وقتی مادرش بهش گفت ای کاش بع دنیا نمی اومدی یه قطرع اشک ا
وقتی مادرش بهش گفت ای کاش بع دنیا نمیاومدی یه قطرع اشک از چشمع سمت راستش افتاد پایین
سرشو برد بالا تا اشکش نیاد
چند لحظه بع سقف نگاه کرد
خیلی بغض کردع بود
راستش اون آدمع حاظر جوابی بود
ولی اون لحظع زبونش بند اومده بود
تنها تکیع گاهش مادرش بود کع اونم پسش زد
فکر نمیکرد بع جایی برسع کع مادرشم نخوادش
حسع بدبختی میکرد
هیچکسی تو زندگیش نموندع بود کع براشون مهم باشع
همشون ادعا میکردن همشون مثل یع رهگذر بودن تو زندگیش
اما اون آدمی بود کع هرکی یکم باهاش خوب بود بهش وابسته میشد
آدمع عجیبی بود ولی هیچوقت بع کسی احساساتشو نمیگفت
زبونش نمیگفت اما از چشاش میشد فهمید زبون شروع نکنع بع حرف زدن
چشم دهن وا میکنع
ولی وقتی دیدم اشک از چشاش ریخت حس کردم خیلی شکست
یع آدمع مغروری بود کع هیچ چیز بیشتر از غرورش براش مهم نبود
برای کوچیکترین چیزا ناراحت میشد اما هیچوقت بع زبون نمیآورد
هر خوبی بع کسی میکرد بعدش منت نمیزاشت کع اوندفعه
من این کارو واست کردم ولی تو الان اینجوری کردیو فلان
اون تو هر دعوایی اگع میومدن یقشو میگرفتن کلی میزدنش
بهش فحش میدادن
فقط نگاشون میکردو هیچی نمیگفت
چند لحظع بعدم میزاش میرفت
اون آدم واسع همع عحیب بود
انگار همیشع ناراحت بود
حتی با هیچکس حرف نمیزد
کع بخواد دردودل کنع
همیشع تنها بود تو خودش بود و هیچکس نفهمید دردش چیع
اون آدمو هر روز دارم تو آینع میبینمش
اون آدمو سال هاست کع نمیتونم درک کنم
سرشو برد بالا تا اشکش نیاد
چند لحظه بع سقف نگاه کرد
خیلی بغض کردع بود
راستش اون آدمع حاظر جوابی بود
ولی اون لحظع زبونش بند اومده بود
تنها تکیع گاهش مادرش بود کع اونم پسش زد
فکر نمیکرد بع جایی برسع کع مادرشم نخوادش
حسع بدبختی میکرد
هیچکسی تو زندگیش نموندع بود کع براشون مهم باشع
همشون ادعا میکردن همشون مثل یع رهگذر بودن تو زندگیش
اما اون آدمی بود کع هرکی یکم باهاش خوب بود بهش وابسته میشد
آدمع عجیبی بود ولی هیچوقت بع کسی احساساتشو نمیگفت
زبونش نمیگفت اما از چشاش میشد فهمید زبون شروع نکنع بع حرف زدن
چشم دهن وا میکنع
ولی وقتی دیدم اشک از چشاش ریخت حس کردم خیلی شکست
یع آدمع مغروری بود کع هیچ چیز بیشتر از غرورش براش مهم نبود
برای کوچیکترین چیزا ناراحت میشد اما هیچوقت بع زبون نمیآورد
هر خوبی بع کسی میکرد بعدش منت نمیزاشت کع اوندفعه
من این کارو واست کردم ولی تو الان اینجوری کردیو فلان
اون تو هر دعوایی اگع میومدن یقشو میگرفتن کلی میزدنش
بهش فحش میدادن
فقط نگاشون میکردو هیچی نمیگفت
چند لحظع بعدم میزاش میرفت
اون آدم واسع همع عحیب بود
انگار همیشع ناراحت بود
حتی با هیچکس حرف نمیزد
کع بخواد دردودل کنع
همیشع تنها بود تو خودش بود و هیچکس نفهمید دردش چیع
اون آدمو هر روز دارم تو آینع میبینمش
اون آدمو سال هاست کع نمیتونم درک کنم
۸.۸k
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.