٭خونـِ خُوشگِل مَن! -پارت5-
(با اینکه بیش از پیش میخواستم سر از کاراشون دربیارم اما تصمیم گرفتم بیخیال بشم و سمتشون نرم ولی مگه میشه!؟:/)
+﴿تک گارسون مهربان رستوارن!:|﴾:میگم یونهه بیا این ظرفا رو ببر به میزی که بد نظرتو جلب کرده بودن؛)
من:هی هی من اصلا..
+:هی دختر هیچوقت احساساتتو مخفی نکن باشه؟(سینی رو داد دست من و رفت)
من:{لحن آروم}ولی اونا بیشتر ترسناکن تا کراش!:( :|
(و متاسفانه سینی دست من بود دیگهه مجبور بودم برم..
سعی کردم عادی برم و ظرفا رو روی میز قرار بدم ولی از بخت بدم این دفعه واقعا توهم زدم و چشمای اون بیچاره رو به رنگ سرخ دیدم..
کنترلم از دستم در رفت و نزدیک بود ظرف هوتوک بجا رو میز پخش زمین باشه:]
خودمو جمع کردم، عذرخواهی کردم و با سرعت که سرعتی نداشته باشم..
چیزی تقربیا شبیه پنگوئن!:/ از اونجا دور شدم)
*حدود یه هفته بعد*
(ساعت گوشیم خود را پاره کرد ولی موفق نشد من را بیدار نماید!
خورشید یه تک نگاهی به من کرد و من از نور و گرمای لذت بخشش مجبور شدم از خواب نازم بگذرم..://
البته کار خوبیم کرد چون بشدت دیرم شده بود:|)
*بعد اینکه با جانگهو درسارو تمرین کردیم*
‹دمدرخونهاونا›
ج.ه:بازم کمک خواستی بگو
من:چشم مرسی
(چون راه زیادی نبود ترجیح دادم پیاده برم..
توی کوچهی خلوتی یهو گرمی دست کسیو روی شونم حس کردم
برگشتم و سرمو بالا بردم و..)
من:ت.تو کی هستیی؟! چیکار من داری؟!
س.ی:پس تو میدونی خوناشاما وجود دارن آره؟!
من:چ.چییی؟؟!!
س.ی:فکر نکن نشنیدم، توی رستوران،
درمورد ما به چند نفر گفتی؟!
من:من ب..به هیچ کس چ.چیزی ن.ن..گفتمم
س.ی:{باداد}راستشو بگووو
(حس میکردم مست کرده باشه ولی فهمیدم درواقع بوی خون رو حس کرده و سمت من اومده چون به سرعت دستمو گرفت و دیدم خونیه)
س.ی:خونت خیلی بوی خوبی داره..
حتما مزهش هم خوبه نه؟!
من:(دستمو از دستش میکشم بیرون)فکرنکن اجازه میدم خونمو بخوری!!
س.ی:عه جالبه تحت تاثیر فیلما قرار گرفتی، خوب اومدی، ولی دست خودت نیست نمیتونی کاری انجام بدی..
(آروم بهم نزدیک شد تا چسبیدم به دیوار و دندوناشو توی رگ گردنم فرو کرد)
-اسلاید² پارکسئویون (جئونجونگکوک خوانندهکیپاپ)
+﴿تک گارسون مهربان رستوارن!:|﴾:میگم یونهه بیا این ظرفا رو ببر به میزی که بد نظرتو جلب کرده بودن؛)
من:هی هی من اصلا..
+:هی دختر هیچوقت احساساتتو مخفی نکن باشه؟(سینی رو داد دست من و رفت)
من:{لحن آروم}ولی اونا بیشتر ترسناکن تا کراش!:( :|
(و متاسفانه سینی دست من بود دیگهه مجبور بودم برم..
سعی کردم عادی برم و ظرفا رو روی میز قرار بدم ولی از بخت بدم این دفعه واقعا توهم زدم و چشمای اون بیچاره رو به رنگ سرخ دیدم..
کنترلم از دستم در رفت و نزدیک بود ظرف هوتوک بجا رو میز پخش زمین باشه:]
خودمو جمع کردم، عذرخواهی کردم و با سرعت که سرعتی نداشته باشم..
چیزی تقربیا شبیه پنگوئن!:/ از اونجا دور شدم)
*حدود یه هفته بعد*
(ساعت گوشیم خود را پاره کرد ولی موفق نشد من را بیدار نماید!
خورشید یه تک نگاهی به من کرد و من از نور و گرمای لذت بخشش مجبور شدم از خواب نازم بگذرم..://
البته کار خوبیم کرد چون بشدت دیرم شده بود:|)
*بعد اینکه با جانگهو درسارو تمرین کردیم*
‹دمدرخونهاونا›
ج.ه:بازم کمک خواستی بگو
من:چشم مرسی
(چون راه زیادی نبود ترجیح دادم پیاده برم..
توی کوچهی خلوتی یهو گرمی دست کسیو روی شونم حس کردم
برگشتم و سرمو بالا بردم و..)
من:ت.تو کی هستیی؟! چیکار من داری؟!
س.ی:پس تو میدونی خوناشاما وجود دارن آره؟!
من:چ.چییی؟؟!!
س.ی:فکر نکن نشنیدم، توی رستوران،
درمورد ما به چند نفر گفتی؟!
من:من ب..به هیچ کس چ.چیزی ن.ن..گفتمم
س.ی:{باداد}راستشو بگووو
(حس میکردم مست کرده باشه ولی فهمیدم درواقع بوی خون رو حس کرده و سمت من اومده چون به سرعت دستمو گرفت و دیدم خونیه)
س.ی:خونت خیلی بوی خوبی داره..
حتما مزهش هم خوبه نه؟!
من:(دستمو از دستش میکشم بیرون)فکرنکن اجازه میدم خونمو بخوری!!
س.ی:عه جالبه تحت تاثیر فیلما قرار گرفتی، خوب اومدی، ولی دست خودت نیست نمیتونی کاری انجام بدی..
(آروم بهم نزدیک شد تا چسبیدم به دیوار و دندوناشو توی رگ گردنم فرو کرد)
-اسلاید² پارکسئویون (جئونجونگکوک خوانندهکیپاپ)
۴۸۵
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.