کارت برنده برنده پارت ۱۶
غذا رو خوردم و بالاخره تهیونگ بهم اجازه خروج داد
در حالت عادی تمام حرفاش رو تجزیه تحلیل می کردم که ببینم چی می تونم از توشون در بیارم که بتونم مغزش رو به بازی بگیرم
و خب حقم داشتم
کل هدف آشناییم باهاش و تحمل کردنش همین بود
ولی الان حس همدردی مزخرفی دارم که از تضاهر شکل نگرفته و چون تاحالا تجربه اش نکرده ام نمی دونم چه واکنشی باید نشون بدم
اون درد توی صداش داشت که تاحالا متوجهش نشده بودم شاید چیز جدیدیه و برای همین نفهمیدم ولی این درد خیلی داره ازیتش می کنه
بند کفش هام رو سفت کردم و رفتم از پله ها پایین و سوار ماشین شدم
هنوز از زمانی که این احتمال زنده بودن جیمین توی ذهنم شکل گرفت ذهنم خیلی احساس سنگینی می کنه
ماشین رو روشن کرد و یه نفس عمیق کشیده ام
با خودم تکرار می کردم: باید عوضی باقی بمونم ، احساست چیز های مزخرفی هستن که فقط در ذهن وجود دارن و ازت تغذیه می کنن تا زنده بمونن و انگل هایی بیش نیستن و هیچ تاثیری روی واقعیت ندارن نباید بزاری متوقفت کنن
و سعی کردم تهیونگ رو از ذهنم بیرون کنم و برگردم سر کار
بعد حدودا ۲ ساعت رانندگی رسیدم به محل قرار
بوی ماهی و نم یکم حالم رو بد کرد
لیسا با همون استایل لش همیشگی اش جلوی ماشینش نشسته بود و به کشتی ها خیره شده بود و سیگار می کشید ( اینا تخیلی خودمه نیاین یقه منو بگیرین سرش )
از ماشین پیاده شدم
لیسا تا منو دید چشماش برقی زد و ذوق کرد یکم ،سیگار رو پرت کرد توی دریا و به سمتم اومد
خواست دهنش رو باز کنه که خودم گفتم: اگر بخوای بپرسی چرا دیر کردم خونت پای خودته
دهنش بسته شد و به همون حالت سر سنگین خودش برگشت
لیسا: ا/ت باید بریم همین الان هم دیر شده باید سریع باشیم وگرنه ممکنه چوب ها نم بزنه
سر تکون دادم : کلاغ سفید کجاست؟
لیسا با چشمش به سمت کشتی قرمز رنگی که یسری جاهاش زنگ زده بود اشاره کرد
رفتیم داخل کشتی
صدایی کلفت و مردونه از پشت گوشم بلند گفت: مشاور ا/ت؟!؟!
به سمت صدا برگشتم گفتم: سلام کلاغ سفید
کلاغ سفید یکی از مراجعه کننده های سابقم بود
یه مرد درشت هیکل ولی به شدت احمق بود که ترس از جامعه خفیف داشت ولی یه مدت خیلی شدید شده بود و نمی تونست دیگه کار کنه ، می تونست به هر شکلی هرچیزی رو از مرز کشور ها رد می کرد و به خاطر ماهگرفتگی خیلی روشن روی صورتش که با تتو به شکل یه کلاغ درش اروده بود بهش می گفتن کلاغ سفید
_ای بابا تو دیگه منو اینجوری صدا نکن مشاور جون
+انگار خوب تونستی خودتو دوباره با اجتماع وقف بدی پسر خوب که برگشتی سر کار
_ به لطف توعه ، من بهت خیلی مدیونم
بعد خم شد و تعظیم کرد
اون خیلی بهم وابسته است و حتی با توجه به هیکش به شدت آدمیه که بشه راحت کنترلش کرد
اونم کاملا منو می پرسته ، درست مثل بقیه اونا
در حالت عادی تمام حرفاش رو تجزیه تحلیل می کردم که ببینم چی می تونم از توشون در بیارم که بتونم مغزش رو به بازی بگیرم
و خب حقم داشتم
کل هدف آشناییم باهاش و تحمل کردنش همین بود
ولی الان حس همدردی مزخرفی دارم که از تضاهر شکل نگرفته و چون تاحالا تجربه اش نکرده ام نمی دونم چه واکنشی باید نشون بدم
اون درد توی صداش داشت که تاحالا متوجهش نشده بودم شاید چیز جدیدیه و برای همین نفهمیدم ولی این درد خیلی داره ازیتش می کنه
بند کفش هام رو سفت کردم و رفتم از پله ها پایین و سوار ماشین شدم
هنوز از زمانی که این احتمال زنده بودن جیمین توی ذهنم شکل گرفت ذهنم خیلی احساس سنگینی می کنه
ماشین رو روشن کرد و یه نفس عمیق کشیده ام
با خودم تکرار می کردم: باید عوضی باقی بمونم ، احساست چیز های مزخرفی هستن که فقط در ذهن وجود دارن و ازت تغذیه می کنن تا زنده بمونن و انگل هایی بیش نیستن و هیچ تاثیری روی واقعیت ندارن نباید بزاری متوقفت کنن
و سعی کردم تهیونگ رو از ذهنم بیرون کنم و برگردم سر کار
بعد حدودا ۲ ساعت رانندگی رسیدم به محل قرار
بوی ماهی و نم یکم حالم رو بد کرد
لیسا با همون استایل لش همیشگی اش جلوی ماشینش نشسته بود و به کشتی ها خیره شده بود و سیگار می کشید ( اینا تخیلی خودمه نیاین یقه منو بگیرین سرش )
از ماشین پیاده شدم
لیسا تا منو دید چشماش برقی زد و ذوق کرد یکم ،سیگار رو پرت کرد توی دریا و به سمتم اومد
خواست دهنش رو باز کنه که خودم گفتم: اگر بخوای بپرسی چرا دیر کردم خونت پای خودته
دهنش بسته شد و به همون حالت سر سنگین خودش برگشت
لیسا: ا/ت باید بریم همین الان هم دیر شده باید سریع باشیم وگرنه ممکنه چوب ها نم بزنه
سر تکون دادم : کلاغ سفید کجاست؟
لیسا با چشمش به سمت کشتی قرمز رنگی که یسری جاهاش زنگ زده بود اشاره کرد
رفتیم داخل کشتی
صدایی کلفت و مردونه از پشت گوشم بلند گفت: مشاور ا/ت؟!؟!
به سمت صدا برگشتم گفتم: سلام کلاغ سفید
کلاغ سفید یکی از مراجعه کننده های سابقم بود
یه مرد درشت هیکل ولی به شدت احمق بود که ترس از جامعه خفیف داشت ولی یه مدت خیلی شدید شده بود و نمی تونست دیگه کار کنه ، می تونست به هر شکلی هرچیزی رو از مرز کشور ها رد می کرد و به خاطر ماهگرفتگی خیلی روشن روی صورتش که با تتو به شکل یه کلاغ درش اروده بود بهش می گفتن کلاغ سفید
_ای بابا تو دیگه منو اینجوری صدا نکن مشاور جون
+انگار خوب تونستی خودتو دوباره با اجتماع وقف بدی پسر خوب که برگشتی سر کار
_ به لطف توعه ، من بهت خیلی مدیونم
بعد خم شد و تعظیم کرد
اون خیلی بهم وابسته است و حتی با توجه به هیکش به شدت آدمیه که بشه راحت کنترلش کرد
اونم کاملا منو می پرسته ، درست مثل بقیه اونا
۶.۴k
۲۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.