پارت هشت : دلقک مریض
پارت هشت : دلقک مریض
که یهو زیر پامون خالی شد
و بیهوش شدیم وقتی بهوش اومدم دیدم داخل ی جای تاریک کسی نیست نه جنی نه کوک
خیلی ترسیدم ای کاش ی خواب بود
ات : اگه قراره بمیرم هر کاری می کنم دوستام زنده بمونن
اول باید پیداشون کنم
ی در جلوم بود در قفل بود دیدم رو میز ی گیرس برداشتمش درو باز کردم
ی راه روی تاریک و طولانی بود
ترسم رو کنار گذاشتم و حرکت کردم
همون طور داشتم به راهم ادامه میدادم که
پام گیر کرد به ی چیزی و افتادم
چون تاریک بود خوب نتونستم ببینم
وقتی دقیق تر نگاه کردم دیدم جنیه
ات : جنی جنی
جنی : ات تویی
ات : آره خودمم خوبی
جنی : نه میترسم بیا از اینجا بریم
ات : میریم نگران نباش
جنی : کوک کجاس
ات : نمیدونم فکر کردم پیش توعه
جنی : نه پیش من نیست
ات : اوک بیا بریم پیداش کنیم
بلند شدیم و راه افتادیم
نگران کوک و جیمین بودیم آخه دوتا دختر توی ی زیر زمین تاریک چکار باید می کردیم
ولی هنوز امید داشتیم
خیلی رفتیم ولی انگار بی پایان بود
یهو ی صدای عجیب اومد
صدای خنده بلند خیلی ترسناک بود
جنی از ترس میلرزید منم کاری از دستم بر نمیومد
همون طور که داشتم به ی راه حل فکر می کردم
زیر پامون دوباره خالی شد
اما بیهوش نشدیم
بلند شدیم
دیدم ی لباس عروس اونجاس
رفتیم نزدیک تر که
ی لکه خون روی لباس عروس دیدم معلوم بود کسی اونجا زندگی می کرد و ما مزاحمش شدیم
یهو ی موزیک از جای نامعلوم پخش شد
آهنگ یکشنبه غم انگیز بود
که یهو زیر پامون خالی شد
و بیهوش شدیم وقتی بهوش اومدم دیدم داخل ی جای تاریک کسی نیست نه جنی نه کوک
خیلی ترسیدم ای کاش ی خواب بود
ات : اگه قراره بمیرم هر کاری می کنم دوستام زنده بمونن
اول باید پیداشون کنم
ی در جلوم بود در قفل بود دیدم رو میز ی گیرس برداشتمش درو باز کردم
ی راه روی تاریک و طولانی بود
ترسم رو کنار گذاشتم و حرکت کردم
همون طور داشتم به راهم ادامه میدادم که
پام گیر کرد به ی چیزی و افتادم
چون تاریک بود خوب نتونستم ببینم
وقتی دقیق تر نگاه کردم دیدم جنیه
ات : جنی جنی
جنی : ات تویی
ات : آره خودمم خوبی
جنی : نه میترسم بیا از اینجا بریم
ات : میریم نگران نباش
جنی : کوک کجاس
ات : نمیدونم فکر کردم پیش توعه
جنی : نه پیش من نیست
ات : اوک بیا بریم پیداش کنیم
بلند شدیم و راه افتادیم
نگران کوک و جیمین بودیم آخه دوتا دختر توی ی زیر زمین تاریک چکار باید می کردیم
ولی هنوز امید داشتیم
خیلی رفتیم ولی انگار بی پایان بود
یهو ی صدای عجیب اومد
صدای خنده بلند خیلی ترسناک بود
جنی از ترس میلرزید منم کاری از دستم بر نمیومد
همون طور که داشتم به ی راه حل فکر می کردم
زیر پامون دوباره خالی شد
اما بیهوش نشدیم
بلند شدیم
دیدم ی لباس عروس اونجاس
رفتیم نزدیک تر که
ی لکه خون روی لباس عروس دیدم معلوم بود کسی اونجا زندگی می کرد و ما مزاحمش شدیم
یهو ی موزیک از جای نامعلوم پخش شد
آهنگ یکشنبه غم انگیز بود
۲.۰k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.