پارت ۱۷
پارت ۱۷
ویوی رهام
بعد اینک فهمیدم قضیه از چ قراره خیلی شوکه شدم بعد ضبط امیر راهی خونه ستین شد ک چند ساعت بعدش بهم زنگ زدن و گفتن تصادف کرده ب دختر خبر دادم ب ب پسرا هم همینطور سمت بیمارستان رفتم همه اونجا بودن با دیدن برادر امیر و پریا عصبی تر شدم
رهام:واقعا خجالت بکشین بخاطر شما دوتا الان اینجاست دست از سرش بردارین
علی:ب بابای پریا گفتم قرار شد طلاق پریا رو بگیره بزاره من با پریا ازدواج کنم و از ایران بریم
پریا:من با تو جایی نمیام درضمن رویا پردازی بیخودی نکن من طلاق نمیگیرم
رهام:خجالت بکش (داد)
مهرداد:رهام بیا اینجا
با صدای مهرداد سمتشون رفتم
سودا:چی شده اونا کین ؟!
قضیه رو براشون تعریف کردم
میلاد:چی میشه الان ؟!
مهرداد:حاله امیر مهمه
چند ساعتی گذشت و دکتر اومد و گفت عملش تموم شده چند روز بستری بود و مرخص شد بردمش خونه خدم بابای پریا اونو مجبور کرده بود درخاست طلاق بده ی هفته بعد دادگاهه امیر بود و خوب شده بود و یکم میلنگید راهیش کردم سمت دادگاه و خدم سمت خونه ستین رفتم در زدم در باز شد رفتم داخل
رهام:سلام ستین نیست؟!
سادیا:کار آموز داشت رفت
سودا:جدیدا مربی رانندگی شده داداش خیلی کم میاد خونه کارش داری؟!
رهام:مهم نیست مبارکه راستی امیر امروز طلاق گرفت بهش برمیگردی؟!
سودا:خب ی سری سوتفاهم بود ک خدا رو شکر برطرف شد ولی بازم دوستش دارم
سادیا:ی کلمه بیشتر نمیخاست ج بدی
رهام:خوبع خدا رو شکر سادیا ازم دلگیری؟!
سادیا:دلگیر ن ولی دیگ چ فایده
یهو گوشیم زنگ خورد مامانم بود
رهام:باشه.. کدوم بیمارستان.. الان میام
گوشیو قطع کردم
رهام:دختر عموم تصادف کرده و فوت شده باید برم
سودا: ای وای خدا رحمتش کنه با این وضع حالت ک نمیشه تنایی بری میخایی بیام؟!
سادیا:رها؟!
رهام:ارع رها تنایی میرم باید برم خداحافظ
با عجله سمت بیمارستان رفتم ب محض ورود بابام بهم حمله ور شد ی سیلی محکم بهم زد
رهام:بابا(گریه)
م.ر:تقصیر پسره من چیه ک میزنیش (گریع)
پ.ر:تو ک نمیخاستیش ب من میگفتی الان ک مرده اینجوری گریع نکنی از اینک زدی شکوندیش(گریع)
رهام:بابا(گریه)
چند ساعت گذشت تا معلوم شد علت مرگش چیع همه پریشون بودن و منو مقصر میدونستن
دکتر:مرگ مغزی شده ضربه ایی ک ب سرش وارد شده اینقد شدید بوده ک قبل اینک برسه بیمارستان فوت کرده بهتون تسلیت میگم
نزدیکای عصر خاکسپاریش تموم شد بالای قبرش بودم ک دیدم دخترا و پسرا اومدن
سادیا:تسلیت میگم غم آخرتون باشع
مهرداد:خدا رحمتش کنه داداش بیا بغلم
ب محض اینک بچ ها بهم تسلیت گفتن وارد بغل مهرداد شدم و دیگ نتونستم جلو خدمو بگیرم
ویوی رهام
بعد اینک فهمیدم قضیه از چ قراره خیلی شوکه شدم بعد ضبط امیر راهی خونه ستین شد ک چند ساعت بعدش بهم زنگ زدن و گفتن تصادف کرده ب دختر خبر دادم ب ب پسرا هم همینطور سمت بیمارستان رفتم همه اونجا بودن با دیدن برادر امیر و پریا عصبی تر شدم
رهام:واقعا خجالت بکشین بخاطر شما دوتا الان اینجاست دست از سرش بردارین
علی:ب بابای پریا گفتم قرار شد طلاق پریا رو بگیره بزاره من با پریا ازدواج کنم و از ایران بریم
پریا:من با تو جایی نمیام درضمن رویا پردازی بیخودی نکن من طلاق نمیگیرم
رهام:خجالت بکش (داد)
مهرداد:رهام بیا اینجا
با صدای مهرداد سمتشون رفتم
سودا:چی شده اونا کین ؟!
قضیه رو براشون تعریف کردم
میلاد:چی میشه الان ؟!
مهرداد:حاله امیر مهمه
چند ساعتی گذشت و دکتر اومد و گفت عملش تموم شده چند روز بستری بود و مرخص شد بردمش خونه خدم بابای پریا اونو مجبور کرده بود درخاست طلاق بده ی هفته بعد دادگاهه امیر بود و خوب شده بود و یکم میلنگید راهیش کردم سمت دادگاه و خدم سمت خونه ستین رفتم در زدم در باز شد رفتم داخل
رهام:سلام ستین نیست؟!
سادیا:کار آموز داشت رفت
سودا:جدیدا مربی رانندگی شده داداش خیلی کم میاد خونه کارش داری؟!
رهام:مهم نیست مبارکه راستی امیر امروز طلاق گرفت بهش برمیگردی؟!
سودا:خب ی سری سوتفاهم بود ک خدا رو شکر برطرف شد ولی بازم دوستش دارم
سادیا:ی کلمه بیشتر نمیخاست ج بدی
رهام:خوبع خدا رو شکر سادیا ازم دلگیری؟!
سادیا:دلگیر ن ولی دیگ چ فایده
یهو گوشیم زنگ خورد مامانم بود
رهام:باشه.. کدوم بیمارستان.. الان میام
گوشیو قطع کردم
رهام:دختر عموم تصادف کرده و فوت شده باید برم
سودا: ای وای خدا رحمتش کنه با این وضع حالت ک نمیشه تنایی بری میخایی بیام؟!
سادیا:رها؟!
رهام:ارع رها تنایی میرم باید برم خداحافظ
با عجله سمت بیمارستان رفتم ب محض ورود بابام بهم حمله ور شد ی سیلی محکم بهم زد
رهام:بابا(گریه)
م.ر:تقصیر پسره من چیه ک میزنیش (گریع)
پ.ر:تو ک نمیخاستیش ب من میگفتی الان ک مرده اینجوری گریع نکنی از اینک زدی شکوندیش(گریع)
رهام:بابا(گریه)
چند ساعت گذشت تا معلوم شد علت مرگش چیع همه پریشون بودن و منو مقصر میدونستن
دکتر:مرگ مغزی شده ضربه ایی ک ب سرش وارد شده اینقد شدید بوده ک قبل اینک برسه بیمارستان فوت کرده بهتون تسلیت میگم
نزدیکای عصر خاکسپاریش تموم شد بالای قبرش بودم ک دیدم دخترا و پسرا اومدن
سادیا:تسلیت میگم غم آخرتون باشع
مهرداد:خدا رحمتش کنه داداش بیا بغلم
ب محض اینک بچ ها بهم تسلیت گفتن وارد بغل مهرداد شدم و دیگ نتونستم جلو خدمو بگیرم
۱.۷k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.