پارت 93
نفسی کشیدم و گفتم:
ت: از صبح چندین بار زنگ زدم، ولی اصلا جواب نمیده
اخمهاش به شدت تو هم رفت و گفت:
هیون: وایسا من سوئیچ ماشینم رو بیارم.
ت:نیاز نیست با خودم ماشین اوردم.
هیون
:باشه بریم.
هر دو از خونه زدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم.
ت:کجا برم هیون؟
هیون:برو به این آدرس.
و آدرس رو گفت که چند مین بعد جلوی یه کافه وایسادم. همونجور کهپیاده میشد گفت:
هیون:وایسا تا من بیام.
ت : اوکی
هیون وارد کافه شدو بعد از کمی جستجو توانست شوگا دوست صمیمی
جیمین را پیدا کند و بعد به سمت او رفت.
هیون :سلام.
شوگا سرش را باال آورد و با دیدن چهرهی آشنای او اخمهایش در هم رفت
و پرسید:
شوگا: شما؟
هیون لبخندی زد:
هیون: فکر نمیکردم برادر رفیق فابریکت رو فراموش کنی.
شوگا بعد از کمی فکر کردن یادش آمد که او هیون است و بلند شد و او
را سریع در آغوش گرفت.
شوگا: اوه هیون کوچولو.
هیون اخم مصنوعی کرد و گفت:
هیون :من کوچولوام؟ میدونی چند سالمه؟
شوگا: اوه رفیق! شوخی کردم. حاال بگو ببینم چیشده که کارت به ما رسیده!
شوگا جیمین از صبح غیبش زده.
اخمهای شوگا در هم رفت. آخر همین چند ساعت پیش هم را دیده بودند.
سریع گفت:
شوگا: به من گفت که میرم خونه... .
حرفش با صدای زنگ خوردن گوشی هیون قطع شد. نگاهی به صفحه
گوشی انداخت که نام جیمین میدرخشید. فوری جواب داد:
هیون: جیمین کجایی؟
#جیمین
خودم رو، روی مبل رها کردم و جواب هیون رو دادم.
جیمین:خونه!
هیون:صدات چرا گرفته؟!
جیمین: هیون، فقط همین الان خونه بیا.
گوشی رو قطع کردم و با دست شقیقههام رو ماساژ دادم که بدن جک دوباره جلوی چشمام نمایان شد
ت: از صبح چندین بار زنگ زدم، ولی اصلا جواب نمیده
اخمهاش به شدت تو هم رفت و گفت:
هیون: وایسا من سوئیچ ماشینم رو بیارم.
ت:نیاز نیست با خودم ماشین اوردم.
هیون
:باشه بریم.
هر دو از خونه زدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم.
ت:کجا برم هیون؟
هیون:برو به این آدرس.
و آدرس رو گفت که چند مین بعد جلوی یه کافه وایسادم. همونجور کهپیاده میشد گفت:
هیون:وایسا تا من بیام.
ت : اوکی
هیون وارد کافه شدو بعد از کمی جستجو توانست شوگا دوست صمیمی
جیمین را پیدا کند و بعد به سمت او رفت.
هیون :سلام.
شوگا سرش را باال آورد و با دیدن چهرهی آشنای او اخمهایش در هم رفت
و پرسید:
شوگا: شما؟
هیون لبخندی زد:
هیون: فکر نمیکردم برادر رفیق فابریکت رو فراموش کنی.
شوگا بعد از کمی فکر کردن یادش آمد که او هیون است و بلند شد و او
را سریع در آغوش گرفت.
شوگا: اوه هیون کوچولو.
هیون اخم مصنوعی کرد و گفت:
هیون :من کوچولوام؟ میدونی چند سالمه؟
شوگا: اوه رفیق! شوخی کردم. حاال بگو ببینم چیشده که کارت به ما رسیده!
شوگا جیمین از صبح غیبش زده.
اخمهای شوگا در هم رفت. آخر همین چند ساعت پیش هم را دیده بودند.
سریع گفت:
شوگا: به من گفت که میرم خونه... .
حرفش با صدای زنگ خوردن گوشی هیون قطع شد. نگاهی به صفحه
گوشی انداخت که نام جیمین میدرخشید. فوری جواب داد:
هیون: جیمین کجایی؟
#جیمین
خودم رو، روی مبل رها کردم و جواب هیون رو دادم.
جیمین:خونه!
هیون:صدات چرا گرفته؟!
جیمین: هیون، فقط همین الان خونه بیا.
گوشی رو قطع کردم و با دست شقیقههام رو ماساژ دادم که بدن جک دوباره جلوی چشمام نمایان شد
۵.۲k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.