خوناشام کمیاب ( پارت ۹ )
جونگکوک:انقدری به دوستم اعتماد دارم که با حرف امثالی مثل تو بهش شک نکنم
بورام: یعنی حرفم انقد برات بی ارزشه؟
جونگکوک: تو داری رابطه ی منو با بهترین دوستم خراب میکنی،چه توقعی ازم داری؟اینکه باورت کنم؟
بورام:فقط دارم میگم مراقب باش...برام مهمی که دارم میگم حواست به خودت باشه،بعدشم...مگه من اصلا دوست تورو میشناختم که بخوام رابطتو باهاش قط کنم
جونگکوک:حرف تو هیچ ارزشی برام نداره،این شِرو ورایی که میگی فقط به درد خودت میخوره
بورام:هرجور میخوای فک کن،فقط همین روزا منتظر باش یکی بیاد زیر گلوت چاقو بذاره و بکشتت
جونگکوک:هه!منتظر میمونم
تهیونگ:چرا اینجا وایسادین،بیاین بریم پیش بقیه
بورام:بیا بریم تهیونگ،یه سری آدما ارزش ازخودگذشتگی ندارن
تهیونگ:چیشد باز
جونگکوک:هیچی فقط خواهرتو جمع کن،حواست باشه بورام،بخوای پاتو از گلیمت درازتر کنی خودم حسابتو میرسم
بورام:اگر زنده موندی حتما این کارو بکن،اصن تقصیر منه که....
م ج:بچه ها...بیاین مراسم عروسی داره شروع میشه
تهیونگ و بورام:چی
جونگکوک:اوووو... فراموش کردم بگم،ما خوناشاما روز اول آشنایی با یه دختر یا پسر و به عنوان روز عروسی در نظر میگیریم،مادر برو ما الان میایم
بورام:این چرت و پرتا چیه میگی،مگه قرار نبود فقط نقش بازی کردن باشه
جونگکوک:الان نمیشه چیزیو تغییر داد،باید بریم
تهیونگ:چی میگی...مگه بورام میتونه با تو ازدواج کنه
جونگکوک:چرا نمیتونه
تهیونگ:اون...
بورام:تهیونگ چیزی نگو...خیلی خب،ولی این آخرین نقش منه،فهمیدی؟
جونگکوک: صبرکن ببینم،چیو دارید پنهان میکنید
بورام:به تو هیچ ربطی نداره
جونگکوک:زر بزن بورام
تهیونگ:بورام بذار بگم دیگه
بورام:نه
جونگکوک:بگو تهیونگ
پ ج:بیاید دیگه،همه منتظرن
تهیونگ:ا...الان میایم
فعلا بیاید بریم،بعدا حرف میزنیم
پدر روحانی:آماده اید
جونگکوک و بورام: بله
پدر روحانی:شما رسمو میدونید ولی دوباره تکرار میکنم
اول باید از خون مقدس پادشاه و ملکه خوناشام در گذشته بخورید بعد همو میبوسید و یکم از اون خون و داخل دهن همدیگه میریزید،در غیر این صورت ازدواجتون باطله
حالا لطفاً خونهارو بنوشید
بورام:من خونو نمیخورما(آروم)
جونگکوک:کم زر بزن
بورام:جدی گفتم
جونگکوک:میخوری خوبم میخوری
بورام:
با بدبختی خوردم،مزه ی زهرمار میداد ، این مرحله راحت بود ولی مرحله ی بوسه رو چیکارش کنم،هرجور فک میکنم میبینم نمیشه پیچوندش ، امسال دارم سخت ترین مراحل زندگیمو پشت سر میذارم ، از قبول شدن تو دانشگاهم سخت تره، اول فک کردم لبامونو نذاریم روهم و فقط تظاهر کنیم ولی نمیشد چون خون از دهنمون میریخت بیرون و همه میفهمیدن، از فکر زیاد یهو سرگیجه گرفتمو افتادم
جونگکوک:...........
بورام: یعنی حرفم انقد برات بی ارزشه؟
جونگکوک: تو داری رابطه ی منو با بهترین دوستم خراب میکنی،چه توقعی ازم داری؟اینکه باورت کنم؟
بورام:فقط دارم میگم مراقب باش...برام مهمی که دارم میگم حواست به خودت باشه،بعدشم...مگه من اصلا دوست تورو میشناختم که بخوام رابطتو باهاش قط کنم
جونگکوک:حرف تو هیچ ارزشی برام نداره،این شِرو ورایی که میگی فقط به درد خودت میخوره
بورام:هرجور میخوای فک کن،فقط همین روزا منتظر باش یکی بیاد زیر گلوت چاقو بذاره و بکشتت
جونگکوک:هه!منتظر میمونم
تهیونگ:چرا اینجا وایسادین،بیاین بریم پیش بقیه
بورام:بیا بریم تهیونگ،یه سری آدما ارزش ازخودگذشتگی ندارن
تهیونگ:چیشد باز
جونگکوک:هیچی فقط خواهرتو جمع کن،حواست باشه بورام،بخوای پاتو از گلیمت درازتر کنی خودم حسابتو میرسم
بورام:اگر زنده موندی حتما این کارو بکن،اصن تقصیر منه که....
م ج:بچه ها...بیاین مراسم عروسی داره شروع میشه
تهیونگ و بورام:چی
جونگکوک:اوووو... فراموش کردم بگم،ما خوناشاما روز اول آشنایی با یه دختر یا پسر و به عنوان روز عروسی در نظر میگیریم،مادر برو ما الان میایم
بورام:این چرت و پرتا چیه میگی،مگه قرار نبود فقط نقش بازی کردن باشه
جونگکوک:الان نمیشه چیزیو تغییر داد،باید بریم
تهیونگ:چی میگی...مگه بورام میتونه با تو ازدواج کنه
جونگکوک:چرا نمیتونه
تهیونگ:اون...
بورام:تهیونگ چیزی نگو...خیلی خب،ولی این آخرین نقش منه،فهمیدی؟
جونگکوک: صبرکن ببینم،چیو دارید پنهان میکنید
بورام:به تو هیچ ربطی نداره
جونگکوک:زر بزن بورام
تهیونگ:بورام بذار بگم دیگه
بورام:نه
جونگکوک:بگو تهیونگ
پ ج:بیاید دیگه،همه منتظرن
تهیونگ:ا...الان میایم
فعلا بیاید بریم،بعدا حرف میزنیم
پدر روحانی:آماده اید
جونگکوک و بورام: بله
پدر روحانی:شما رسمو میدونید ولی دوباره تکرار میکنم
اول باید از خون مقدس پادشاه و ملکه خوناشام در گذشته بخورید بعد همو میبوسید و یکم از اون خون و داخل دهن همدیگه میریزید،در غیر این صورت ازدواجتون باطله
حالا لطفاً خونهارو بنوشید
بورام:من خونو نمیخورما(آروم)
جونگکوک:کم زر بزن
بورام:جدی گفتم
جونگکوک:میخوری خوبم میخوری
بورام:
با بدبختی خوردم،مزه ی زهرمار میداد ، این مرحله راحت بود ولی مرحله ی بوسه رو چیکارش کنم،هرجور فک میکنم میبینم نمیشه پیچوندش ، امسال دارم سخت ترین مراحل زندگیمو پشت سر میذارم ، از قبول شدن تو دانشگاهم سخت تره، اول فک کردم لبامونو نذاریم روهم و فقط تظاهر کنیم ولی نمیشد چون خون از دهنمون میریخت بیرون و همه میفهمیدن، از فکر زیاد یهو سرگیجه گرفتمو افتادم
جونگکوک:...........
۹.۹k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.