معما ی پیدا نشده
معما ی پیدا نشده ❓📝
پارت : ⁶ / آخر
داشتیم میرفتیم که یک در دیدیم در رو باز کردیم و به جنگل رسیدیم
لیسا: خوب اینجا مرحله ی آخر هست
جنی : خوب خوبه
لیسا : اینجا باید از اون کوه بریم بالا
جنی : خیلی کوتاه هست اما خیلی بالا رفتن ازش سخت هست
لیسا : آره
جنی : خوب بریم
لیسا : اهوم
از دید لیسا :
داشتیم بالا میرفتیم که شیب کوه خیلی زیاد شد خیلی خسته بودیم که زیر پای من یهو سنگ ها خالی شد و نزدیک بود بیافتم که جنی دستم رو گرفت
جنی : لیسا....خوبی؟
لیسا : یجورایی
جنی : بیا بالا
جنی آمد منو بالا بکشه خودش هم افتاد پایین ارتفاع کم بود پس اتفاقی برامون نیافتاد
لیسا : جنی ما کجا هستیم؟
جنی : نمیدونم
جنی : هی لیسا ببین یدونه در اونجاست
لیسا : بیا بازش کنیم
جنی : باشه
در رو باز کردیم و یک خانم جلومون بود
خانم : سلام من پرنسس سرزمین آب هستم اسمم رزی هست
جنی : سلام من جنی هستم
لیسا : سلام من لیسا هستم
رزی : خوشبختم بفرمایید به سرزمین ما
لیسا : میبخشید مگه ما نباید نقشه رو طی میکردیم
رزی : همه از اون کوه بالا میرفتن بعد از ارتفاع بیشتری زمین میخوردند و میمردند شما از جای خیلی خوبی افتادید
جنی : واو
رزی : اینجا قلعه ی ماست بفرمایید
ملکه : سلام من ملکه ی سرزمین آب هستم اسمم جیسو هست
پادشاه : سلام من پادشاه سرزمین آب هستم اسمم جین هست
جنی و لیسا : خوشبخت هستیم
ملکه : بفرمایید داخل
جیمین : سلام مامان ..... این دو نفر کی هستند؟
پادشاه : لیسا و جنی
جیمین : خوشبختم این دونفر برادر های من تهیونگ و جونگ کوک هستند
تهیونگ و کوک : خوشبختیم
لیسا و جنی : همچنین
پادشاه : لطفا اتاق جنی و لیسا رو آماده کنید از امروز به بعد شبیه دختر های من هستند
لیسا : ولی...
ملکه : ولی بی ولی
جنی و لیسا : خیلی ممنونم
ملکه: حالا بهتره بریم غذا بخوریم معلومه خیلی گرسنتون هست
از دید راوی :
به مرور زمان جنی و جونگ کوک عاشق هم شدند و باهم ازدواج کردند و لیسا و تهیونگ هم به هم احساسات داشتند اما به هم نگفتند
پایان 🌟💜
میدونم گند زدم
فصل دو هم داشته باشه؟
پارت : ⁶ / آخر
داشتیم میرفتیم که یک در دیدیم در رو باز کردیم و به جنگل رسیدیم
لیسا: خوب اینجا مرحله ی آخر هست
جنی : خوب خوبه
لیسا : اینجا باید از اون کوه بریم بالا
جنی : خیلی کوتاه هست اما خیلی بالا رفتن ازش سخت هست
لیسا : آره
جنی : خوب بریم
لیسا : اهوم
از دید لیسا :
داشتیم بالا میرفتیم که شیب کوه خیلی زیاد شد خیلی خسته بودیم که زیر پای من یهو سنگ ها خالی شد و نزدیک بود بیافتم که جنی دستم رو گرفت
جنی : لیسا....خوبی؟
لیسا : یجورایی
جنی : بیا بالا
جنی آمد منو بالا بکشه خودش هم افتاد پایین ارتفاع کم بود پس اتفاقی برامون نیافتاد
لیسا : جنی ما کجا هستیم؟
جنی : نمیدونم
جنی : هی لیسا ببین یدونه در اونجاست
لیسا : بیا بازش کنیم
جنی : باشه
در رو باز کردیم و یک خانم جلومون بود
خانم : سلام من پرنسس سرزمین آب هستم اسمم رزی هست
جنی : سلام من جنی هستم
لیسا : سلام من لیسا هستم
رزی : خوشبختم بفرمایید به سرزمین ما
لیسا : میبخشید مگه ما نباید نقشه رو طی میکردیم
رزی : همه از اون کوه بالا میرفتن بعد از ارتفاع بیشتری زمین میخوردند و میمردند شما از جای خیلی خوبی افتادید
جنی : واو
رزی : اینجا قلعه ی ماست بفرمایید
ملکه : سلام من ملکه ی سرزمین آب هستم اسمم جیسو هست
پادشاه : سلام من پادشاه سرزمین آب هستم اسمم جین هست
جنی و لیسا : خوشبخت هستیم
ملکه : بفرمایید داخل
جیمین : سلام مامان ..... این دو نفر کی هستند؟
پادشاه : لیسا و جنی
جیمین : خوشبختم این دونفر برادر های من تهیونگ و جونگ کوک هستند
تهیونگ و کوک : خوشبختیم
لیسا و جنی : همچنین
پادشاه : لطفا اتاق جنی و لیسا رو آماده کنید از امروز به بعد شبیه دختر های من هستند
لیسا : ولی...
ملکه : ولی بی ولی
جنی و لیسا : خیلی ممنونم
ملکه: حالا بهتره بریم غذا بخوریم معلومه خیلی گرسنتون هست
از دید راوی :
به مرور زمان جنی و جونگ کوک عاشق هم شدند و باهم ازدواج کردند و لیسا و تهیونگ هم به هم احساسات داشتند اما به هم نگفتند
پایان 🌟💜
میدونم گند زدم
فصل دو هم داشته باشه؟
۵.۴k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.