم
•۱۰ساعت بعد•
ساعت ۴ بعد از ظهر کوک تصمیم گرفت به دختر روبه روش استراحت بده و براش یسری چیز هارو مشخص کنه از اینکه چرا داره بهش اینارو یاد میده اونا تمام روز کار با اسلحه رو تمرین کرده بودن و بله ات پیشرفت کرده بود
•ات ویو•
بعد از تموم شدن حموم به سمت میز آرایش رفتی و یه روتین سبک کردم کوک بهم گفته بودم بعدکاز استراحت به اتاقش برم چون کارم داره پس به سمت اتاقش رفتم و بعد اجازه ورودش وارد شدن و روی مبل نشستم
کوک:بین حرفام یک کلمه حرف بزن ببین چیکارت میکنم
ات با تکون دادن سرش به کک فهموند که امادس تا حرفاش رو بشنوه
کوک:وقتی که بچه بودم پدرم به قول خودش یکعالم سفر کاری میرفت و منو مامانم رو تنها میزاشت و وفتی برمیگشت معمولا زخمی بود اما هیچکدوم از ما ازش نمیپرسیدیم چرا اونم چیزی به ما نمیگفت یکم که بزرگترند فهمیدم اون یه مافیاس و وقتی پدرم فهمید بهم توضیح داد که بعد از اون من باندش دست بگیرم و خب منم قبول کردم حتما اسم باند حلقه رز شنیدی اون نال منه و من ریئسشم حالا اینا مهم نیست تو قراره مهره مار من بشی اینجا هر کس نیک نیم داره من گل رزم و همه منو رز صدا میزنن و تو اسم تورو میزام لایت
دختر که دیگه طاقت نداشت با بهت به پسر روبهروش که حالا ۱۸۰ درجه چرخیده بود نگاه کرد اون دیگه حس امنیت رو توی چشمای پسر نمیدید و حالا همش ترس بود اما به روش نیاورد و با خودش گفت تجربه جالبی میشه پس سعی کرد به ادامهی حرفاش گوش بده
کوک:حالا میتونی حرف بزنی
ات:چرا وایت؟بعدشم منو که نمیکشی؟
کوک:هر اسمش که انتخاب میکنم دلیلشم لزوما نمیگم و نه نمیکشمت
*end*
یه قبل مدرسمون نشه 🤙
Part⁷
ات:اوممم باشه
کوک:ات شی من کوک و جونگکوک و عمره نیستم تو توی تمرین موضفی منو استاد صدا بزنی و یه چیز دیگه هرگونه سرپیچی ببینم میبرمت زیر زمین
با این حرف جونگکوک درد تمام استخوان های ات رو لمس کرد دختر چشماش رو به هم فشرد و یکم صبر کرد اما بعد از اون صدای جیغ و داد توی سرش پخش میشد صدای هایی ناواضح مبنی بر اینکه نباید با یک پسر دوست باشه ولی اون پسر کی بود چرا جیغ میزد اصلا چرا توی زیر زمین بود ولی بعدش خیلی آروم دست یک نفر رو روی شونش احساس گرد پس به سختی چشماش رو باز کرد و کوک رو دید که سوالی نگاش میکنه اما ات برای اینکه کوک رو نگران نکنه گفت که فقط سرش درد گرفت اما خب الکی نبود که کوک ریئس یه باند مافیایی بود
•صبح ساعت ۶•
•ات ویو•
توی خواب ناز بودم که با احساس حیس شدن تمام بدنم از جا پریدم
ات:هیییی چیکار میکنی
کوک:بهت تاکید کرده بودم شوخی ندارم حالا هم لباساتو عوض کن و به باغ بیا
ت بعد از تعویض لباساش به سمت آشپزخونه رفت و یه تیکه کیک دهنش گذاشت بعدش هم به سمت باغ رفت با ورودش همه چی تغییر کرده بود توی آلاچیق انواع تفنگ ها و البته سلاح سرد بود و جونگکوک هم همون پسر کیوت نبود و آلان کاملا جدی وایساده بود
کوک:خب شروع میکنیم
•۱۰ساعت بعد•
ساعت ۴ بعد از ظهر کوک تصمیم گرفت به دختر روبه روش استراحت بده و براش یسری چیز هارو مشخص کنه از اینکه چرا داره بهش اینارو یاد میده اونا تمام روز کار با اسلحه رو تمرین کرده بودن و بله ات پیشرفت کرده بود
•ات ویو•
بعد از تموم شدن حموم به سمت میز آرایش رفتی و یه روتین سبک کردم کوک بهم گفته بودم بعدکاز استراحت به اتاقش برم چون کارم داره پس به سمت اتاقش رفتم و بعد اجازه ورودش وارد شدن و روی مبل نشستم
کوک:بین حرفام یک کلمه حرف بزن ببین چیکارت میکنم
ات با تکون دادن سرش به کک فهموند که امادس تا حرفاش رو بشنوه
کوک:وقتی که بچه بودم پدرم به قول خودش یکعالم سفر کاری میرفت و منو مامانم رو تنها میزاشت و وفتی برمیگشت معمولا زخمی بود اما هیچکدوم از ما ازش نمیپرسیدیم چرا اونم چیزی به ما نمیگفت یکم که بزرگترند فهمیدم اون یه مافیاس و وقتی پدرم فهمید بهم توضیح داد که بعد از اون من باندش دست بگیرم و خب منم قبول کردم حتما اسم باند حلقه رز شنیدی اون نال منه و من ریئسشم حالا اینا مهم نیست تو قراره مهره مار من بشی اینجا هر کس نیک نیم داره من گل رزم و همه منو رز صدا میزنن و تو اسم تورو میزام لایت
دختر که دیگه طاقت نداشت با بهت به پسر روبهروش که حالا ۱۸۰ درجه چرخیده بود نگاه کرد اون دیگه حس امنیت رو توی چشمای پسر نمیدید و حالا همش ترس بود اما به روش نیاورد و با خودش گفت تجربه جالبی میشه پس سعی کرد به ادامهی حرفاش گوش بده
کوک:حالا میتونی حرف بزنی
ات:چرا وایت؟بعدشم منو که نمیکشی؟
کوک:هر اسمش که انتخاب میکنم دلیلشم لزوما نمیگم و نه نمیکشمت
*end*
یه قبل مدرسمون نشه 🤙
۴.۸k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.