Cookie ct : کوکی شُکلاتیم🍫🌙
Cookie ct : کوکیشُکلاتیم🍫🌙
شب شد ک زنگ خونه به صدا امد مامانم ایفون ورداشت و بعد درو وا کرد
دریا:کی؟
مامان زهره: شوهرت
دریا: چرا درو وا کردی؟
مامان زهره: امده معذرت خواهی
رفتم تو اتاق و درم بستم پشت در موندم ک بیبینم چی میگن وقتی صداشو شنیدم واقعا دلم براش تنگ شده
کامیار: امدم معذرت خواهی
بابارضا: دریا دریا بیا بیبینم
خودمو مرتب کردم ک رفتم رومو کردم اونور ک من مثلا کامیار نمبینم نشستم
بابارضا: لوازمتو جمع کن برو خونتون دریا
دریا: بابا داری من بیرون میکنی؟
بابارضا: اره چی معنی میده زن شوهر دعوا کنن
دریا: ولی
بابارضا: ولی نداره بدووو(باداد)
با دادی ک زد ریدم تو خودم و رفتم لوازم هامو جمع کردم امدم کامیار داد زد
کامیار: عشقم من بیرون منتظرتم
جوابشو ندادم امدم بیرون
دریا: بابا خیلی بدی
بابارضا: بیا برو دختره چشم سفید
رفتم بیرون و سوار ماشین شدم
کامیار: سلام کوکی من
دریا: علیک سلام(سرد)
کامیار دستمو گرفت و بوسید اخه عادتش بود ک بعد سلام دست هام مثل پرنسس ها ببوسه، میدونم خیلی لوسم کرده، راه افتادیم و رسیدیم خونه،در وا کردم و با چیزی ک دیدم دهنم وا موند، کل خونه رو پر از گل و شمع کرده بود
دریا: تو چیکار کردی کامیار
کامیار: برای عشقم گل چیدم
دیدم از روی مبل یک دسته گل و یک جعبه اورد و داد بهم
دریا: اینا برای منه؟
کامیار: اره دیگ فقط دریا خانوم من لیاقت همچین چیز هارو داره
جعبه رو باز کردم ک ست طلا بود
دریا: این خیلی قشنگه
کامیار: تو بندازیشون قشنگ ترهم میشه
رفتم و پریدم تو بغل کامیار منو سفت بغل کرد
شب شد ک زنگ خونه به صدا امد مامانم ایفون ورداشت و بعد درو وا کرد
دریا:کی؟
مامان زهره: شوهرت
دریا: چرا درو وا کردی؟
مامان زهره: امده معذرت خواهی
رفتم تو اتاق و درم بستم پشت در موندم ک بیبینم چی میگن وقتی صداشو شنیدم واقعا دلم براش تنگ شده
کامیار: امدم معذرت خواهی
بابارضا: دریا دریا بیا بیبینم
خودمو مرتب کردم ک رفتم رومو کردم اونور ک من مثلا کامیار نمبینم نشستم
بابارضا: لوازمتو جمع کن برو خونتون دریا
دریا: بابا داری من بیرون میکنی؟
بابارضا: اره چی معنی میده زن شوهر دعوا کنن
دریا: ولی
بابارضا: ولی نداره بدووو(باداد)
با دادی ک زد ریدم تو خودم و رفتم لوازم هامو جمع کردم امدم کامیار داد زد
کامیار: عشقم من بیرون منتظرتم
جوابشو ندادم امدم بیرون
دریا: بابا خیلی بدی
بابارضا: بیا برو دختره چشم سفید
رفتم بیرون و سوار ماشین شدم
کامیار: سلام کوکی من
دریا: علیک سلام(سرد)
کامیار دستمو گرفت و بوسید اخه عادتش بود ک بعد سلام دست هام مثل پرنسس ها ببوسه، میدونم خیلی لوسم کرده، راه افتادیم و رسیدیم خونه،در وا کردم و با چیزی ک دیدم دهنم وا موند، کل خونه رو پر از گل و شمع کرده بود
دریا: تو چیکار کردی کامیار
کامیار: برای عشقم گل چیدم
دیدم از روی مبل یک دسته گل و یک جعبه اورد و داد بهم
دریا: اینا برای منه؟
کامیار: اره دیگ فقط دریا خانوم من لیاقت همچین چیز هارو داره
جعبه رو باز کردم ک ست طلا بود
دریا: این خیلی قشنگه
کامیار: تو بندازیشون قشنگ ترهم میشه
رفتم و پریدم تو بغل کامیار منو سفت بغل کرد
۵.۸k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.