فیک کوک ( اعتماد) ادامه پارت ۴۴
از زبان ا/ت
یکم مکث کردم که خاله یو گفت : میدونی مادره جونگ کوک رو پدرش کشته ؟
خاله یو نگاهش رو داد به پنجره و گفت : آقای جئون( پدره جونگ کوک) خیلی خانم ( مادره کوک ) رو دوست داشت خیلی زیاد عشق اونا واقعا خیلی بزرگ بود آقای جئون یه مافیا بود آدم کش یه قاتل خانم خیلی دوسش داشت برای همین هرشب با سر و وضع خونی اومدن به عمارت هر شب کتک خاش از سر مستی رو همه چیزش رو تحمل میکرد فقط بخاطر جیسان و جونگ کوک و عشقی به آقای جئون داشت یه روز دیگه واقعا خسته شده بود اون شب آخرین شب بود نشست و با من حرف زد و گفت که چقدر خسته شده دیگه نمیتونه میخواد با بچه ها فرار کنه من بهش کمک کردم تا فرار کنه اما....
گریَش گرفت منم اشکام خود به خود سرازیر شده بود دلم درد گرفته بود ادامه داد و گفت: وقتی آقای جئون پیداشون کرد توی حیاط همین عمارت خانم جلوش وایستاد و گفت میخواد به بچه هاش جیسان و جونگ کوک بره ولی آقای جئون گفت یا نمیره یا میکشتش همه داشتیم اون صحنه رو میدیدم جیسان و جونگ کوک کوچیک ترین تماشاگر های این صحنه بودن خانم دیگه از دنیا سیر شده بود برای همین گفت مهم نیست من از اینجا میرم دست جیسان و جونگ کوک رو گرفت اولین قدمش مساوی با شلیک آقای جئون شد فقط زجه ها هق هق های جیسان و جونگ کوک بود که توی حیاط برای مادرشون پیچیده بود
دلم آتیش گرفت واسشون اشکام بند نمیومد
یکم مکث کردم که خاله یو گفت : میدونی مادره جونگ کوک رو پدرش کشته ؟
خاله یو نگاهش رو داد به پنجره و گفت : آقای جئون( پدره جونگ کوک) خیلی خانم ( مادره کوک ) رو دوست داشت خیلی زیاد عشق اونا واقعا خیلی بزرگ بود آقای جئون یه مافیا بود آدم کش یه قاتل خانم خیلی دوسش داشت برای همین هرشب با سر و وضع خونی اومدن به عمارت هر شب کتک خاش از سر مستی رو همه چیزش رو تحمل میکرد فقط بخاطر جیسان و جونگ کوک و عشقی به آقای جئون داشت یه روز دیگه واقعا خسته شده بود اون شب آخرین شب بود نشست و با من حرف زد و گفت که چقدر خسته شده دیگه نمیتونه میخواد با بچه ها فرار کنه من بهش کمک کردم تا فرار کنه اما....
گریَش گرفت منم اشکام خود به خود سرازیر شده بود دلم درد گرفته بود ادامه داد و گفت: وقتی آقای جئون پیداشون کرد توی حیاط همین عمارت خانم جلوش وایستاد و گفت میخواد به بچه هاش جیسان و جونگ کوک بره ولی آقای جئون گفت یا نمیره یا میکشتش همه داشتیم اون صحنه رو میدیدم جیسان و جونگ کوک کوچیک ترین تماشاگر های این صحنه بودن خانم دیگه از دنیا سیر شده بود برای همین گفت مهم نیست من از اینجا میرم دست جیسان و جونگ کوک رو گرفت اولین قدمش مساوی با شلیک آقای جئون شد فقط زجه ها هق هق های جیسان و جونگ کوک بود که توی حیاط برای مادرشون پیچیده بود
دلم آتیش گرفت واسشون اشکام بند نمیومد
۱۶۵.۱k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.