عشق دردناک پا ت80
همه اروم خندیدیم
تهیونگ: اینم پیشرفت خوبه حداقل پیر به نظر نمیرسم
همه مشغول خوردن شام شدن که گوشیم زنگ خورد رد تماس زدم
جونگکوک:کیه ؟
ا.ت:هیچی یکی از مریض هامه
جونگکوک:میبینم که کارات پیش رفت کرده
موهامو عقب زدم و گفتم
ا.ت؛ میدونی بهم میگن خانوم دکتر ؟
یول : مامان با یه اقاهه دیروز رفت خونه خودمون
همه ساکت شدن منو جونگکوک به هم خیره شدیم خیلی اروم عقب رفت و قاشقشو توی بشقاب گذاشت
این بچه نخود تو دهنش نمی خیسه
گوشیم دوباره زنگ خورد صفحه اشو برعکس کردم با غذام بازی کردم
جونگکوک کامل از غذا دست کشیده بود و دستاش مشت بود
بعد از نیم ساعت طاقت فرسا غذا تموم شد و جونگکوک گفت جونگکوک: ممنون خیلی خوب بود
سونا با نگرانی گفت
سونا: چیزی نخوردی
جونگکوک : خوردم عالی بود بازم ممنون
بلند شد و یول رو توی بغلش گرفت و گفت
جونگکوک:بیا بریم دستاتو بشوریم
بعد از رفتنش سونا گفت
سونا: اوه خدای من وحشتناک به نظر میرسه
تهیونگ: بهتره قبل از این که کار به جاهای باریک بکشه زود تر بهش بگی
ا.ت: بهتره که زود تر بریم
سونا: اره عزیزم
خم شدم ووسوک رو بو*سیدم و گفتم
ا.ت:مراقب خودت باش
ووسوک : چشم خاله
ا.ت: پسر خوب
تهیونگ این بچه رو خیلی با ادب تربیت کرده بود
سریع خدافظی کردم و به سمت اتاق رفتم کیف وسایل
یول و خودمو جمع کردم.
جونگکوک: میخوای بری ؟
ا.ت: اره ... گفتم تو هم خسته ای سونا هم میخواد تهیونگ
رو سوپرایز کنه
جونگکوک :سوپرایز ؟
ا.ت: خب... سونا حا*مله اس
قیافش خنثی بود انگار نمی شنید چی میگم
یول رو از بغلش گرفتم و گفتم
ا.ت: وسایلو میاری؟
جونگکوک: اره
جلو تر از جونگکوک از خونه بیرون اومد یم كل مسير قلبم
گرومپ گرومپ میزد
در ماشینو باز کردم و یول رو توی صندلیش گذاشتم
كمربندش رو بستم
خودم خواستم سوار بشم که جونگکوک از پشت محکم دستموگرفت و گفت
جونگکوک :صبر کن
در ماشین رو بست کمی از ماشین فاصله گرفتیم گفت
جونگکوک: میشنوم
ا.ت: میدونم داری به چی فکر میکنی بزار برسیم خونه
خودت متوجه میشی
تهدید آمیز گفت
جونگکوک :ا.ت
اخم کردم وگفتم
ا.ت:تو واقعا فکر میکنی من بهت خیانت میکنم؟
جونگکوک : نه ل*عنتی ولی یه چیزی داره اذیتم میکنه ا.ت:ميفهمم ولی قسم میخورم اون چیزی که فکر میکنی نیست
با قیافه گرفته گفت
جونگکوک : ....
تهیونگ: اینم پیشرفت خوبه حداقل پیر به نظر نمیرسم
همه مشغول خوردن شام شدن که گوشیم زنگ خورد رد تماس زدم
جونگکوک:کیه ؟
ا.ت:هیچی یکی از مریض هامه
جونگکوک:میبینم که کارات پیش رفت کرده
موهامو عقب زدم و گفتم
ا.ت؛ میدونی بهم میگن خانوم دکتر ؟
یول : مامان با یه اقاهه دیروز رفت خونه خودمون
همه ساکت شدن منو جونگکوک به هم خیره شدیم خیلی اروم عقب رفت و قاشقشو توی بشقاب گذاشت
این بچه نخود تو دهنش نمی خیسه
گوشیم دوباره زنگ خورد صفحه اشو برعکس کردم با غذام بازی کردم
جونگکوک کامل از غذا دست کشیده بود و دستاش مشت بود
بعد از نیم ساعت طاقت فرسا غذا تموم شد و جونگکوک گفت جونگکوک: ممنون خیلی خوب بود
سونا با نگرانی گفت
سونا: چیزی نخوردی
جونگکوک : خوردم عالی بود بازم ممنون
بلند شد و یول رو توی بغلش گرفت و گفت
جونگکوک:بیا بریم دستاتو بشوریم
بعد از رفتنش سونا گفت
سونا: اوه خدای من وحشتناک به نظر میرسه
تهیونگ: بهتره قبل از این که کار به جاهای باریک بکشه زود تر بهش بگی
ا.ت: بهتره که زود تر بریم
سونا: اره عزیزم
خم شدم ووسوک رو بو*سیدم و گفتم
ا.ت:مراقب خودت باش
ووسوک : چشم خاله
ا.ت: پسر خوب
تهیونگ این بچه رو خیلی با ادب تربیت کرده بود
سریع خدافظی کردم و به سمت اتاق رفتم کیف وسایل
یول و خودمو جمع کردم.
جونگکوک: میخوای بری ؟
ا.ت: اره ... گفتم تو هم خسته ای سونا هم میخواد تهیونگ
رو سوپرایز کنه
جونگکوک :سوپرایز ؟
ا.ت: خب... سونا حا*مله اس
قیافش خنثی بود انگار نمی شنید چی میگم
یول رو از بغلش گرفتم و گفتم
ا.ت: وسایلو میاری؟
جونگکوک: اره
جلو تر از جونگکوک از خونه بیرون اومد یم كل مسير قلبم
گرومپ گرومپ میزد
در ماشینو باز کردم و یول رو توی صندلیش گذاشتم
كمربندش رو بستم
خودم خواستم سوار بشم که جونگکوک از پشت محکم دستموگرفت و گفت
جونگکوک :صبر کن
در ماشین رو بست کمی از ماشین فاصله گرفتیم گفت
جونگکوک: میشنوم
ا.ت: میدونم داری به چی فکر میکنی بزار برسیم خونه
خودت متوجه میشی
تهدید آمیز گفت
جونگکوک :ا.ت
اخم کردم وگفتم
ا.ت:تو واقعا فکر میکنی من بهت خیانت میکنم؟
جونگکوک : نه ل*عنتی ولی یه چیزی داره اذیتم میکنه ا.ت:ميفهمم ولی قسم میخورم اون چیزی که فکر میکنی نیست
با قیافه گرفته گفت
جونگکوک : ....
۵۳.۸k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.