Love without trust
پارت ۱۱
ویو هان
داره چیکار میکنه؟! داره میترسونتم....
هان: لینو...چیکار میکنی؟!
لینو: فقط میخوام مال خودم بکنمت بیبی.....
چی داره میگه؟! نباید بهش اعتماد میکردم اَه.
هان: معلوم هست چی میگی؟!!
لینو: یعنی تو نمیخوای؟
لینو بهش نزدیک تر شد و و داشت روش خیمه میزد که هان اون رو انداخت زمین.
هان: معلوم هست چه غلطی میکنی؟؟!!
داشتم از اتاق میرفتم بیرون که لینو از پشت بغلم کرد. معلومه داره گریه میکنه اما چرا؟
لینو: هان....ببخشید...لطفا نرو...(با گریه)
حرفاش....انگار واقعا از رفتنم ناراحت میشد...ولی چرا اون کارو کرد؟
هان: لینو معنی این کارات چی بود؟
لینو: هان...من نمیخوام تو بری من میخوام تا همیشه برای خودم باشی....الان زیاده روی کردم ، چون فکر میکردم...
هان: چون فکر میکردی منم میخوام اره؟ لینو ما قرار نیست واقعا وارد رابطه بشیم خب؟!
ویو لینو
نمیتونستم این حرفاش رو گوش کنم... با اینکه زیاد ندیدمش ولی هر وقت نگاش میکنم قلبم تند تند میزنه...هر وقت ناراحت میشه یا اتفاقی براش میوفته نا خودآگاه ناراحت میشم...
لینو: هان...اگه بتونیم چی؟ شاید تونستم خودمو تو این ۱ ماه بهت ثابت کنم..
هان: فقط ۱ ماه؟
لینو: اره فقط ۱ ماه.
هان: باشه فقط دیگه از این کارا نمیکنی.
اشکامو پاک کردم.
لینو: باشه.
ویو هان
باورم نمیشه واقعا داشت گریه میکرد....یعنی بخاطر رفتن من؟یعنی واقعا دوسم داره؟ نه نه نه زود خامش نشو. دلم نیومد همینطوری ببینمش پس رفتم بغلش کردم....
ویو لینو
تو حس خودم بودم که یهو هان اومد سمتم و بغلم کرد.
لینو: هان...
هان: میدونم عجیبه...ولی فقط بمون...فکرم نکن که پیشنهادتو قبول کردم..
متقابل بغلش کردم. بغلش حس ارامش خوبی میداد دلم نمیخواست ازش بیرون بیام.
ویو هان
بغلش گرم بود....هر کاری میکردم نمیتونستم ازش جدا بشم...انگار خیلی وقت بود که به همچین بغلی نیاز داشتم..
بعد چند دقیقه از بغلش اومدم بیرون.
هان: میشه بخوابیم؟
لینو: اره...با هم رو تخت بخوابیم یا-
هان: رو زمین میخوابم.
لینو: میخواستم بگم تورو تخت بخوابی من رو زمین.
هان: ولی تخت توعه.
لینو: اشکال نداره کل عمرم رو تخت خوابیدم یه شب رو زمین میخوابم، بخواب.
رفتم رو تخت و دراز کشیدم و رومو کردم اون ور.
۲ ساعت بعد
وایی خوابم نمیبره! لینو خوابه الان؟رومو برگردوندم سمت لینو و دیرم تو خواب عمیقی هستش. داره میلرزه حتما سردشه...
یکی از پتو هارو انداختم روش. خیلی ناز خوابیده...... هووو چم شده این چند روز؟ اصلا مثل خودم نیستم(عاشق شدی جانم)
ولی کن بگیر بخواب. بزور سعی کردم بخوابم و بعد تقریبا نیم ساعت خوابم برد.
ویو هان
داره چیکار میکنه؟! داره میترسونتم....
هان: لینو...چیکار میکنی؟!
لینو: فقط میخوام مال خودم بکنمت بیبی.....
چی داره میگه؟! نباید بهش اعتماد میکردم اَه.
هان: معلوم هست چی میگی؟!!
لینو: یعنی تو نمیخوای؟
لینو بهش نزدیک تر شد و و داشت روش خیمه میزد که هان اون رو انداخت زمین.
هان: معلوم هست چه غلطی میکنی؟؟!!
داشتم از اتاق میرفتم بیرون که لینو از پشت بغلم کرد. معلومه داره گریه میکنه اما چرا؟
لینو: هان....ببخشید...لطفا نرو...(با گریه)
حرفاش....انگار واقعا از رفتنم ناراحت میشد...ولی چرا اون کارو کرد؟
هان: لینو معنی این کارات چی بود؟
لینو: هان...من نمیخوام تو بری من میخوام تا همیشه برای خودم باشی....الان زیاده روی کردم ، چون فکر میکردم...
هان: چون فکر میکردی منم میخوام اره؟ لینو ما قرار نیست واقعا وارد رابطه بشیم خب؟!
ویو لینو
نمیتونستم این حرفاش رو گوش کنم... با اینکه زیاد ندیدمش ولی هر وقت نگاش میکنم قلبم تند تند میزنه...هر وقت ناراحت میشه یا اتفاقی براش میوفته نا خودآگاه ناراحت میشم...
لینو: هان...اگه بتونیم چی؟ شاید تونستم خودمو تو این ۱ ماه بهت ثابت کنم..
هان: فقط ۱ ماه؟
لینو: اره فقط ۱ ماه.
هان: باشه فقط دیگه از این کارا نمیکنی.
اشکامو پاک کردم.
لینو: باشه.
ویو هان
باورم نمیشه واقعا داشت گریه میکرد....یعنی بخاطر رفتن من؟یعنی واقعا دوسم داره؟ نه نه نه زود خامش نشو. دلم نیومد همینطوری ببینمش پس رفتم بغلش کردم....
ویو لینو
تو حس خودم بودم که یهو هان اومد سمتم و بغلم کرد.
لینو: هان...
هان: میدونم عجیبه...ولی فقط بمون...فکرم نکن که پیشنهادتو قبول کردم..
متقابل بغلش کردم. بغلش حس ارامش خوبی میداد دلم نمیخواست ازش بیرون بیام.
ویو هان
بغلش گرم بود....هر کاری میکردم نمیتونستم ازش جدا بشم...انگار خیلی وقت بود که به همچین بغلی نیاز داشتم..
بعد چند دقیقه از بغلش اومدم بیرون.
هان: میشه بخوابیم؟
لینو: اره...با هم رو تخت بخوابیم یا-
هان: رو زمین میخوابم.
لینو: میخواستم بگم تورو تخت بخوابی من رو زمین.
هان: ولی تخت توعه.
لینو: اشکال نداره کل عمرم رو تخت خوابیدم یه شب رو زمین میخوابم، بخواب.
رفتم رو تخت و دراز کشیدم و رومو کردم اون ور.
۲ ساعت بعد
وایی خوابم نمیبره! لینو خوابه الان؟رومو برگردوندم سمت لینو و دیرم تو خواب عمیقی هستش. داره میلرزه حتما سردشه...
یکی از پتو هارو انداختم روش. خیلی ناز خوابیده...... هووو چم شده این چند روز؟ اصلا مثل خودم نیستم(عاشق شدی جانم)
ولی کن بگیر بخواب. بزور سعی کردم بخوابم و بعد تقریبا نیم ساعت خوابم برد.
۲۴.۹k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.