وانشات مایکی~دراکن ورژن دختر
ریو چشم های سیا هش را بست،دستش را به داخل جیبش برد و پرچم را از داخل جیب شلوارش در اورد:بفرما مایکی،اینم پرچمت!. مایکی ذوق زده با چشمان سیاهش به پرچم چشم دوخت.دستان سفیدش را روی میز کوباند و با صدایی که میشد ذوق را تشخیص گفت:وای ریو تو بهترینی نمیدونم چجوری بهت بگم!.ریو با همان چشمان بسته خنده ریزی کرد:لازم نیست بگی مایکی...عام...مایکی؟!.شاید قابل حدس باشد.مایکی همچو خرسی خوابیده بود.ولی انها قرار بود با باجی بیرون بروند...و مایکی خوابیده بود:ای خدا کی مایکی تموم میکنه این کاراشو؟!.ریو مایکی را بلند کرد و به روی دوشش انداخت.شاید قابل درک نباشد ولی ریو انقدر این کار را انجام داده بود که عادت کرده بود.وقتی از رستوران بیرون رفت،باجی را دید که به طرفش می اید:ریو!.ریو همچنین گفت:یو باجی.وقتی باجی به ریو رسید اول مایکی را از او گرفت و بعد با ریو سوار موتور شدند.باجی میروند مایکی باجی را گرفته بود و ریو مواظب بود مایکی نیوفتد.وقتی به پارک رسیدند مایکی بیدار شد.قیافه هر دو انها پوکر شد:خوش خواب خوابیدنت یه بدبختیه بیدار بودنت یه جور دیگه!.
چند دقیقه بعد$€¢£$¢¢€$££¢
ریو دستان ان مایکی را گرفته بود و روی سخره های سنگی نشسته بود.منظره زیبایی بود.خورشید در حال عروب بود.دریا همینجوری ارام به پایین سخره ها برخورد میکرد.موهای سیاه ریو و موخای کرمی مایکی هر دو مجذوب کننده هستند.مایکی بدون فکر کردن به نحوه اعترافش به ریو عمل کرد:عام..ریو...میگم..امام رضا هنوز مشهده؟!.یک دو سه و پووف ریو زد زیر خنده.و حق داشت:چیه چیز خنده داری بود؟!.ریو در حالی که داشت از خنده میمرد دلش را گرفت و خودش را خم کرد:وای مایکی.....ارباب سوالای سمی هستی وقتی ادم تازه داره فاز میگیره....!.بعد گذشت چند دقیقه ریو صاف سر جایش نشت.مایکی لبخندی زد.خودش را به ریو نزدیک کرد:ایشترو...ریو!.و لحظه تاریخی شروع شد و اورا به نرمی بوسید.
«عاشقی طعم جالبی داره،مثل طعم لبات!»
چند دقیقه بعد$€¢£$¢¢€$££¢
ریو دستان ان مایکی را گرفته بود و روی سخره های سنگی نشسته بود.منظره زیبایی بود.خورشید در حال عروب بود.دریا همینجوری ارام به پایین سخره ها برخورد میکرد.موهای سیاه ریو و موخای کرمی مایکی هر دو مجذوب کننده هستند.مایکی بدون فکر کردن به نحوه اعترافش به ریو عمل کرد:عام..ریو...میگم..امام رضا هنوز مشهده؟!.یک دو سه و پووف ریو زد زیر خنده.و حق داشت:چیه چیز خنده داری بود؟!.ریو در حالی که داشت از خنده میمرد دلش را گرفت و خودش را خم کرد:وای مایکی.....ارباب سوالای سمی هستی وقتی ادم تازه داره فاز میگیره....!.بعد گذشت چند دقیقه ریو صاف سر جایش نشت.مایکی لبخندی زد.خودش را به ریو نزدیک کرد:ایشترو...ریو!.و لحظه تاریخی شروع شد و اورا به نرمی بوسید.
«عاشقی طعم جالبی داره،مثل طعم لبات!»
۱۰.۳k
۱۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.