Part 12
جین: ببین من تو رو نمیشناسم ولی منو میبری جایی که یونا رو ترور کردن؟
ووک: خونریزیت زیاده کوفتگی هم زیاد داری بعد اول باید معالجت کنم.
جین: زنده موندنم هیچ سودی برام نداره وقتی کسی که میخواستمش اینجا نیست.
ووک: رسیدیم پیاده شو.
جین: اینجا که خونس.
سرباز: قربان رسیدید؟
ووک: درو باز کن
در باز شد
...
..
..
یهو یونا رو دیدم ...به سختی از جاش بلند شد و داشت میلنگید و میومد سمتم.
جین: چی؛! توهم زدم...
یونا: سوکجین.(داد)
تا اینو گفت نتونست رو پاش وایسته و محکم افتاد زمین.
جین: یونا(داد) تو زنده ای؟
بدو بدو رفتم سمتش با اینکه خودم حالم بد بود و چشام سیاهی میرفت ولی یونا رو گرفتم بقلم و مثل خر گریه کردم.
ووک: خوبه دوباره همو دیدید فقط یونا زیاد به خودت فشار نیار چون هنوز کامل خوب نشدی و بدنت پر از سوراخه😓😂
سونا: ووک ازت ممنونم...
جین: میدونستی تو منو دق دادی؟(داد)(عصبانیت)
چرا بهم نگفتی زنده میمونی....
یونا: من نمیدونستم ترورم میکنن.
ووک اینطوری که ژنرال شک میکنه وقتی جسدم و براش نبردی؟!
ووک: نه نگران نباش جسد یه دختر دیگه رو سوزوندیم و به پدرت دادیم اونم فک کرد که اون جسد توعه.
جین: ووک میشه منو و یونا رو تنها بزاری؟
ووک: باشه ولی از این وضعیتی که هست درش بیار چون دوباره خونریزی میکنه.
ووک رفت بیرون
با اینکه بدجور خودم درد داشتم اروم یونا رو بقل کردم و نشوندمش روتخت.
یونا: ای(جیغ)
جین: چت شد خوبی؟؟؟؟(استرس)
یونا: اخه من چرا باید از تو دفاع کنم هااا(داد)
جین: هه اروم باش..شاید بخاطر اینکه عاشقم شدی؟
یونا: چرا انقدر روت زیاده(داد)ای همه جام درد میکنه(گریه)
جین: بزا ببینم؟!
یونا: چی!کجا رو میخوای ببینی ؟
جین: میخوام ببینم جدی جدی تیر خوردی یا چرت و پرت میگی.
یونا: مرض خیلی خری من به خاطر تو جونمو دادماااا....
جین: عر همینو میخواستم😂
یونا: چی؟
جین: یادت میاد بهم گفتی وقتی جونمو دادم یعنی دوست دارم؟؟
یونا:😓
جین: خوب تو اومدی جلومو همه گلوله ها رو تو خوردی.
اروم بند لباسشو باز کردم تا ببینم میزان جراحتش چقدره از درون داشتم داغون میشدم ولی به روی خودم نمیوردم و میخندوندمش ..لباسشو اروم در اوردم همه بدنش باند پیچی شده بود لکه ها خون روی باندا معلوم بود یهو گریم گرفت.
یونا: چت شد من درد دارم تو گریه میکنی؟
اروم سرمو چسبوندم به قلبش و ..
جین: فک کردم دیگه نمیتونم صدای ضربان قلبتو بشنوم(گریه)
دیگه هیچ وقت نمیزارم کسی بهت اسیب بزنه.دوست دارم.
یونا:🤕😐😶🤐🤔
یهو ووک چارد اتاق شد نفهمیدم چطوری لباس یونا رو تنش کنم.
جین: ووک کی گلوله های یونا رو دراورد؟
ووک: خودم
جین: چی؟؟ تو اونو بدون لباس دیدیش!؟😠(عصبانی)
ووک: جین غیرتی نشو من اونو به چشم خواهرم نگاه کردم نه چیز دیگه😅
بعدشم اگه من گلوله ها رو درنمیاوردم کی میخواست این کارو بکنه؟
.....میرم و ووک رو به عنوان رفیق بقل میکنم و از کارایی که برامون انجام داده تشکر میکنم.
ووک: براتون یه ماشین اماده کردم که زود تر که شمالی و ترک کنید و به کره جنوبی برگردید .
یونا: ولی اگه بابام بفهمه زندمون نمیزاره؟؟!
ووک: نگران نباش یه مرگ ساختگی هم برای جین درست کردم که شک نکنه الان باور کرده هر دوتون مردید...
یونا: باورم نمیشد که بابام روزی دخترشو تیر بارون کنه 😭
ووک: انتقام اون روز رو ازش میگیرم یونا....
جین: خب خب بسه ما باید بریم ووک..
ووک: ولی یونا نمیتونه راه بره سه تا تیر به پاش خورده..باید بلندش کنم بزارنش تو ماشین.
جین: چی؟(داد) نه اصلا....
ووک: خب تو خودتم بدنت کوفتس چجوری میخوای یونا رو بلند کنی؟
جین: این ساک و بگیر خودم بقلش میکنم میزارمش تو ماشین درزم چون لباسش نامناسبه بقل خودم باشه بهتره.
ووک:😅😅باشه حله...
یونا رو بقلم میکنم چه حس خوبیه انگار دیگه ماله خودم شده سوار ماشین میکنمش خودمم میشینم کنارش یه سرباز هم باهامون میاد.
یونا: ووک ازت ممنونم..
ووک: مراقب خودتون باشید خدافظ۰۰۰۰۰۰۰۰
تو ماشین بودیم که یونا سرشو میزارع رو شونم و خوابش میبره بعد یک ساعت تا میام بخوابم شروع میکنه تو خواب به حرف زدن..
یونا: هوی سوهو صد بار بت گفتم من جین و دوست دارم نه هیچ خره دیگه ای فهمیدی ؟؟؟
جین: عرر خوب دیگه چی؟؟
تا دو ساعت داشتم به حرفاش گوش میدادم تا اینکه خوابم برد........
ووک: خونریزیت زیاده کوفتگی هم زیاد داری بعد اول باید معالجت کنم.
جین: زنده موندنم هیچ سودی برام نداره وقتی کسی که میخواستمش اینجا نیست.
ووک: رسیدیم پیاده شو.
جین: اینجا که خونس.
سرباز: قربان رسیدید؟
ووک: درو باز کن
در باز شد
...
..
..
یهو یونا رو دیدم ...به سختی از جاش بلند شد و داشت میلنگید و میومد سمتم.
جین: چی؛! توهم زدم...
یونا: سوکجین.(داد)
تا اینو گفت نتونست رو پاش وایسته و محکم افتاد زمین.
جین: یونا(داد) تو زنده ای؟
بدو بدو رفتم سمتش با اینکه خودم حالم بد بود و چشام سیاهی میرفت ولی یونا رو گرفتم بقلم و مثل خر گریه کردم.
ووک: خوبه دوباره همو دیدید فقط یونا زیاد به خودت فشار نیار چون هنوز کامل خوب نشدی و بدنت پر از سوراخه😓😂
سونا: ووک ازت ممنونم...
جین: میدونستی تو منو دق دادی؟(داد)(عصبانیت)
چرا بهم نگفتی زنده میمونی....
یونا: من نمیدونستم ترورم میکنن.
ووک اینطوری که ژنرال شک میکنه وقتی جسدم و براش نبردی؟!
ووک: نه نگران نباش جسد یه دختر دیگه رو سوزوندیم و به پدرت دادیم اونم فک کرد که اون جسد توعه.
جین: ووک میشه منو و یونا رو تنها بزاری؟
ووک: باشه ولی از این وضعیتی که هست درش بیار چون دوباره خونریزی میکنه.
ووک رفت بیرون
با اینکه بدجور خودم درد داشتم اروم یونا رو بقل کردم و نشوندمش روتخت.
یونا: ای(جیغ)
جین: چت شد خوبی؟؟؟؟(استرس)
یونا: اخه من چرا باید از تو دفاع کنم هااا(داد)
جین: هه اروم باش..شاید بخاطر اینکه عاشقم شدی؟
یونا: چرا انقدر روت زیاده(داد)ای همه جام درد میکنه(گریه)
جین: بزا ببینم؟!
یونا: چی!کجا رو میخوای ببینی ؟
جین: میخوام ببینم جدی جدی تیر خوردی یا چرت و پرت میگی.
یونا: مرض خیلی خری من به خاطر تو جونمو دادماااا....
جین: عر همینو میخواستم😂
یونا: چی؟
جین: یادت میاد بهم گفتی وقتی جونمو دادم یعنی دوست دارم؟؟
یونا:😓
جین: خوب تو اومدی جلومو همه گلوله ها رو تو خوردی.
اروم بند لباسشو باز کردم تا ببینم میزان جراحتش چقدره از درون داشتم داغون میشدم ولی به روی خودم نمیوردم و میخندوندمش ..لباسشو اروم در اوردم همه بدنش باند پیچی شده بود لکه ها خون روی باندا معلوم بود یهو گریم گرفت.
یونا: چت شد من درد دارم تو گریه میکنی؟
اروم سرمو چسبوندم به قلبش و ..
جین: فک کردم دیگه نمیتونم صدای ضربان قلبتو بشنوم(گریه)
دیگه هیچ وقت نمیزارم کسی بهت اسیب بزنه.دوست دارم.
یونا:🤕😐😶🤐🤔
یهو ووک چارد اتاق شد نفهمیدم چطوری لباس یونا رو تنش کنم.
جین: ووک کی گلوله های یونا رو دراورد؟
ووک: خودم
جین: چی؟؟ تو اونو بدون لباس دیدیش!؟😠(عصبانی)
ووک: جین غیرتی نشو من اونو به چشم خواهرم نگاه کردم نه چیز دیگه😅
بعدشم اگه من گلوله ها رو درنمیاوردم کی میخواست این کارو بکنه؟
.....میرم و ووک رو به عنوان رفیق بقل میکنم و از کارایی که برامون انجام داده تشکر میکنم.
ووک: براتون یه ماشین اماده کردم که زود تر که شمالی و ترک کنید و به کره جنوبی برگردید .
یونا: ولی اگه بابام بفهمه زندمون نمیزاره؟؟!
ووک: نگران نباش یه مرگ ساختگی هم برای جین درست کردم که شک نکنه الان باور کرده هر دوتون مردید...
یونا: باورم نمیشد که بابام روزی دخترشو تیر بارون کنه 😭
ووک: انتقام اون روز رو ازش میگیرم یونا....
جین: خب خب بسه ما باید بریم ووک..
ووک: ولی یونا نمیتونه راه بره سه تا تیر به پاش خورده..باید بلندش کنم بزارنش تو ماشین.
جین: چی؟(داد) نه اصلا....
ووک: خب تو خودتم بدنت کوفتس چجوری میخوای یونا رو بلند کنی؟
جین: این ساک و بگیر خودم بقلش میکنم میزارمش تو ماشین درزم چون لباسش نامناسبه بقل خودم باشه بهتره.
ووک:😅😅باشه حله...
یونا رو بقلم میکنم چه حس خوبیه انگار دیگه ماله خودم شده سوار ماشین میکنمش خودمم میشینم کنارش یه سرباز هم باهامون میاد.
یونا: ووک ازت ممنونم..
ووک: مراقب خودتون باشید خدافظ۰۰۰۰۰۰۰۰
تو ماشین بودیم که یونا سرشو میزارع رو شونم و خوابش میبره بعد یک ساعت تا میام بخوابم شروع میکنه تو خواب به حرف زدن..
یونا: هوی سوهو صد بار بت گفتم من جین و دوست دارم نه هیچ خره دیگه ای فهمیدی ؟؟؟
جین: عرر خوب دیگه چی؟؟
تا دو ساعت داشتم به حرفاش گوش میدادم تا اینکه خوابم برد........
۱۰.۴k
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.