My stepdad or My love?!
My stepdad or My love?!
p⁹
جونگکوک:اوممم،ا.ت؟
ا.ت: ببخشید که بیدارت کردم نمیخواستم...
ا.ت خواست ادامه بده که جونگکوک انگشت اشارهاش رو روی لبای ا.ت میزاره
جونگکوک:شیشش، کار خوبی کردی، همینجوری بمون
جونگکوک دستاش رو دور ا.ت حلقه میکنه و کمر ا.ت رو نوازش میکنه، دستش کمکم پایین میره لبه پیراهن ا.ت رو میگیره و کمی بالا میده و به آرومی پوست برهنه ا.ت رو نوازش میکنه، ا.ت که از کارهای جونگکوک متعجب شده بود سرش رو بلند کرد و با چشمای درشتش به جونگکوک خیره شد
جونگکوک:عجیبه؟تاحالا پدری رو دیدی که عاشق دخترش شده باشه؟!
ا.ت:ن..نه
جونگکوک:الان ببین، درست جلوی چشماتم*جونگکوک کمی ا.ت رو بالا کشید بوسهای روی خط فک ا.ت گذاشت و ادامه داد*عاشق شدم دختر...تو منو عاشق خودت کردی...
ا.ت که بشدت شوکه شده بود با تعجب و لباش که الان از هم فاصله گرفته بودن با جونگکوک خیره شد میخواست حرفی بزنه اما جونگکوک نذاشت...
جونگکوک: اینجوری بهم نگاه نکن، الان من چجوری خودمو کنترل کنم؟باور کن کنترل کرد خودم در برابر تو واقعا سخته...
ا.ت آروم بلند شد و همچنان روی پایین تنه جونگکوک نشسته بود، جونگکوک کمر ا.ت رو گرفت و به خودش فشرد که ا.ت چشماش رو بست و سرش رو کمی عقب برد
جونگکوک:حسش میکنی؟میبینی چطوری منو برانگیخته کردی؟الان من چطوری خودم رو کنترل کنم دال؟!
ا.ت از روی جونگکوک بلند میشه و دو قدم از کاناپه دور میشه و میگه...
ا.ت:م..میرم یچیزی درست کنم بخوریم، حتما گشنت هست...
جونگکوک: اوکی، فهمیدم، خودتو به نفهمی میزنی...میرم دوش بگیرم و بیام
جونگکوک با کلافگی سمت حموم رفت و ا.ت که هنوز شوکه و متعجب بود سمت آشپزخونه رفت «چرا رفتم روی پاش نشستم؟»،«چرا من انقدر احمقم که اینکار رو کردم؟!»،«واقعا جونگکوک عاشق منه؟»،«الان جونگکوک بخاطر من تحریک شده بود؟؟»اینها نیمی از سوالات ا.ت بود که تو ذهنش میگذشت...
نیم ساعتی گذشته بود ا.ت هنوز تو آشپزخونه مشغول بود، جونگکوک با بالاتنه لخت و موهای نمناکش وارد آشپزخونه شد به ا.ت نزدیک شد و آروم کمرش رو گرفت و از پشت بغلش کرد، ا.ت که ذهنش مشغول بود با لمس جونگکوک به خودش اومد کمی فاصله گرفت
جونگکوک:چرا ازم دوری میکنی؟!
ا.ت:چون گفتی بدون من راحتی، منم میخوام راحتت کنم..
جونگکوک:میشه لجبازی رو کنار بزاری؟عصبی بودم یچیزی گفتم حالا
ا.ت:آدما تو عصبانیت حرفایی رو میزنند که از ته قلبشون باشه
جونگکوک:ولی قلب من چیز دیگه ای میگه...
ا.ت:مثلاً چی؟...ا.ت با سردی برگشت به سمت جونگکوک و بهش خیره شد
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜✨
حمایت یادتون نره قشنگای من ✨
شرط:۴۵
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #سناریو #فیک #جونگکوک
p⁹
جونگکوک:اوممم،ا.ت؟
ا.ت: ببخشید که بیدارت کردم نمیخواستم...
ا.ت خواست ادامه بده که جونگکوک انگشت اشارهاش رو روی لبای ا.ت میزاره
جونگکوک:شیشش، کار خوبی کردی، همینجوری بمون
جونگکوک دستاش رو دور ا.ت حلقه میکنه و کمر ا.ت رو نوازش میکنه، دستش کمکم پایین میره لبه پیراهن ا.ت رو میگیره و کمی بالا میده و به آرومی پوست برهنه ا.ت رو نوازش میکنه، ا.ت که از کارهای جونگکوک متعجب شده بود سرش رو بلند کرد و با چشمای درشتش به جونگکوک خیره شد
جونگکوک:عجیبه؟تاحالا پدری رو دیدی که عاشق دخترش شده باشه؟!
ا.ت:ن..نه
جونگکوک:الان ببین، درست جلوی چشماتم*جونگکوک کمی ا.ت رو بالا کشید بوسهای روی خط فک ا.ت گذاشت و ادامه داد*عاشق شدم دختر...تو منو عاشق خودت کردی...
ا.ت که بشدت شوکه شده بود با تعجب و لباش که الان از هم فاصله گرفته بودن با جونگکوک خیره شد میخواست حرفی بزنه اما جونگکوک نذاشت...
جونگکوک: اینجوری بهم نگاه نکن، الان من چجوری خودمو کنترل کنم؟باور کن کنترل کرد خودم در برابر تو واقعا سخته...
ا.ت آروم بلند شد و همچنان روی پایین تنه جونگکوک نشسته بود، جونگکوک کمر ا.ت رو گرفت و به خودش فشرد که ا.ت چشماش رو بست و سرش رو کمی عقب برد
جونگکوک:حسش میکنی؟میبینی چطوری منو برانگیخته کردی؟الان من چطوری خودم رو کنترل کنم دال؟!
ا.ت از روی جونگکوک بلند میشه و دو قدم از کاناپه دور میشه و میگه...
ا.ت:م..میرم یچیزی درست کنم بخوریم، حتما گشنت هست...
جونگکوک: اوکی، فهمیدم، خودتو به نفهمی میزنی...میرم دوش بگیرم و بیام
جونگکوک با کلافگی سمت حموم رفت و ا.ت که هنوز شوکه و متعجب بود سمت آشپزخونه رفت «چرا رفتم روی پاش نشستم؟»،«چرا من انقدر احمقم که اینکار رو کردم؟!»،«واقعا جونگکوک عاشق منه؟»،«الان جونگکوک بخاطر من تحریک شده بود؟؟»اینها نیمی از سوالات ا.ت بود که تو ذهنش میگذشت...
نیم ساعتی گذشته بود ا.ت هنوز تو آشپزخونه مشغول بود، جونگکوک با بالاتنه لخت و موهای نمناکش وارد آشپزخونه شد به ا.ت نزدیک شد و آروم کمرش رو گرفت و از پشت بغلش کرد، ا.ت که ذهنش مشغول بود با لمس جونگکوک به خودش اومد کمی فاصله گرفت
جونگکوک:چرا ازم دوری میکنی؟!
ا.ت:چون گفتی بدون من راحتی، منم میخوام راحتت کنم..
جونگکوک:میشه لجبازی رو کنار بزاری؟عصبی بودم یچیزی گفتم حالا
ا.ت:آدما تو عصبانیت حرفایی رو میزنند که از ته قلبشون باشه
جونگکوک:ولی قلب من چیز دیگه ای میگه...
ا.ت:مثلاً چی؟...ا.ت با سردی برگشت به سمت جونگکوک و بهش خیره شد
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜✨
حمایت یادتون نره قشنگای من ✨
شرط:۴۵
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #سناریو #فیک #جونگکوک
۱۳.۰k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.