بارون شدید می بارید...واسم دست تکون داد..
بارون شدید می بارید...واسم دست تکون داد..
آقا دربست؟؟آره آبجی بیا بالا...یه بچه ام بغلش بود عطرش خیلی واسم آشنا بود،از آینه نگاهش کردم سرش پایین بود،صدای گریه اش رو میشنیدم
داشت پشت تلفن میگفت: باشه لعنتی باشه,دیگه خستم کردی،تو این دو سال جز عذاب هیچی واسم نزاشتی..زندگیم رو ازم گرفتی...
هی میگفت و اشک میریخت...
میخواستم برگردم بگم آبجی چیزی شده؟؟
که با خودم گفتم آخه به من چه ربطی داره تو زندگی دیگران دخالت کنم...
بچش اومد گفت عمو آهنگ میزاری
نگاه به بچه کردم...خدای من یه جفت چشمای عسلی با موهای خرمایی چقدر منو یادش انداخت و هوایی کرد...
نا خود آگاه برگشتم عقب،تمام تنم لرزید
زدم رو ترمز،نگاهامون قفل بود بهم
جفتمون چشامون پر اشک شد
شیشه رو دادم پایین،بارون به صورتم میخورد
گفت تو هنوز داری مسافر کشی میکنی؟ازدواج نکردی؟؟گفتم آره،میبینی هنوزم مسافر کشی میکنمبه هیچ جا نرسیدم،هنوزم همونم ،نه چیزی بدست آوردم،نه چیزی از دست دادم..
گفتم تو چی؟؟
با همون خواستگار پولدارت که همیشه منت مال و اموالش رو سر من میزاشتی...با همون ازدواج کردی؟
به خیلی چیزا رسیدی آره؟؟؟
صداش میلرزید گفت من....راستش من به همه چی رسیدم،من همه چی بدست آوردم
پول،ماشین،خونه،طلا..
گفتم خدا رو شکر،کنار منِ مسافر کش به هیچ کدوم از اینا نمیرسیدی
گفت به همه چی رسیدم
اما..اما یه چی رو از دست دادم که حاضر بودم تمام این ثروتم رو بدم اون چیزی که از دست دادم رو دوباره بدست بیارم، اما دیگه خیلی دیر شده بود،خیلی...
پرسیدم چی رو حالا از دست دادی؟؟
گفت:تو
دوباره زدم رو ترمز،از آینه نگاهش کردم
سرم رو گذاشتم رو فرمون...
گفتم خب پشیمون شدی برمیگشتی بی معرفت،چرا برنگشتی؟؟
سکوت کرد...جوابی نداد...حرفی نمیزد
گفتم باشه حرف نزن لااقل بگو کجا برم؟؟کدوم خیابون،کدوم کوچه؟
گفت: فلان کوچه رو برو تو...حواسم پرت شد کوچه رو اشتباه رفتمرسیدیم ته کوچه،بن بست بود،گفتم ای بابا این که بن بسته...
گفت عیبی نداره رد شو...
گفتم چیو رد شم،مگه نمیبینه دیواره،بن بسته،چجوری رد شم...؟
گفت وضعیت برگشتن من پیش تو وقتی که پشیمون شدم همینجوری بود...
راه برگشت من بن بست شده بود چجوری برمیگشتم کنارت؟
من بودم و یه زندگی.. من بودم و یه خونه..من بودم و یه بچه....
دیر به خودم اومدم آقای راننده
خیلی دیر به خودم اومدم...
#امیرعلی_اسدی
آقا دربست؟؟آره آبجی بیا بالا...یه بچه ام بغلش بود عطرش خیلی واسم آشنا بود،از آینه نگاهش کردم سرش پایین بود،صدای گریه اش رو میشنیدم
داشت پشت تلفن میگفت: باشه لعنتی باشه,دیگه خستم کردی،تو این دو سال جز عذاب هیچی واسم نزاشتی..زندگیم رو ازم گرفتی...
هی میگفت و اشک میریخت...
میخواستم برگردم بگم آبجی چیزی شده؟؟
که با خودم گفتم آخه به من چه ربطی داره تو زندگی دیگران دخالت کنم...
بچش اومد گفت عمو آهنگ میزاری
نگاه به بچه کردم...خدای من یه جفت چشمای عسلی با موهای خرمایی چقدر منو یادش انداخت و هوایی کرد...
نا خود آگاه برگشتم عقب،تمام تنم لرزید
زدم رو ترمز،نگاهامون قفل بود بهم
جفتمون چشامون پر اشک شد
شیشه رو دادم پایین،بارون به صورتم میخورد
گفت تو هنوز داری مسافر کشی میکنی؟ازدواج نکردی؟؟گفتم آره،میبینی هنوزم مسافر کشی میکنمبه هیچ جا نرسیدم،هنوزم همونم ،نه چیزی بدست آوردم،نه چیزی از دست دادم..
گفتم تو چی؟؟
با همون خواستگار پولدارت که همیشه منت مال و اموالش رو سر من میزاشتی...با همون ازدواج کردی؟
به خیلی چیزا رسیدی آره؟؟؟
صداش میلرزید گفت من....راستش من به همه چی رسیدم،من همه چی بدست آوردم
پول،ماشین،خونه،طلا..
گفتم خدا رو شکر،کنار منِ مسافر کش به هیچ کدوم از اینا نمیرسیدی
گفت به همه چی رسیدم
اما..اما یه چی رو از دست دادم که حاضر بودم تمام این ثروتم رو بدم اون چیزی که از دست دادم رو دوباره بدست بیارم، اما دیگه خیلی دیر شده بود،خیلی...
پرسیدم چی رو حالا از دست دادی؟؟
گفت:تو
دوباره زدم رو ترمز،از آینه نگاهش کردم
سرم رو گذاشتم رو فرمون...
گفتم خب پشیمون شدی برمیگشتی بی معرفت،چرا برنگشتی؟؟
سکوت کرد...جوابی نداد...حرفی نمیزد
گفتم باشه حرف نزن لااقل بگو کجا برم؟؟کدوم خیابون،کدوم کوچه؟
گفت: فلان کوچه رو برو تو...حواسم پرت شد کوچه رو اشتباه رفتمرسیدیم ته کوچه،بن بست بود،گفتم ای بابا این که بن بسته...
گفت عیبی نداره رد شو...
گفتم چیو رد شم،مگه نمیبینه دیواره،بن بسته،چجوری رد شم...؟
گفت وضعیت برگشتن من پیش تو وقتی که پشیمون شدم همینجوری بود...
راه برگشت من بن بست شده بود چجوری برمیگشتم کنارت؟
من بودم و یه زندگی.. من بودم و یه خونه..من بودم و یه بچه....
دیر به خودم اومدم آقای راننده
خیلی دیر به خودم اومدم...
#امیرعلی_اسدی
۱۹.۲k
۱۳ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.