پارت 87
ت :نه بابا، چه بچه ای ؟ فقط داشتم جوک میگفتم.
جولیا: به من دروغ نگو، ت.
به کل ساکت شدم که محکم گفت:
جولیا: بنال ببینم!
مرگ یه بار، شیون یکبار!
ت :آره.
و جولیایی موند که دهنش عین غار، باز مونده بود؛ قیافش خیلی
خنده دار شده بود! از شوک در اومد و شروع کرد به زر -زر
کردنهای ول:
جولیا: ت تو، استاد پارک،بچه...
یهو بلند شد و با صدای بلندی گفت:
جولیا: تو حامله ایی؟ اونم از استاد؟!
سریع بلند شدم با دستم جلوی دهنش گرفتم و با ترس گفتم:
ت:آرومتر دختر! چه خبرته، میخوای همه بفهمن چی شده؟
به دستم اشاره کرد که از جلوی دهنش بردارم. ادامه دادم:
ت :باشه، برمیدارم فقط ساکت باش، اوکی؟
تند-تند سر تکون داد که دستم از جلوی دهنش کنار کشیدم. نفسزنانزنان گفت:
جولیا: ت چطور آخه؟ کی؟
حدودا سه هفتهایی میشه.
با این حرفم محکم بغلم کرد و همون جور جیغ مانند اما کوتاه
گفت:
جولیا: وای خدای من، من دارم خاله میشم!
و ازم فاصله گرفت و دستش رو، روی شکمم کشید.
- اوخی فندق خاله الان اونجاست!
شاکی گفتم:
ت :هی! تو و جیمین کلا رفتین تو کار تنقالت، فندق؛ نه بابا دیگه
چی؟ کشمش، آجیل، نخود، بادام؛ اصلا کل تنقالت دنیا رو،
روی بچم پیاده کردین، آه!
با ذوق دستهاش رو به هم زد و گفت:
جولیا: جیغ! من نمیدونم چطور شادیم رو تخلیه کنم، میای بریم
ساحل، یکمی آببازی؟!
ت :دیوونه شدی، جولیا ؟ میخوای سرما بخوریم.
جولیا :ای بابا چه سرما خوردنی اونم تو این گرما!
ت :سرده
دستم رو کشید و مظلوم گفت:
جولیا:ت، لطفا
ت: نوچ، عمرا
جولیا: به من دروغ نگو، ت.
به کل ساکت شدم که محکم گفت:
جولیا: بنال ببینم!
مرگ یه بار، شیون یکبار!
ت :آره.
و جولیایی موند که دهنش عین غار، باز مونده بود؛ قیافش خیلی
خنده دار شده بود! از شوک در اومد و شروع کرد به زر -زر
کردنهای ول:
جولیا: ت تو، استاد پارک،بچه...
یهو بلند شد و با صدای بلندی گفت:
جولیا: تو حامله ایی؟ اونم از استاد؟!
سریع بلند شدم با دستم جلوی دهنش گرفتم و با ترس گفتم:
ت:آرومتر دختر! چه خبرته، میخوای همه بفهمن چی شده؟
به دستم اشاره کرد که از جلوی دهنش بردارم. ادامه دادم:
ت :باشه، برمیدارم فقط ساکت باش، اوکی؟
تند-تند سر تکون داد که دستم از جلوی دهنش کنار کشیدم. نفسزنانزنان گفت:
جولیا: ت چطور آخه؟ کی؟
حدودا سه هفتهایی میشه.
با این حرفم محکم بغلم کرد و همون جور جیغ مانند اما کوتاه
گفت:
جولیا: وای خدای من، من دارم خاله میشم!
و ازم فاصله گرفت و دستش رو، روی شکمم کشید.
- اوخی فندق خاله الان اونجاست!
شاکی گفتم:
ت :هی! تو و جیمین کلا رفتین تو کار تنقالت، فندق؛ نه بابا دیگه
چی؟ کشمش، آجیل، نخود، بادام؛ اصلا کل تنقالت دنیا رو،
روی بچم پیاده کردین، آه!
با ذوق دستهاش رو به هم زد و گفت:
جولیا: جیغ! من نمیدونم چطور شادیم رو تخلیه کنم، میای بریم
ساحل، یکمی آببازی؟!
ت :دیوونه شدی، جولیا ؟ میخوای سرما بخوریم.
جولیا :ای بابا چه سرما خوردنی اونم تو این گرما!
ت :سرده
دستم رو کشید و مظلوم گفت:
جولیا:ت، لطفا
ت: نوچ، عمرا
۵.۷k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.