p6
ویو تهیونگ
خیلی گرسنم بود فهمیدم اجوما پیش ات منم رفتم تو اشپز خونه غذایی که ات پخته بود رو میز بود رفتم یه ناخنکی زدم خیلی خوب بود داشتم با لذت میخوردم که یهو متوجه شدم اجوما داره منو نگاه میکنه سریع خودمو جمع و جور کردم
اجوما: خیلی سخت گرفتی ارباب
ته: میدونم ولی...
اجوما: فراموشش کن ولی به عنوان کسی که از بچگیتون اینجا کار میکرد تضمین میکنم که اون دختر با همه فرق داره
ته: این طور فکر میکنی
اجوما: به من اعتماد کنید اگه بهتون اعتماد کنه حقیقت های عجیبی بهتون میگه اون نقطه مخالف افکارتونه.... راستی ارباب ته من برا فردا میتونم مرخصی بگیرم
ته: باشه... ولی کی کارای خونه رو...
اجوما: خانوم گفتن تو کارای خونه مهارت دارن منم قبولش دارم
ته: باشه یه فرصت بهش میدم... ممنون بابت نصیحتت
اجوما درحالی کفشاشو برا رفتن به خونه پاش میکرد
اجوما: ارباب من شما رو نصیحت کردم اما چیز بزرگی ازتون نخواستم میشه الان برای اولین بار و اخرین بار چیزی ازتون بخوام
ته: چرا که نه
اجوما: هرگز اون دخترو از دست ندین... نمیخوام رد یا تایید شدنشو بهم بگین این به خودتون بستگی داره خدانگهدار
ته: خداحافظ
صبح شد امروز تعطیل بود
ویو ات
با صدای پارس سگ بیدار شدم رفتم دنبال صدا به یه در رسیدم در حیاط پشتی عمارت بود یه سگ خوشگلو دیدم و چون حیوونا رو دوست دارم شروع کردم باهاش بازی کردم
ات: چه سگ خوشگلی.... تو مال تهیونگی مگه نه هههه لیسم نزن
ویو ته
با صدای یونتان بیدار شدم حتما بازم رفته تو حیاط پشتی گیر افتاده رفتم برش دارم دیدم ات داره باهاش بازی میکنه انقدر غرق در بازی و خندیدن بود که متوجه من نشد خیلی بامزه باهاش بازی میکرد همینطور نگاش میکردم که...
خیلی گرسنم بود فهمیدم اجوما پیش ات منم رفتم تو اشپز خونه غذایی که ات پخته بود رو میز بود رفتم یه ناخنکی زدم خیلی خوب بود داشتم با لذت میخوردم که یهو متوجه شدم اجوما داره منو نگاه میکنه سریع خودمو جمع و جور کردم
اجوما: خیلی سخت گرفتی ارباب
ته: میدونم ولی...
اجوما: فراموشش کن ولی به عنوان کسی که از بچگیتون اینجا کار میکرد تضمین میکنم که اون دختر با همه فرق داره
ته: این طور فکر میکنی
اجوما: به من اعتماد کنید اگه بهتون اعتماد کنه حقیقت های عجیبی بهتون میگه اون نقطه مخالف افکارتونه.... راستی ارباب ته من برا فردا میتونم مرخصی بگیرم
ته: باشه... ولی کی کارای خونه رو...
اجوما: خانوم گفتن تو کارای خونه مهارت دارن منم قبولش دارم
ته: باشه یه فرصت بهش میدم... ممنون بابت نصیحتت
اجوما درحالی کفشاشو برا رفتن به خونه پاش میکرد
اجوما: ارباب من شما رو نصیحت کردم اما چیز بزرگی ازتون نخواستم میشه الان برای اولین بار و اخرین بار چیزی ازتون بخوام
ته: چرا که نه
اجوما: هرگز اون دخترو از دست ندین... نمیخوام رد یا تایید شدنشو بهم بگین این به خودتون بستگی داره خدانگهدار
ته: خداحافظ
صبح شد امروز تعطیل بود
ویو ات
با صدای پارس سگ بیدار شدم رفتم دنبال صدا به یه در رسیدم در حیاط پشتی عمارت بود یه سگ خوشگلو دیدم و چون حیوونا رو دوست دارم شروع کردم باهاش بازی کردم
ات: چه سگ خوشگلی.... تو مال تهیونگی مگه نه هههه لیسم نزن
ویو ته
با صدای یونتان بیدار شدم حتما بازم رفته تو حیاط پشتی گیر افتاده رفتم برش دارم دیدم ات داره باهاش بازی میکنه انقدر غرق در بازی و خندیدن بود که متوجه من نشد خیلی بامزه باهاش بازی میکرد همینطور نگاش میکردم که...
۱۱.۴k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.