ازدواج اجباری پارت71
ا.ت: جونگکوک
جونگکوک:نفس جونگکوک
ا.ت:قسم میخورم اگه یه بار دیگه اینطوری باهام رفتارکنی چیزی ندارم که از دست بدم پس از پیشت میرم
جدی نگاهم کرد وگفت
جونگکوک:باشه قول میدم ولی این حرف بی معنی چیه میخوای کجا بری
ا.ت:اون جایی که ازش اومدم
اخم کرد و گفت
جونگکوک:فکر کردی پدرت میزاره
ا.ت:پس تو فکر میکنی چون بی کسم میتونی مثل یه حیوان باهام رفتار کنی
کلافه نگاهم کرد
جونگکوک:من اینو نگفتم
ا.ت:اینو نگفتی ولی از صورت و چشمات میشه خوند
کلافه و یکم عصبی گفت
جونگکوک: بسه اینقد رو حرفام حرف نزن
و بعد پاشد و به طرف حما* م رفت احمق اصلا عاقل نمیشه
...........سه ماه بعد
تو این سه ماه جونگکوک باهام خیلی خوب شده ولی خیلی وقتا عصبی میشه و لی خودشو کنترول میکنه فکر کنم از اینکه گفتم میرم ترسیده و اینکه نمیزاره با جیمین برم بیرون خودش میبرتم چون وقتی کار داره بهش میگم چون کار داری با جیمین میرم ولی او زود ا کارو کنار میزاره و خودش میبرتم
پسره غیرتی حسود ......واینکه در مورد لارا اون از اون روز خیلی باهام خوب شده هر چند جونگکوک بهم میگه ازش دوری کنم ولی چیکار کنم تنها دوستم اینجا اونه فعلا اون خیلی مهربون شده ولی خیلی وقتا خیلی از جونگکوک بد میگه
تو اتاقمون نشسته بودم و رمان کتاب میخوندم از اونجایی که جونگکوک نمیزاره گوشی داشته باشم به جاش برام کتاب و رمان میخره من قبلا اصلا کتاب نمیخوندم ولی الان از ناچاری میخونم تا حوصلم سر نره کتابو کنار گذاشتم و پاشدم جونگکوک یکم دیگه از کار بر میگرده پس بهتره براش لباس بزارم تا برگشت دوش مگیره
در زده شد گفتم بیا دیدم لاراست اومد تو با لبخند و بعد گفت
لارا: ......
جونگکوک:نفس جونگکوک
ا.ت:قسم میخورم اگه یه بار دیگه اینطوری باهام رفتارکنی چیزی ندارم که از دست بدم پس از پیشت میرم
جدی نگاهم کرد وگفت
جونگکوک:باشه قول میدم ولی این حرف بی معنی چیه میخوای کجا بری
ا.ت:اون جایی که ازش اومدم
اخم کرد و گفت
جونگکوک:فکر کردی پدرت میزاره
ا.ت:پس تو فکر میکنی چون بی کسم میتونی مثل یه حیوان باهام رفتار کنی
کلافه نگاهم کرد
جونگکوک:من اینو نگفتم
ا.ت:اینو نگفتی ولی از صورت و چشمات میشه خوند
کلافه و یکم عصبی گفت
جونگکوک: بسه اینقد رو حرفام حرف نزن
و بعد پاشد و به طرف حما* م رفت احمق اصلا عاقل نمیشه
...........سه ماه بعد
تو این سه ماه جونگکوک باهام خیلی خوب شده ولی خیلی وقتا عصبی میشه و لی خودشو کنترول میکنه فکر کنم از اینکه گفتم میرم ترسیده و اینکه نمیزاره با جیمین برم بیرون خودش میبرتم چون وقتی کار داره بهش میگم چون کار داری با جیمین میرم ولی او زود ا کارو کنار میزاره و خودش میبرتم
پسره غیرتی حسود ......واینکه در مورد لارا اون از اون روز خیلی باهام خوب شده هر چند جونگکوک بهم میگه ازش دوری کنم ولی چیکار کنم تنها دوستم اینجا اونه فعلا اون خیلی مهربون شده ولی خیلی وقتا خیلی از جونگکوک بد میگه
تو اتاقمون نشسته بودم و رمان کتاب میخوندم از اونجایی که جونگکوک نمیزاره گوشی داشته باشم به جاش برام کتاب و رمان میخره من قبلا اصلا کتاب نمیخوندم ولی الان از ناچاری میخونم تا حوصلم سر نره کتابو کنار گذاشتم و پاشدم جونگکوک یکم دیگه از کار بر میگرده پس بهتره براش لباس بزارم تا برگشت دوش مگیره
در زده شد گفتم بیا دیدم لاراست اومد تو با لبخند و بعد گفت
لارا: ......
۵۷.۳k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.