پایان فلش بک پارت ۸
+ممنون من میرم اتاقم
فردا بعد کلاس با تام رفتم خونشون درو خدمتکار باز کرد و رفتیم داخل تو سالن و نگاه کردم جیمین رو مبل نشسته بودو پاش رو روی میز گذاشته بود و گوشی دستش بود چشمش بهم خورد
تام:اینجا بمون من برم لباسامو عوض کنم و برات لباس بیارم بریم بیرون
+اوک
رفت بالا و منم رو مبل نشستم نگاهشو رو خودم حس میکردم ولی من بهش اهمیت ندادم
_لیدی نمیخوای سلام بدی؟
نمیخواستم نگاش کنم پس به روبروم نگاه کردم و
+سلام
_سلام...جایی میری؟
+به تو چه؟
_لیدی برای من زبون درنیار
+انگار زبون نفهمی آرع
_با من درست حرف بزن
+حرف نزنم چیکار میکنی؟
_میخوای بدونی چیکار میکنم
+تا وقتی تام پیشمه نمیتونی کاری کنی
_هه فک کردی ازش میترسم من خودم ازش بزرگترم هیچ کاری نمیتونه کنه
+اون از تو بهتره...حتی زرنگتره و هوشش ازتو بیشتر کار میکنه
برای اینکه هرسشو دربیارم اینارو گفتم معلوم بود اعصبیه
_خودت خواستی
بلند شد و با قدم های محکم به سمتم هجوم آورد رو خیمه زد
+چیکار میکنی برو اونور
_حالا ببین کی زرنگتر و باهوش تره
آروم میبوسیدم وقتی فهمیدم تام داره میاد هرچقدر خواستم پسش بزنم نشد برای اینکه فکر کنه من دارم اونو میبوسم منو رو خودش انداخت
زود ازش جدا شدم ولی دیر شده بود
تام شاهد همه چیز بود ولی اینا واقعی نبود
+تام باور کن اینطوری نیس
تام:تو...تو خیلی پستی
رفتم جلوش ولی من هول داد
از خونه زد بیرون
+تام صب کن ولی رفته بود برگشتم سمت جیمین که دست به سینه داشت تماشا میکرد
+تو چجور تونستی اینکارو کنی هااا رفتم و هی کتکش میزدم ولی انگار نه انگار
از خونه رفتم بیرون تو راه از خیابان خواستم رد بشم ولی یه ماشین هی بوق میزد و سیاهی
چشمامو باز کردم هیچی یادم نمیومد من....چجوری تو اینجام
م/س:سوجین حالت خوبه؟
+اوهوم...شما
م/س:آییییی نهههههه سوجبن منم مامانت
+من کجام
م/س:هیچی نشده نگران نباش فقط یه لحظه حالت بد شد الان بهتری؟
+اوهوم
به این روزا گذشت
(که بعدش خودتون میدونین فراموشی گرفته بود وقتی ۱۸ سالش شد رفت دانشگاه و اونجا با جیمین و تهیونگ و جونگ کوک دوست شد و... اینم فلش بک)
الان فلش بک پایان رسید
فردا بعد کلاس با تام رفتم خونشون درو خدمتکار باز کرد و رفتیم داخل تو سالن و نگاه کردم جیمین رو مبل نشسته بودو پاش رو روی میز گذاشته بود و گوشی دستش بود چشمش بهم خورد
تام:اینجا بمون من برم لباسامو عوض کنم و برات لباس بیارم بریم بیرون
+اوک
رفت بالا و منم رو مبل نشستم نگاهشو رو خودم حس میکردم ولی من بهش اهمیت ندادم
_لیدی نمیخوای سلام بدی؟
نمیخواستم نگاش کنم پس به روبروم نگاه کردم و
+سلام
_سلام...جایی میری؟
+به تو چه؟
_لیدی برای من زبون درنیار
+انگار زبون نفهمی آرع
_با من درست حرف بزن
+حرف نزنم چیکار میکنی؟
_میخوای بدونی چیکار میکنم
+تا وقتی تام پیشمه نمیتونی کاری کنی
_هه فک کردی ازش میترسم من خودم ازش بزرگترم هیچ کاری نمیتونه کنه
+اون از تو بهتره...حتی زرنگتره و هوشش ازتو بیشتر کار میکنه
برای اینکه هرسشو دربیارم اینارو گفتم معلوم بود اعصبیه
_خودت خواستی
بلند شد و با قدم های محکم به سمتم هجوم آورد رو خیمه زد
+چیکار میکنی برو اونور
_حالا ببین کی زرنگتر و باهوش تره
آروم میبوسیدم وقتی فهمیدم تام داره میاد هرچقدر خواستم پسش بزنم نشد برای اینکه فکر کنه من دارم اونو میبوسم منو رو خودش انداخت
زود ازش جدا شدم ولی دیر شده بود
تام شاهد همه چیز بود ولی اینا واقعی نبود
+تام باور کن اینطوری نیس
تام:تو...تو خیلی پستی
رفتم جلوش ولی من هول داد
از خونه زد بیرون
+تام صب کن ولی رفته بود برگشتم سمت جیمین که دست به سینه داشت تماشا میکرد
+تو چجور تونستی اینکارو کنی هااا رفتم و هی کتکش میزدم ولی انگار نه انگار
از خونه رفتم بیرون تو راه از خیابان خواستم رد بشم ولی یه ماشین هی بوق میزد و سیاهی
چشمامو باز کردم هیچی یادم نمیومد من....چجوری تو اینجام
م/س:سوجین حالت خوبه؟
+اوهوم...شما
م/س:آییییی نهههههه سوجبن منم مامانت
+من کجام
م/س:هیچی نشده نگران نباش فقط یه لحظه حالت بد شد الان بهتری؟
+اوهوم
به این روزا گذشت
(که بعدش خودتون میدونین فراموشی گرفته بود وقتی ۱۸ سالش شد رفت دانشگاه و اونجا با جیمین و تهیونگ و جونگ کوک دوست شد و... اینم فلش بک)
الان فلش بک پایان رسید
۶.۹k
۱۴ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.