عروس ماه 🌕👰🏻♀️
عروس ماه 🌕👰🏻♀️
پارت⁷🥲💙
سلین
رمز گوشیشو برام زد رفتم تو لیست تماس هاش دیدم یکی که پسرم با یه قلب سیوش کرده بود نزدیک صد بار بهش زنگ زده گفتم حتما همون پسرشه که گفته ازخاله ارغوان دور شدم اونم باز رفت کنار قبر عمو پاشا به پسرش زنگ زدم که وقتی گوشی رو برداشتن یه پسر با صدای نگران باهام حرف میزد
آرشام:مامان تو کجایی چیکار کردی تو برا چی فرار کردی
سلین:سلام من مادر شما رو پیدا کردم
آرشام:ها؟خب الان حالش خوبه
سلین:آره خوبه
آرشام:کجاین شما
سلین:تو میدون اصلی کنار قبر پدرتون
آرشام:آها باشه من الان میام اونجا
سلین:باشه
گوشی رو قطع کرد و رفت سمت ارغوان
سلین:بیا خاله اینم گوشیت من زنگ زدم الان دیگه میان دنبالم
ارغوان:آها باشه خیلی ازت ممنونم دخترم خیلی کمکم کردی
سلین:خواهش میکنم خاله جون خداحافظ
ارغوان: خداحافظ دخترم
سلین
راه اوفتادم رفتم آروم آروم هی راه رفتم تا رسیدم خونه کار اونقدر سخی ام نبود من همیشه پیاده روی میکنم برام مشکلی نبود ولی همش تو فکر خاله ارغوان بودم وقتی رسیدم خونه به خودم اومدم طوری که بابام نبینه دوییدم رفتم تو اتاقم ستاره ام پشت سرم بدو بدو اومد تو
سلین:بابام خونه نیست
ستاره:نه نیست،کجا بودی تو
سلین:هوف نپرس خیر سرم رفتم غار سلین که دعا کنم رفتم رو آب خوابیدم داشتم دعا میکردم یهو دیدم یه پسری با اصلحه بالا سرم وایساده منم به دستش شلیک کردم بعد فرار کردم اومدم بیرون بعد به یه زنی برخوردم بنده خدا شوهرش مرده بود عقلشو از دست داده بود خیلی ناراحت شدم ساره
ستاره:آخیی ،ولی حالا زود باش لباساتو اوز کن بابات کم کم میاد
سلین:باشه
پارت⁷🥲💙
سلین
رمز گوشیشو برام زد رفتم تو لیست تماس هاش دیدم یکی که پسرم با یه قلب سیوش کرده بود نزدیک صد بار بهش زنگ زده گفتم حتما همون پسرشه که گفته ازخاله ارغوان دور شدم اونم باز رفت کنار قبر عمو پاشا به پسرش زنگ زدم که وقتی گوشی رو برداشتن یه پسر با صدای نگران باهام حرف میزد
آرشام:مامان تو کجایی چیکار کردی تو برا چی فرار کردی
سلین:سلام من مادر شما رو پیدا کردم
آرشام:ها؟خب الان حالش خوبه
سلین:آره خوبه
آرشام:کجاین شما
سلین:تو میدون اصلی کنار قبر پدرتون
آرشام:آها باشه من الان میام اونجا
سلین:باشه
گوشی رو قطع کرد و رفت سمت ارغوان
سلین:بیا خاله اینم گوشیت من زنگ زدم الان دیگه میان دنبالم
ارغوان:آها باشه خیلی ازت ممنونم دخترم خیلی کمکم کردی
سلین:خواهش میکنم خاله جون خداحافظ
ارغوان: خداحافظ دخترم
سلین
راه اوفتادم رفتم آروم آروم هی راه رفتم تا رسیدم خونه کار اونقدر سخی ام نبود من همیشه پیاده روی میکنم برام مشکلی نبود ولی همش تو فکر خاله ارغوان بودم وقتی رسیدم خونه به خودم اومدم طوری که بابام نبینه دوییدم رفتم تو اتاقم ستاره ام پشت سرم بدو بدو اومد تو
سلین:بابام خونه نیست
ستاره:نه نیست،کجا بودی تو
سلین:هوف نپرس خیر سرم رفتم غار سلین که دعا کنم رفتم رو آب خوابیدم داشتم دعا میکردم یهو دیدم یه پسری با اصلحه بالا سرم وایساده منم به دستش شلیک کردم بعد فرار کردم اومدم بیرون بعد به یه زنی برخوردم بنده خدا شوهرش مرده بود عقلشو از دست داده بود خیلی ناراحت شدم ساره
ستاره:آخیی ،ولی حالا زود باش لباساتو اوز کن بابات کم کم میاد
سلین:باشه
۱۹۲
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.