پارت 1 مافیای جذاب
سلام من ا/ت هستم حدود سه هفته دیگه 20سالم میشه مثل همیشه ساعت 8 میرفتم بار برای کار من چند سالی میشه که اونجا کار میکنم و رییس اونجا مثل پدرم میمونه و منو خیلی دوست داره
ویو ا/ت
وارد بار شدم میشه گفت مثل همیشه شلوغ بود چون بزرگ ترین بار توی کره بود اهمیتی ندادم و رفتم سر پستم مردم میومدن و نوشیدنی سفارش میدادن منم براشون میبردم و ساعت 3برگشتم خونه و بدون عوض کردن لباسام رو تخت خوابیدم
...فردا...
صبح ساعت 7 از خواب بیدار شدم خوشحال بودم چون امروز روز مرخصیم بود تصمیم گرفتم با آیو برم خرید پس بهش زنگ زدم
...مکالمه ا/ت با آیو...
ا/ت=سلام خره
آیو=صبح بخیر گاو نیش..باز چی شده که تو این وقت صبح زنگ زدی
ا/ت=حوصلم سر رفته گفتم بیای باهم بریم خرید
آیو=باشه ساعت 8میام دن خونت
ا/ت=باشه خدافظ
آیو=خدافظ
...پایان مکالمه...
یه نگا به وضعیتم کردم از دیشب تا حالا تو این لباسام با آرایش تقریباً میشه گفت داغون شده بودم رفتم یه حمام نیم ساعته اومدم بیرون موهامو خشک کردن یه لباس تابستونی هم پوشیدم که آیو زنگ زد گفت بیام پایین دم دره
...
بعد کلی خرید یه نگاه با ساعت گوشیم کردم ساعت 4 بود روبه آیو گفتم چطوره بریم یه کافه بشینیم
اونم قبول کرد وسایل رو گذاشتیم تو ماشین و پیاده به سمت کافه رفتیم چونزباد دور نبود داشتم رد میشدم که خورم به یه مرده چهره خیلی جذابی داشت تو چشماش غرق شده بودم ولی با دادی که زد کلا ریشه افکارم پاره شد
کوک=مگه کوری جلو پاتو نگاه کن (با کمی داد)
آیو=نبابا تو دید عقاب داری ...وقتی با دوستت صحبت (اشاره به جیمین) میکنی چرا جلوتو نمیبینی
جیمین=منو میگه
منم کم نیاوردم و گفتم =مامانت بهت یاد نداده که چجوری باید با یه خانم صحبت کنی
...ویو کوک...
با حرفی که زد خیلی عصبی شدم میخواستم همونجا با اسلحه مخشو منفجر کنم که جیمین دستمو گرفت و از اونجا دور شدیم
کوک=جیمین چرا نذاشتی بکشمش
جیمین=باشه بابا..میدونم عصبی شدی ول یاونجا جای کشتن آدم نبود کلی دوربین بود گیر میافتادی
کوک=جیمین...برام پیدا کن ببین چیکارس
جیمین=کوک میخوای چیکار کنی
کوک=....
ادامه پارت بعد
لباس ا/ت اسلاید دوم
ببخشید اگه بد شد اولین بارمه که. فیک مینویسم
ویو ا/ت
وارد بار شدم میشه گفت مثل همیشه شلوغ بود چون بزرگ ترین بار توی کره بود اهمیتی ندادم و رفتم سر پستم مردم میومدن و نوشیدنی سفارش میدادن منم براشون میبردم و ساعت 3برگشتم خونه و بدون عوض کردن لباسام رو تخت خوابیدم
...فردا...
صبح ساعت 7 از خواب بیدار شدم خوشحال بودم چون امروز روز مرخصیم بود تصمیم گرفتم با آیو برم خرید پس بهش زنگ زدم
...مکالمه ا/ت با آیو...
ا/ت=سلام خره
آیو=صبح بخیر گاو نیش..باز چی شده که تو این وقت صبح زنگ زدی
ا/ت=حوصلم سر رفته گفتم بیای باهم بریم خرید
آیو=باشه ساعت 8میام دن خونت
ا/ت=باشه خدافظ
آیو=خدافظ
...پایان مکالمه...
یه نگا به وضعیتم کردم از دیشب تا حالا تو این لباسام با آرایش تقریباً میشه گفت داغون شده بودم رفتم یه حمام نیم ساعته اومدم بیرون موهامو خشک کردن یه لباس تابستونی هم پوشیدم که آیو زنگ زد گفت بیام پایین دم دره
...
بعد کلی خرید یه نگاه با ساعت گوشیم کردم ساعت 4 بود روبه آیو گفتم چطوره بریم یه کافه بشینیم
اونم قبول کرد وسایل رو گذاشتیم تو ماشین و پیاده به سمت کافه رفتیم چونزباد دور نبود داشتم رد میشدم که خورم به یه مرده چهره خیلی جذابی داشت تو چشماش غرق شده بودم ولی با دادی که زد کلا ریشه افکارم پاره شد
کوک=مگه کوری جلو پاتو نگاه کن (با کمی داد)
آیو=نبابا تو دید عقاب داری ...وقتی با دوستت صحبت (اشاره به جیمین) میکنی چرا جلوتو نمیبینی
جیمین=منو میگه
منم کم نیاوردم و گفتم =مامانت بهت یاد نداده که چجوری باید با یه خانم صحبت کنی
...ویو کوک...
با حرفی که زد خیلی عصبی شدم میخواستم همونجا با اسلحه مخشو منفجر کنم که جیمین دستمو گرفت و از اونجا دور شدیم
کوک=جیمین چرا نذاشتی بکشمش
جیمین=باشه بابا..میدونم عصبی شدی ول یاونجا جای کشتن آدم نبود کلی دوربین بود گیر میافتادی
کوک=جیمین...برام پیدا کن ببین چیکارس
جیمین=کوک میخوای چیکار کنی
کوک=....
ادامه پارت بعد
لباس ا/ت اسلاید دوم
ببخشید اگه بد شد اولین بارمه که. فیک مینویسم
۶.۴k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.