فیک king of the moon 🧛🏻♂️🍷🩸پارت⁴⁴ آخر
یونگی « ببخشید مادام احیانا این شما نبودی از این کار ها میکردی....
جین هی « یونگیییی...
یونگی « خیلی خب آروم باش...ماها مامان رو اذیت نکن....حرص میخوره موهاش سفید میشه.....
ماها « چشم بابایی
جین هی « خیلی خب برو بازی کن اما داخل عمارت...تکرار میکنم..داخل کاخ....ماها رفت و برگشتم سمت یونگی
جین هی « میگم به تو رفته نگو....
یونگی « خم شدم و بوسیدمش.....دلم برات تنگ شده بود.....
جین هی « الان داری خرم میکنی؟
یونگی « لازم نیست خرت کنم....توی حالت عادی هم خری...درظمن ماها دقیقا مثل اون روز های اول توعه...حالا فهمیدی من چقدر نگرانت میشدم بانو
جین هی « لا اله الا الله.....اگه رفت گم و گور شد شما پاسخگویی
یونگی « گم نمیشه....نگران نباش...کسی جرعت نمیکنه بهش اسیب بزنه چون پسر امپراطوره....سئول و وون هم باهاشن....
جین هی « خوبه....رفتیم نشستیم و سرم رو گذاشتم روی شونه ی یونگی.....هیچ وقت فکرشم نمیکردم یه روز بشم همسر امپراطور ومپ.....اون شب پیدام کردی هیچ امیدی به آینده نداشتم...اما تو باعث شدی برای اولین بار بعد از مرگ پدرم احساس خوشبختی کنم....هنوزم فکر میکنم این یه رویاست.....خیلی دوستت دارم یونگی
یونگی « تو تنها کسی نیستی که این حس رو داره....منم دوستت دارم....داشتیم همو میبوسیدیم که یهو...
ماها « واییییییی چه عاشقانه....
جین هی « ಠ_ಠ بچهههه مگه تو نرفتی بازی کنیییییی
یونگی « شت//.....باور کن حس میکنم دو تا شوهر داری...
جین هی « وایسا ببینم ماهااااااا....میکشمت
end🧛🏻♂️🍷❤
جین هی « یونگیییی...
یونگی « خیلی خب آروم باش...ماها مامان رو اذیت نکن....حرص میخوره موهاش سفید میشه.....
ماها « چشم بابایی
جین هی « خیلی خب برو بازی کن اما داخل عمارت...تکرار میکنم..داخل کاخ....ماها رفت و برگشتم سمت یونگی
جین هی « میگم به تو رفته نگو....
یونگی « خم شدم و بوسیدمش.....دلم برات تنگ شده بود.....
جین هی « الان داری خرم میکنی؟
یونگی « لازم نیست خرت کنم....توی حالت عادی هم خری...درظمن ماها دقیقا مثل اون روز های اول توعه...حالا فهمیدی من چقدر نگرانت میشدم بانو
جین هی « لا اله الا الله.....اگه رفت گم و گور شد شما پاسخگویی
یونگی « گم نمیشه....نگران نباش...کسی جرعت نمیکنه بهش اسیب بزنه چون پسر امپراطوره....سئول و وون هم باهاشن....
جین هی « خوبه....رفتیم نشستیم و سرم رو گذاشتم روی شونه ی یونگی.....هیچ وقت فکرشم نمیکردم یه روز بشم همسر امپراطور ومپ.....اون شب پیدام کردی هیچ امیدی به آینده نداشتم...اما تو باعث شدی برای اولین بار بعد از مرگ پدرم احساس خوشبختی کنم....هنوزم فکر میکنم این یه رویاست.....خیلی دوستت دارم یونگی
یونگی « تو تنها کسی نیستی که این حس رو داره....منم دوستت دارم....داشتیم همو میبوسیدیم که یهو...
ماها « واییییییی چه عاشقانه....
جین هی « ಠ_ಠ بچهههه مگه تو نرفتی بازی کنیییییی
یونگی « شت//.....باور کن حس میکنم دو تا شوهر داری...
جین هی « وایسا ببینم ماهااااااا....میکشمت
end🧛🏻♂️🍷❤
۶۳۶.۰k
۲۰ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.