پارت ۱۷
-جهت خوشحال کردن بعضیا-
«قضاوت نکن»"don't judge"
________________________________
«واکس»
میشینم رو تخت و به دورو برم نگاه میکنم.
تاریکی و سکوت مطلق اتاق..
از رو تخت میام پایین.
چراغ قوه رو از رو پاتختی برمیدارم و از اتاق میرم بیرون.
لعنتی دارم دیوونه میشم..
یه هفتس پشت سر هم یه کابوس تکراری رو میبینم.
و دلیلش؟
چمیدونم.
تو راه رو گشت میزنم.
شاید یادم رفت تونستم راحت بخوابم..
میرم زیر زمین.
یه مدت طولانیه که نیومدم اینجا.
چشمم به یه جعبه ته زیر زمین میخوره.
چراغ قوه رو سمتش میگیرم.
روش با یه دست خط قدیمی نوشته..
«خاطرات گذشته»
انگار سمتش کشیده میشم.
«نزدیک شدن به جعبه»
درشو باز میکنم ، همش آلبومه!
همه البوما رو یکی یکی میارم بیرون و به نوشته رو جلدشون نگاه میکنم.
همرو آوردم بیرون فقط آخری مونده..
دستمو دراز میکنم و میارمش بیرون.
اوه..
روش نوشته «me and Alastor»
آروم بازش میکنم.
صفحه اولش..یه عکسو میبینم.
یه عکس پاره شدش که فکنم قبلا با چسب تیکه هاشو بهش چسبوندم..
«عکسیه که واکس و الستور کنار هم وایسادن..عکس خیلی قدیمیه»
میارمش بیرون.
آلبومو میزارم کنار و چراغ قوه رو روی عکس میگیرم.
-کشیدن آه سرد-
- ولی..ما میتونستیم دوستای بهتری باشیم نه؟
البوما رو همه میزارم سر جاشون.
عکسو برمیدارم و سمت پله های زیر زمین راه میرم.
صدای خش خش*
احساس میکنم یکی به غیر از من اینجاست..
چراغ قوه رو میگیرم اینور و اونور..
با تردید و هماهنگی با چراغ قوه نگاه میکنم.
شاید خیالاتی شدم؟
از پله ها میرم بالا.
سمت اتاقم آروم آروم حرکت میکنم..
با صورت پژمرده به عکس نگاه میکنم.
اینقدر غرق نگاه کردن بودم که رسیدم به اتاق.
درو باز میکنم.
میرم تو درو میبندم.
تکیه میزنم به در و به عکس دوباره نگاه میکنم.
تو همون حالت میشینم.
سرمو تکیه میدم به دیوار.
با دوتا دستام عکسو میگیرم..
- کاش این کابوس لعنتی تموم شه..
« کابوسش درواقع اینه که الستور بی رحمانه تر از همیشه باهاش رفتار میکنه و تهش میکشتش »
«رزی»
-ساعت ۶:۱۱-
داشتم به دست و صورتم آب میزدم.
با حوله صورتمو خشک میکنم و میرم سمت الستور.
حالش با قبلا تغییری نکرده..هنوزم خوابه.
اخی گوشاشو نگا..«گوشاش هردو رو به پایین خم شدن»
دستمو میزارم رو شونش و آروم تکونش میدم.
- الستور..بیدار شو..
تا چند دقیقه ای جواب نمیگیرم.
ولی بعد اون چشماشو باز میکنه.
میشینه رو کاناپه ، دستشو میزاره رو سرش.
فکنم سرگیجه داره..
-خوبی؟ البته فک نکنم اینطور باشه.
سرشو تکون میده به نشونه نه.
- چرا حرف نمیزنی..
خیلییی کوچولو سرشو میگیره پایین.
انگاری صداش بد گرفته.
لعنتی،این مریضی از کجا اومد آخه.
حالا یه شب میخواست پیش من باشه مریضی رید تو همه چی..
ولی خوشبختانه اینجا واکنش نشون داد...
_____________________________
پایان پارت هیفده.
پارت ۱۸؟
«قضاوت نکن»"don't judge"
________________________________
«واکس»
میشینم رو تخت و به دورو برم نگاه میکنم.
تاریکی و سکوت مطلق اتاق..
از رو تخت میام پایین.
چراغ قوه رو از رو پاتختی برمیدارم و از اتاق میرم بیرون.
لعنتی دارم دیوونه میشم..
یه هفتس پشت سر هم یه کابوس تکراری رو میبینم.
و دلیلش؟
چمیدونم.
تو راه رو گشت میزنم.
شاید یادم رفت تونستم راحت بخوابم..
میرم زیر زمین.
یه مدت طولانیه که نیومدم اینجا.
چشمم به یه جعبه ته زیر زمین میخوره.
چراغ قوه رو سمتش میگیرم.
روش با یه دست خط قدیمی نوشته..
«خاطرات گذشته»
انگار سمتش کشیده میشم.
«نزدیک شدن به جعبه»
درشو باز میکنم ، همش آلبومه!
همه البوما رو یکی یکی میارم بیرون و به نوشته رو جلدشون نگاه میکنم.
همرو آوردم بیرون فقط آخری مونده..
دستمو دراز میکنم و میارمش بیرون.
اوه..
روش نوشته «me and Alastor»
آروم بازش میکنم.
صفحه اولش..یه عکسو میبینم.
یه عکس پاره شدش که فکنم قبلا با چسب تیکه هاشو بهش چسبوندم..
«عکسیه که واکس و الستور کنار هم وایسادن..عکس خیلی قدیمیه»
میارمش بیرون.
آلبومو میزارم کنار و چراغ قوه رو روی عکس میگیرم.
-کشیدن آه سرد-
- ولی..ما میتونستیم دوستای بهتری باشیم نه؟
البوما رو همه میزارم سر جاشون.
عکسو برمیدارم و سمت پله های زیر زمین راه میرم.
صدای خش خش*
احساس میکنم یکی به غیر از من اینجاست..
چراغ قوه رو میگیرم اینور و اونور..
با تردید و هماهنگی با چراغ قوه نگاه میکنم.
شاید خیالاتی شدم؟
از پله ها میرم بالا.
سمت اتاقم آروم آروم حرکت میکنم..
با صورت پژمرده به عکس نگاه میکنم.
اینقدر غرق نگاه کردن بودم که رسیدم به اتاق.
درو باز میکنم.
میرم تو درو میبندم.
تکیه میزنم به در و به عکس دوباره نگاه میکنم.
تو همون حالت میشینم.
سرمو تکیه میدم به دیوار.
با دوتا دستام عکسو میگیرم..
- کاش این کابوس لعنتی تموم شه..
« کابوسش درواقع اینه که الستور بی رحمانه تر از همیشه باهاش رفتار میکنه و تهش میکشتش »
«رزی»
-ساعت ۶:۱۱-
داشتم به دست و صورتم آب میزدم.
با حوله صورتمو خشک میکنم و میرم سمت الستور.
حالش با قبلا تغییری نکرده..هنوزم خوابه.
اخی گوشاشو نگا..«گوشاش هردو رو به پایین خم شدن»
دستمو میزارم رو شونش و آروم تکونش میدم.
- الستور..بیدار شو..
تا چند دقیقه ای جواب نمیگیرم.
ولی بعد اون چشماشو باز میکنه.
میشینه رو کاناپه ، دستشو میزاره رو سرش.
فکنم سرگیجه داره..
-خوبی؟ البته فک نکنم اینطور باشه.
سرشو تکون میده به نشونه نه.
- چرا حرف نمیزنی..
خیلییی کوچولو سرشو میگیره پایین.
انگاری صداش بد گرفته.
لعنتی،این مریضی از کجا اومد آخه.
حالا یه شب میخواست پیش من باشه مریضی رید تو همه چی..
ولی خوشبختانه اینجا واکنش نشون داد...
_____________________________
پایان پارت هیفده.
پارت ۱۸؟
۲.۹k
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.