Part 3
Part 3
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
#Forced_marriage
+ : سعی کردم خودمو توی آشپزخونه سرگرم کنم ، که مامانم اومد داخل
= : چیزی شده ا/ت؟
+ : ن...نه مامان فقط اومدم که آب بخورم
= : آها باشه
+ : که از آشپزخونه رفتم بیرون و روی یه مبل تک نفره دور از جیمین نشستم ، که متوجه شد اومدم و با چشم و دستش به کنارش اشاره کرد که برم پیشش بشینم ، تردید داشتم اما آخر از ترسم رفتم کنارش نشستم
_ : از ددی فاصله میگیری بیب (طوری میگه که کسی به غیر از ا/ت نشنوه)
+ : ن...نه فقط همینطوری اونجا نشستم
_ : دوست ندارم وقتی داری باهام حرف میزنی ازم بترسی و لکنت بگیری فهمیدی (با حالت جدی)
+ : باشه (آروم و زیر لب)
_ : عمو جون میشه ا/ت تا عروسی مون خونه من باشه؟
+ : عوضی ، هدفش از اینکار رو میدونم ، میخواد هر طور که شده کار خودش رو عملی کنه (توی افکار خودش میگه)
× : هر طور خودتون میخواین بچه ها
_ : پس اوکیه ، ا/ت آماده باش تا نیم ساعت دیگه میریم
+ : باشه
30 دقیقه بعد (ویو ا/ت)
فقط وسایل شخصیم رو برداشتم لباس نبردم ، چون جیمین گفت توی خونش هست ، آخه چرااا قبل از ازدواج باید برم خونه اون ، اما میدونم برای اینکه کلا زیر نظر داشته باشه منو ، همش تقصیر بابام هم هست که هر حرفی اون عوضی میزنه قبول میکنه
* اینجا ا/ت توی اتاق تنهاس و اون نمیدونه که جیمین پدرش رو مجبور کرده به همین دلیل پدرش رو مقصر میدونه
_ : ا/ت آماده ایی?
+ : آرهه
_ : خوبه پس بیا پایین
+ : رفتم پایین و از مامان و بابام خدافظی کردم چون میدونم دیگه درست حسابی نمیتونم ببینم شون ، فقط اگه خودش منو بیاره پیش شون ، با همین افکار سوار ماشین شدیم و راه افتادیم
ادامه دارد ..........
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
#Forced_marriage
+ : سعی کردم خودمو توی آشپزخونه سرگرم کنم ، که مامانم اومد داخل
= : چیزی شده ا/ت؟
+ : ن...نه مامان فقط اومدم که آب بخورم
= : آها باشه
+ : که از آشپزخونه رفتم بیرون و روی یه مبل تک نفره دور از جیمین نشستم ، که متوجه شد اومدم و با چشم و دستش به کنارش اشاره کرد که برم پیشش بشینم ، تردید داشتم اما آخر از ترسم رفتم کنارش نشستم
_ : از ددی فاصله میگیری بیب (طوری میگه که کسی به غیر از ا/ت نشنوه)
+ : ن...نه فقط همینطوری اونجا نشستم
_ : دوست ندارم وقتی داری باهام حرف میزنی ازم بترسی و لکنت بگیری فهمیدی (با حالت جدی)
+ : باشه (آروم و زیر لب)
_ : عمو جون میشه ا/ت تا عروسی مون خونه من باشه؟
+ : عوضی ، هدفش از اینکار رو میدونم ، میخواد هر طور که شده کار خودش رو عملی کنه (توی افکار خودش میگه)
× : هر طور خودتون میخواین بچه ها
_ : پس اوکیه ، ا/ت آماده باش تا نیم ساعت دیگه میریم
+ : باشه
30 دقیقه بعد (ویو ا/ت)
فقط وسایل شخصیم رو برداشتم لباس نبردم ، چون جیمین گفت توی خونش هست ، آخه چرااا قبل از ازدواج باید برم خونه اون ، اما میدونم برای اینکه کلا زیر نظر داشته باشه منو ، همش تقصیر بابام هم هست که هر حرفی اون عوضی میزنه قبول میکنه
* اینجا ا/ت توی اتاق تنهاس و اون نمیدونه که جیمین پدرش رو مجبور کرده به همین دلیل پدرش رو مقصر میدونه
_ : ا/ت آماده ایی?
+ : آرهه
_ : خوبه پس بیا پایین
+ : رفتم پایین و از مامان و بابام خدافظی کردم چون میدونم دیگه درست حسابی نمیتونم ببینم شون ، فقط اگه خودش منو بیاره پیش شون ، با همین افکار سوار ماشین شدیم و راه افتادیم
ادامه دارد ..........
۲۵۹
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.