زیر سایه ی آشوبگر p43
اما من محاله که دست بردارم...عصر بود که راه افتادم سمت محل کار جاناتان
داخل اتاقش که شدم مشغول کالبدشکافی بود
با دیدنم گفت
_باز که اینجایی تو
_میدونی ول کن نیستم
دستکش هاشو درآورد:
_برو تو دفتر بشین لباسامو عوض میکنم میام
چند دقیقه بعد که اومد
شروع کردم:
_من نمیدونم دادن یه آدرس مگه چقدر سخته که این همه پافشاری میکنید
کلافه دستی تو موهاش کشید ...خستگی از سر و روش میبارید
_من از صبح کلی کار سرم ریخته و جدا از اون خسته شدم از کل کل کردن باهات....ولی باید در آخر یه چیز هایی رو بهت بگم
مشتاق نگاهش کردم که گفت:
_سوکجین فرار کرده
خشکم زد:
_چ..چی؟..ینی چی که فراری کرده؟...کی؟؟؟
_اون روزی که بردنش آسایشگاه روانی صبح روز بعدش غیبش زده بود....حتی نتونستیم بفهمیم از کجا فرار کرده
_الان باید چیکار کنیم....چجوری پیداش کنیم
از فلاسک صورتی کنار دستش مقداری آب جوش تو لیوان ریخت:
_کاری از دست ما بر نمیاد ...چون اون دیگه کره نیست...چند روز بعد از فرار کردنش از آسایشگاه از کشور خارج شده
گفتم:
_چطور ممکنه از کشور از کشور خارج شده باشه وقتی که ممنوع الخروجه؟
شونه ای بالا انداخت:
_والا منم نمیدونم...ولی مشخصه که اونقدر تو دم و دستگاه پلیس آدم و پارتی داشته که به راحتی از مرز ردش کنن
آهی کشیدم...اصلا باورم نمیشه سوکجین از کره رفته....در حالی که بار ها دیده بودم که مصمم بود برای پیدا کردن قاتل خانوادش
اوه یادم رفته بود اون خودش قاتل بود.....شاید هم نه
از اونجا اومدم بیرون...تو ماشین شماره سرگرد میلر رو گرفتم
بدون هیچ سلام و علیکی بعد از شنیدن الو گفتنش شروع کردم به شکایت کردن:
_از شما انتظار نداشتم چنین موضوع مهمی رو از منی که از طرف دادگاه دارم روی این پرونده کار میکنم مخفی کنید.....کیم سوکجین فرار کرده اون وقت تا کی میخواستید از من پنهان کنید
چند لحظه مکث کرد
انتظار نداشت چنین برخوردی باهاش بکنم
داخل اتاقش که شدم مشغول کالبدشکافی بود
با دیدنم گفت
_باز که اینجایی تو
_میدونی ول کن نیستم
دستکش هاشو درآورد:
_برو تو دفتر بشین لباسامو عوض میکنم میام
چند دقیقه بعد که اومد
شروع کردم:
_من نمیدونم دادن یه آدرس مگه چقدر سخته که این همه پافشاری میکنید
کلافه دستی تو موهاش کشید ...خستگی از سر و روش میبارید
_من از صبح کلی کار سرم ریخته و جدا از اون خسته شدم از کل کل کردن باهات....ولی باید در آخر یه چیز هایی رو بهت بگم
مشتاق نگاهش کردم که گفت:
_سوکجین فرار کرده
خشکم زد:
_چ..چی؟..ینی چی که فراری کرده؟...کی؟؟؟
_اون روزی که بردنش آسایشگاه روانی صبح روز بعدش غیبش زده بود....حتی نتونستیم بفهمیم از کجا فرار کرده
_الان باید چیکار کنیم....چجوری پیداش کنیم
از فلاسک صورتی کنار دستش مقداری آب جوش تو لیوان ریخت:
_کاری از دست ما بر نمیاد ...چون اون دیگه کره نیست...چند روز بعد از فرار کردنش از آسایشگاه از کشور خارج شده
گفتم:
_چطور ممکنه از کشور از کشور خارج شده باشه وقتی که ممنوع الخروجه؟
شونه ای بالا انداخت:
_والا منم نمیدونم...ولی مشخصه که اونقدر تو دم و دستگاه پلیس آدم و پارتی داشته که به راحتی از مرز ردش کنن
آهی کشیدم...اصلا باورم نمیشه سوکجین از کره رفته....در حالی که بار ها دیده بودم که مصمم بود برای پیدا کردن قاتل خانوادش
اوه یادم رفته بود اون خودش قاتل بود.....شاید هم نه
از اونجا اومدم بیرون...تو ماشین شماره سرگرد میلر رو گرفتم
بدون هیچ سلام و علیکی بعد از شنیدن الو گفتنش شروع کردم به شکایت کردن:
_از شما انتظار نداشتم چنین موضوع مهمی رو از منی که از طرف دادگاه دارم روی این پرونده کار میکنم مخفی کنید.....کیم سوکجین فرار کرده اون وقت تا کی میخواستید از من پنهان کنید
چند لحظه مکث کرد
انتظار نداشت چنین برخوردی باهاش بکنم
۳۱.۷k
۰۶ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.