فیک کوک ( عشق ) پارت 1
از زبان ا/ت :
صبح که بیدار شدم پاشدم و دست و صورتمو شستم صبحونه هم نتونستم بخورم و سریع رفتم رستوران.
( سلام من ا/ت هستم یه دختر 23 ساله که توی یه رستوران کار میکنم در واقع سفارش غذا میگیرن)
وقتی رسیدم رفتم توی اتاق ( اونجا یه اتاق داشت که چنتا کمد کلید دار داشت که وسایلمون رو میتونستیم بزاریم)
لباس کارمو برداشتم و گوشیمو گذاشتم توی جیبم. نهال اومد سمتم و گفت :( نهال دوست صمیمیه بچه گیمه) دختر اگه یه ربع دیگه دیر می کردی رییس می گشتد.
گفتم : حالا که زود اومدم.
گفت : خدارو شکر.
نهال و من رفتیم سفارش غذا رو بگیریم. رییس گفت : ا/ت برو میز شماره 27 نهال تو هم برو میز شماره 19.
گفتین : چشم.
از زبان جونگ کوک :
اون روز با دوستام رفتیم یه رستوران تا ناهار بخوریم.
گارسون داشت میومد که چشمم بهش خورد.
جین گفت : واو دختره چه خوشگله.
نامجون : هومممم اره خب
اومد سر میزمون و گفت : اقایون سفارشتون رو بدید.
از زبان ا/ت :
گفتم : اقایون سفارشتون رو بدید.
همه سفارش هارو گفتم به غیر از یکیشون که بهم زل زده بود. چشامو گرد مردم و گفتم : اقا سفارش نمیدید؟
جواب نداد. گفتم : باشه پس من دیگه رفتم.
داشتم میرفتم که یکی مچ دستمو گرفت. برگشتم و گفتم : اقا میشه ولم کنید.
گفت : اه ببخشید.
بعد ولم کرد. ( مرتیکه 🤭)
از زبان جونگ کوک :
نمیدونم چرا اونکارو کردم ولی وقتی بهم نگاه می کرد قلبم تند میزد.
جین گفت : جونگ کوک چی کار کردی دقیقا؟
نامجون گفت : اره راست میگه.
گفتم : نمیدونم ولی........
نمیدونستم چی باید بگم پس ساکت موندم.
از زبان ا/ت :
رفتم و سفارش دادم به اشپز.
نهال گفت : ببینم اون یارو چیکارت داشت؟
گفتم : نمیدونم ازش پرسیدم ولی فقط گفت ببخشید.
گفت : ای ای مردای این دوره زمونه چشونه.
شونه هامو دادم بالا و گفتم : نمیدونم والا.
وقتی سفارش میز شماره 27 خیلی زیاد بودن بخاطر همین نهال باهام اومد.
نهال گفت : بزار تا باهات بیام ببینم اون یارو چیکارت داشت.
گفتم : عه عه نهال چته اروم باش.
گفت : باش ولی دفعه دیگه.....
لبخند زدم و رییس اومد گفت : بچه ها سفارش میز 27 اماده شده ارمین هم باهاتون میاد ( از زبان نویسنده : بچه ها دوباره اسم ارمین رو اوردم چون اسم دیگه ای به ذهنم نرسید ببخشید)
نهال گفت : خب خودمون میبریم!
رییس گفت : نه یهو همه رو ببرید.
قبول کردیم و ارمین اومد. رفتیم سر میزشون و نهال شروع کرد سفارش هارو گذاشتن ارمینم گذاشت. اومدم بقیه سفارش هارو ببرم که ارمین ازم گرفت و گفت : ا/ت من میچینم تو برو.
نهال به دستم زد و گفت : انگار دوست داره یه چند روزی هست که اینجوری میکنه.
گفتم : نه بابا الکی حرف نزن.
داشتیم پچ پچ می کردیم که همون یارو عه بهم نگاه کرد ( ازین که میگم یارو ببخشید 😀)
نهال بهش گفت : به چی نگاه میکنی؟
گفتم : عه نهال.
ارمین گفت : ا/ت دیگه برین
منم گفتم : باشه بریم.
وقتی رفتیم به نهال گفتم : این چه کاریه وا خب آدمه چششو میچرخونه.
گفت : چشش میگرده به تو میخوره.
گفتم : حالا یچی شد دیگه.
گفت : یبار دستتو گرفته بی دلیل.
گفتم : ایییی نهال چته چرت و پرت میگیا.
( شب)
شب که شد دیگه کاری اونجا نبود منو نهال رفتیم توی اتاق و در کمودامونو باز کردیم و لباسمون رو عوض کردی.
نهال گفت : دختر خیلی کار کردیم دیگه کم اوردم.
گفتم : اره والا.
بعدش گفت : من میرم دیگه بای
گفتم : باشه فردا میبینمت.
داشتم از رستوران میرفتم بیرون که دیدم یکی جلومو گرفت.........
۰۰۰۰۰۰
صبح که بیدار شدم پاشدم و دست و صورتمو شستم صبحونه هم نتونستم بخورم و سریع رفتم رستوران.
( سلام من ا/ت هستم یه دختر 23 ساله که توی یه رستوران کار میکنم در واقع سفارش غذا میگیرن)
وقتی رسیدم رفتم توی اتاق ( اونجا یه اتاق داشت که چنتا کمد کلید دار داشت که وسایلمون رو میتونستیم بزاریم)
لباس کارمو برداشتم و گوشیمو گذاشتم توی جیبم. نهال اومد سمتم و گفت :( نهال دوست صمیمیه بچه گیمه) دختر اگه یه ربع دیگه دیر می کردی رییس می گشتد.
گفتم : حالا که زود اومدم.
گفت : خدارو شکر.
نهال و من رفتیم سفارش غذا رو بگیریم. رییس گفت : ا/ت برو میز شماره 27 نهال تو هم برو میز شماره 19.
گفتین : چشم.
از زبان جونگ کوک :
اون روز با دوستام رفتیم یه رستوران تا ناهار بخوریم.
گارسون داشت میومد که چشمم بهش خورد.
جین گفت : واو دختره چه خوشگله.
نامجون : هومممم اره خب
اومد سر میزمون و گفت : اقایون سفارشتون رو بدید.
از زبان ا/ت :
گفتم : اقایون سفارشتون رو بدید.
همه سفارش هارو گفتم به غیر از یکیشون که بهم زل زده بود. چشامو گرد مردم و گفتم : اقا سفارش نمیدید؟
جواب نداد. گفتم : باشه پس من دیگه رفتم.
داشتم میرفتم که یکی مچ دستمو گرفت. برگشتم و گفتم : اقا میشه ولم کنید.
گفت : اه ببخشید.
بعد ولم کرد. ( مرتیکه 🤭)
از زبان جونگ کوک :
نمیدونم چرا اونکارو کردم ولی وقتی بهم نگاه می کرد قلبم تند میزد.
جین گفت : جونگ کوک چی کار کردی دقیقا؟
نامجون گفت : اره راست میگه.
گفتم : نمیدونم ولی........
نمیدونستم چی باید بگم پس ساکت موندم.
از زبان ا/ت :
رفتم و سفارش دادم به اشپز.
نهال گفت : ببینم اون یارو چیکارت داشت؟
گفتم : نمیدونم ازش پرسیدم ولی فقط گفت ببخشید.
گفت : ای ای مردای این دوره زمونه چشونه.
شونه هامو دادم بالا و گفتم : نمیدونم والا.
وقتی سفارش میز شماره 27 خیلی زیاد بودن بخاطر همین نهال باهام اومد.
نهال گفت : بزار تا باهات بیام ببینم اون یارو چیکارت داشت.
گفتم : عه عه نهال چته اروم باش.
گفت : باش ولی دفعه دیگه.....
لبخند زدم و رییس اومد گفت : بچه ها سفارش میز 27 اماده شده ارمین هم باهاتون میاد ( از زبان نویسنده : بچه ها دوباره اسم ارمین رو اوردم چون اسم دیگه ای به ذهنم نرسید ببخشید)
نهال گفت : خب خودمون میبریم!
رییس گفت : نه یهو همه رو ببرید.
قبول کردیم و ارمین اومد. رفتیم سر میزشون و نهال شروع کرد سفارش هارو گذاشتن ارمینم گذاشت. اومدم بقیه سفارش هارو ببرم که ارمین ازم گرفت و گفت : ا/ت من میچینم تو برو.
نهال به دستم زد و گفت : انگار دوست داره یه چند روزی هست که اینجوری میکنه.
گفتم : نه بابا الکی حرف نزن.
داشتیم پچ پچ می کردیم که همون یارو عه بهم نگاه کرد ( ازین که میگم یارو ببخشید 😀)
نهال بهش گفت : به چی نگاه میکنی؟
گفتم : عه نهال.
ارمین گفت : ا/ت دیگه برین
منم گفتم : باشه بریم.
وقتی رفتیم به نهال گفتم : این چه کاریه وا خب آدمه چششو میچرخونه.
گفت : چشش میگرده به تو میخوره.
گفتم : حالا یچی شد دیگه.
گفت : یبار دستتو گرفته بی دلیل.
گفتم : ایییی نهال چته چرت و پرت میگیا.
( شب)
شب که شد دیگه کاری اونجا نبود منو نهال رفتیم توی اتاق و در کمودامونو باز کردیم و لباسمون رو عوض کردی.
نهال گفت : دختر خیلی کار کردیم دیگه کم اوردم.
گفتم : اره والا.
بعدش گفت : من میرم دیگه بای
گفتم : باشه فردا میبینمت.
داشتم از رستوران میرفتم بیرون که دیدم یکی جلومو گرفت.........
۰۰۰۰۰۰
۱۷.۹k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.