part10(psycho lover)
از زبان ا/ت
با کارینا توی اتاقمون بودیم و می خندیدیم که یکی از خدمتکار ها در زد و گفت: خانما شام حاضره
چقد خوبه که من مثل قبلا مجبور نبودم غذا رو بپزم و کارای خونه رو انجام بدم همین که باهام خوب رفتار میشد باعث میشد احساس کنم منم برای خودم کسی هستم
با کارینا رفتیم سر میز شام نشستیم کارینا گفت: ا/ت اگه ارباب نیومده باشه ما نباید غذارو شروع کنیم ...البته این چیزی نیست که ارباب ازما خواسته باشه ولی ما بخاطر احترام این کارو می کنیم
صبر کردیم که جونگ کوک با چهره ای خسته اومد و نشست
معلوم بود حتی حوصله خوردن هم نداشت که گفت: همگی خوب شامتون رو بخورید من کمی بی حوصلم
بعدش از پله بالا رفت به سمت اتاقش منم شامم رو تموم کردم میخواستم برم توی اتاقم که چشمم به در مشکی اتاق جونگ کوک خورد با خودم فکر کردم بهتره برم برم و بخاطر زندگی خوبی که بهم داده ازش تشکر کنم
در زدم گفت: بیا داخل
رفتم داخل دیدم روی تختش دراز کشیده بود و دستش روی چشماش بود برای چند لحظه محو چهرش شده بودم مثل اینکه قبلا متوجه بدن هیکلی و چهره جذابش نشده بودم
از زبان کوک
اومد داخل ولی هیچی نمیگفت برام سوال شده بود که کیه که انقد ساکته دستم رو از روی چشمام برداشتم و نگاهش کردم اون ...ا/ت بود گفتم: چیزی شده ا/ت
که گفت: بله ارباب
ارباب؟ دلم نمیخواست ارباب صدام کنه نمیدونم چرا ولی حس بدی بهم میداد گفتم: همون اول بهت گفتم جونگ کوک صدام کنی که گفت: اما حس بدی دارم وقتی همه ارباب صداتون کنن من اینجوری صداتون کنم روی تخت صاف نشست و گفت: با بقیه چیکار داری؟مثل اینکه یادت رفته ...منو تو باید مثل دوتا دوست بهم کمک کنیم اگه بهم بگی ارباب دیگه دوستی بینمون نیست
از زبان ا/ت
دوست؟یه لحظه خوشحال شدم نه تنها کارینا بلکه جونگ کوک هم میخواست باهام دوست باشه
یکم حمایت هاتون رو بیشتر کنید مشکلی پیش نمیاد🙂
که خداوند کسانی که میخونن ولی لایک نمیکنن را دوست ندارد😑💔
با کارینا توی اتاقمون بودیم و می خندیدیم که یکی از خدمتکار ها در زد و گفت: خانما شام حاضره
چقد خوبه که من مثل قبلا مجبور نبودم غذا رو بپزم و کارای خونه رو انجام بدم همین که باهام خوب رفتار میشد باعث میشد احساس کنم منم برای خودم کسی هستم
با کارینا رفتیم سر میز شام نشستیم کارینا گفت: ا/ت اگه ارباب نیومده باشه ما نباید غذارو شروع کنیم ...البته این چیزی نیست که ارباب ازما خواسته باشه ولی ما بخاطر احترام این کارو می کنیم
صبر کردیم که جونگ کوک با چهره ای خسته اومد و نشست
معلوم بود حتی حوصله خوردن هم نداشت که گفت: همگی خوب شامتون رو بخورید من کمی بی حوصلم
بعدش از پله بالا رفت به سمت اتاقش منم شامم رو تموم کردم میخواستم برم توی اتاقم که چشمم به در مشکی اتاق جونگ کوک خورد با خودم فکر کردم بهتره برم برم و بخاطر زندگی خوبی که بهم داده ازش تشکر کنم
در زدم گفت: بیا داخل
رفتم داخل دیدم روی تختش دراز کشیده بود و دستش روی چشماش بود برای چند لحظه محو چهرش شده بودم مثل اینکه قبلا متوجه بدن هیکلی و چهره جذابش نشده بودم
از زبان کوک
اومد داخل ولی هیچی نمیگفت برام سوال شده بود که کیه که انقد ساکته دستم رو از روی چشمام برداشتم و نگاهش کردم اون ...ا/ت بود گفتم: چیزی شده ا/ت
که گفت: بله ارباب
ارباب؟ دلم نمیخواست ارباب صدام کنه نمیدونم چرا ولی حس بدی بهم میداد گفتم: همون اول بهت گفتم جونگ کوک صدام کنی که گفت: اما حس بدی دارم وقتی همه ارباب صداتون کنن من اینجوری صداتون کنم روی تخت صاف نشست و گفت: با بقیه چیکار داری؟مثل اینکه یادت رفته ...منو تو باید مثل دوتا دوست بهم کمک کنیم اگه بهم بگی ارباب دیگه دوستی بینمون نیست
از زبان ا/ت
دوست؟یه لحظه خوشحال شدم نه تنها کارینا بلکه جونگ کوک هم میخواست باهام دوست باشه
یکم حمایت هاتون رو بیشتر کنید مشکلی پیش نمیاد🙂
که خداوند کسانی که میخونن ولی لایک نمیکنن را دوست ندارد😑💔
۱۵.۸k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.