تقدیر سیاه و سفید p86
خواست بره که گوشه کتش رو گرفتم:خواهش میکنم منو ببخشید ....من به این کار نیاز دارم اخراجم نکنین ..نامردی نکنین لطفا
فک کنم بهش بر خورد چون با شدت برگشت :چی گفتی ..من نامردممم
دستشو برد بالا و زد زیر گوشم
عادتش بود دست رو کارکنا بلند کنه بعدش گفت:دفعه اخرت باشه ب من میگی نامرد بچه جون
میدونستم دیگه راضی نمیشه پس حداقل بزار حرفامو بهش بزنم تا سبک بشم
گفتم: مگه دروغ میگم ..همه اینو میدونن بخاطر پول حتی بچه های کوچیک رو میفرستین تا واستون تبلیغ اینجا رو بکنن حالا هم حتما یکی با حقوق کمتر رو استخدام میکنین جای من
صورتش از شدت خشم به قرمزی میزد
دستشو برد بالا تا دوباره بزنه که یکی دستشو گرفت و پیچوند ،آخش رفت هوا
به تهیونگ که عصبی بهش چشم دوخته بود نگاه کردم
با حرص غرید: بار اخرت باشه دست رو زن من بلند میکنی ...دستایی که بخوان بزننش رو دفعه بعد قلم میکنم
صاحب کارم با چشم غره به من رفت داخل
مچ دستمو گرفت و از جلوی کافه کشید کنار دیوار
دستمو ول کرد و گفت:حالت خوبه؟
سرمو بالا پایین کردم
دوباره مچمو گرفت و گفت:بیا برگردیم خونه
دستشو پس زدم:میدونی باهات نمیام ...همه چی بین ما تموم شده تهیونگ چرا نمیخوای قبول کنی
تهیونگ: چون تو هنوز زن منی هنوز اسمت تو شناسناممه
لبخند مصنوعی زدم و گفتم:نگران نباش اونم بزودی از شناسنامت پاک میشه
خواستم برم که کوبوندم به دیوار
با لحن خاصی لب زد: بس کن ...خودتم میدونی من دیوانه وار عاشقتم .....میدونی بدون تو نمیتونم زندگی کنم،میدونم خیلی اشتباه کردم ولی به شرافتم ...به مردونگیم قسم جبران میکنم ...فقط تو برگرد
دستاشو رو گونم گذاشت
ادامه داد:ونسا تو همه دنیای منی نمیخوام از دستت بدم
مثل خودش با بغض لب زدم: تو خیلی وقته منو از دست دادی....نمیتونم بخاطر بلاهایی که سرم اوردی ببخشمت تهیونگ.....یه روزی منم عاشقت بودم ولی الان عشقی از تو رو توی قلبم پیدا نمیکنم ...پس بیخیال من شو
در حالی که اشکامو پاک میکرد گفت:الهی قربون اشکات برم گریه نکن ...گریه نکن قشنگم طاقت اشکاتو ندارم
در جواب گفتم:طاقت اشکامو نداری ولی خودت تنها باعث و بانیه گریه هامی ..شبا کابوستو میبینم روزا هم خودتو...بفهم وجود تو ازارم میده .....اگه واقعا درمان شدی و واقعا خوب شدی پس برو ..برو تا اذیت نشم
با بغض تو صداش گفت:ینی اگه من برم تو دیگه راحت زندگی میکنی
همزمان با حرکت دادن سرم گفتم:اره
چیزی نگفت گردنبندمو دراوردم و جلوش گرفتم:بگیرش ..نمیخوام چیزی از تو پیشم بمونه
اروم گرفتش
ازش جدا شدم و چند قدم به سمت جلو برداشتم که با صداش ایستادم
فک کنم بهش بر خورد چون با شدت برگشت :چی گفتی ..من نامردممم
دستشو برد بالا و زد زیر گوشم
عادتش بود دست رو کارکنا بلند کنه بعدش گفت:دفعه اخرت باشه ب من میگی نامرد بچه جون
میدونستم دیگه راضی نمیشه پس حداقل بزار حرفامو بهش بزنم تا سبک بشم
گفتم: مگه دروغ میگم ..همه اینو میدونن بخاطر پول حتی بچه های کوچیک رو میفرستین تا واستون تبلیغ اینجا رو بکنن حالا هم حتما یکی با حقوق کمتر رو استخدام میکنین جای من
صورتش از شدت خشم به قرمزی میزد
دستشو برد بالا تا دوباره بزنه که یکی دستشو گرفت و پیچوند ،آخش رفت هوا
به تهیونگ که عصبی بهش چشم دوخته بود نگاه کردم
با حرص غرید: بار اخرت باشه دست رو زن من بلند میکنی ...دستایی که بخوان بزننش رو دفعه بعد قلم میکنم
صاحب کارم با چشم غره به من رفت داخل
مچ دستمو گرفت و از جلوی کافه کشید کنار دیوار
دستمو ول کرد و گفت:حالت خوبه؟
سرمو بالا پایین کردم
دوباره مچمو گرفت و گفت:بیا برگردیم خونه
دستشو پس زدم:میدونی باهات نمیام ...همه چی بین ما تموم شده تهیونگ چرا نمیخوای قبول کنی
تهیونگ: چون تو هنوز زن منی هنوز اسمت تو شناسناممه
لبخند مصنوعی زدم و گفتم:نگران نباش اونم بزودی از شناسنامت پاک میشه
خواستم برم که کوبوندم به دیوار
با لحن خاصی لب زد: بس کن ...خودتم میدونی من دیوانه وار عاشقتم .....میدونی بدون تو نمیتونم زندگی کنم،میدونم خیلی اشتباه کردم ولی به شرافتم ...به مردونگیم قسم جبران میکنم ...فقط تو برگرد
دستاشو رو گونم گذاشت
ادامه داد:ونسا تو همه دنیای منی نمیخوام از دستت بدم
مثل خودش با بغض لب زدم: تو خیلی وقته منو از دست دادی....نمیتونم بخاطر بلاهایی که سرم اوردی ببخشمت تهیونگ.....یه روزی منم عاشقت بودم ولی الان عشقی از تو رو توی قلبم پیدا نمیکنم ...پس بیخیال من شو
در حالی که اشکامو پاک میکرد گفت:الهی قربون اشکات برم گریه نکن ...گریه نکن قشنگم طاقت اشکاتو ندارم
در جواب گفتم:طاقت اشکامو نداری ولی خودت تنها باعث و بانیه گریه هامی ..شبا کابوستو میبینم روزا هم خودتو...بفهم وجود تو ازارم میده .....اگه واقعا درمان شدی و واقعا خوب شدی پس برو ..برو تا اذیت نشم
با بغض تو صداش گفت:ینی اگه من برم تو دیگه راحت زندگی میکنی
همزمان با حرکت دادن سرم گفتم:اره
چیزی نگفت گردنبندمو دراوردم و جلوش گرفتم:بگیرش ..نمیخوام چیزی از تو پیشم بمونه
اروم گرفتش
ازش جدا شدم و چند قدم به سمت جلو برداشتم که با صداش ایستادم
۳۴.۳k
۰۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.