جوجه اردک زشت پارت 5
قسمت پنجم
با ورود ماشین کوکی به حیاط دانشگاه همه سرا چرخید سمت ماشین، کوکی ماشینشو یه گوشه پارک کرد و از ماشین خارج شد منم با تردید از ماشین اومدم پایین. که پچ پچ همه دخترایی که اطرافمون بودن دراومد، نفسمو فرستادم بیرون و با کوک به سمت سالن دانشگاه حرکت کردیم، اولین کلاسمو پایین داشتم، روبه کوک کردم و گفتم
لونا: من اولین کلاسم ادبیاته الاناس که کلاسم شروع شه خدافظ.
خواستم ازش دور شم که اسممو صدا کرد.
کوکی: لونا
چرخیدم سمتش و سؤالی نگاش کردم.
کوکی: موفق باشی.
لبخندی زدم و به سمت کلاسم حرکت کردم. دستگیره درو کیشدم پایین با وارد شدم داخل کلاس سطل رنگ سیاهی که لای پایهای در بود خالی شد روم، با تعجب جزوهایی که الان غرق در سیاهی بودن نگاه کردم، جرعت اینکه اعتراض کنم رو نداشتم برا همین بدون اینکه چیزی بگم به سمت صندلی حودم حرکت کردم، روی صندلیم نشینم و جزومو روی میز قرار دادم خنده ها و تمسخر بقیه رو مخم بود ولی چیزی نگفتم.
جولیا: اینجارو نگاه کنید جوجه اردک زشت سیاه.
با حرفش صدای خنده همه دراومد.
جولیا: هی بچه ها بیاین به جوجه اردکمون یه لقب جدید بدیم.
جکسون خنده کردو گفت:
جکسون: از دست تو جولیا، حالا چه لقبی میخوای بهش بدی.
به جولیا نگاهی زیر چشمی انداختم که متفکر به جکسون نگاه میکرد.
جولیا: کلاغ زشت قارقارو...
دوباره همه خندید با باز شدن در و ورود استاد همه نشستن سرجاهاشون. با دیدن دوباره جزوهام اه از نهادم بلند شد الان باید چه خاکی تو سرم بریزم امروز استاد جزوهارو نگاه میکرد و اگه جزوی منو اینجور میدی حتما ازم نمره کم میکرد. با حس اینکه کسی کنارم ایستاده سرمو بلند کردم با دیدن استاد دوباره سرمو زیر انداختم.
+ جزوهاتو ببینم.
جزوهارو بهش نشون دادم نمیدونم ری اکشنش چی بود.
+ چرا جزوهات اینجورین
حرفی برای گفتن نداشتم, وقتی دید چیزی نمیگم گفت
+ دو نمره بخاطر این بی نظمیت ازت کم میکنم.
بازم چیزی نگفتم.... کلاسام تموم شد و بدون جلب توجه به کسی از دانشگاه خارج شدم و به سمت عمارت شوگا حرکت کردم، با زنگ خوردن گوشیم ایستادم و گپشیمو از داخل جیبم دراوردم با دیدن شماره ناشناس گوشی رو سایلنت کردم و داخل کیفم انداختم... وقتی به عمارت رسیدم اجوما به دیدنم با نگرانی اومد سمتم
اجوما: کی این بلارو سرت اورده؟
لبخند فیکی زدم.
لونا: هیچی فقط حواستم نبود و رنگا ریختن روم.
اجوما: برو لباستو عوض کن.
لونا: میشه بهم یه لطفی کنید؟
لبخند دلنشینی زد و با مهربونی گفت
اجوما: چه لطفی دخترم؟
لونا: من یه اتاق تک نفره میخوام کوچیکم باشه اشکال نداره.
لبخندش پر رنگ تر شد
اجوما: از قبل برات همچین اتاقی اماده کرده بودم، الانم برو وسایلتو بیار و لباستو عوض کن. عا راستی اقای مین قهوه میخوام بهتره وقتی که لباستو عوض کردی بیا اشپزخونه.... به قهوه داخل دستم نگاه کردم تا الان پیش نیومده بود قهوه بخورم برا همین ماک قهوه رو به لبام نزدیک کردم و کمی ازش خودم اما از تلخی زیاد قهوه صورتمم تو هم جم شد.
لونا: این دیگه چه زهرماریه.
لبه ماکو که ناشی از رد قهوه بود رو با استینم پاک کردم و به سمت پله ها مارپیج رفتم.... با صدای شوگا که اعدام وردمو میداد در اتاقشو باز کردم و وارد شدم.
شوگا: بزارش روی میز، رفتم کنارش و ماک قهوه رو گذاشتم روی میز.
لونا: دیگه مزاحمتون نمیشم داخل رامش قهوتون رو میل کنید.
شوگا: بمون باهات کار دارم.
پوفی کردم و ایستادم.
شوگا: یه دست لباس برام اماده کن فردا شب مهمونی دارم.
لونا: چشم الان میتونم مرخص شدم.
از جاش بلند شد و چند قدمیم ایستاد دستاشو داخل جیب شلوارش فرو کرد.
شوگا: نه الان برام انتخاب کن.
داشت حرصم میداد و الان یه کار دیگه دارم، با گفتن چشم خالی به سمت دکراسیون لباساش حرکت کردم، بین اون همه کت شلوارای شیک و گرون قیمت انتخاب برام سخت شده بود رفتم سمت یه کت شلوار کرمی رنگ بنظرم با پیراهن طوسی و کروات قهوه ای بهش میومد.... شوگا با دیدن کت شلوار چینی به ابروش داد و دست به سینه گفت
شوگا: سلیقه نداری اینا چیه برو یه چیز بهتر بیار.
اینبار یه کت شلوار بادمجونی با پیراهن نقریی و کروات سفید براش بردم ولی بازم عیب میگرفت جندبار پشت سر هم براش کت شلوار میبردم ولی یه چه چیزی میگفت، غر غر کنان رفتم سمت یه کت شلوار مشکی با پیراهن سفید و کروات سرمه ای، انداختم روی تخت و دست به کمرم گفتم.
ادامه کامنت ها
با ورود ماشین کوکی به حیاط دانشگاه همه سرا چرخید سمت ماشین، کوکی ماشینشو یه گوشه پارک کرد و از ماشین خارج شد منم با تردید از ماشین اومدم پایین. که پچ پچ همه دخترایی که اطرافمون بودن دراومد، نفسمو فرستادم بیرون و با کوک به سمت سالن دانشگاه حرکت کردیم، اولین کلاسمو پایین داشتم، روبه کوک کردم و گفتم
لونا: من اولین کلاسم ادبیاته الاناس که کلاسم شروع شه خدافظ.
خواستم ازش دور شم که اسممو صدا کرد.
کوکی: لونا
چرخیدم سمتش و سؤالی نگاش کردم.
کوکی: موفق باشی.
لبخندی زدم و به سمت کلاسم حرکت کردم. دستگیره درو کیشدم پایین با وارد شدم داخل کلاس سطل رنگ سیاهی که لای پایهای در بود خالی شد روم، با تعجب جزوهایی که الان غرق در سیاهی بودن نگاه کردم، جرعت اینکه اعتراض کنم رو نداشتم برا همین بدون اینکه چیزی بگم به سمت صندلی حودم حرکت کردم، روی صندلیم نشینم و جزومو روی میز قرار دادم خنده ها و تمسخر بقیه رو مخم بود ولی چیزی نگفتم.
جولیا: اینجارو نگاه کنید جوجه اردک زشت سیاه.
با حرفش صدای خنده همه دراومد.
جولیا: هی بچه ها بیاین به جوجه اردکمون یه لقب جدید بدیم.
جکسون خنده کردو گفت:
جکسون: از دست تو جولیا، حالا چه لقبی میخوای بهش بدی.
به جولیا نگاهی زیر چشمی انداختم که متفکر به جکسون نگاه میکرد.
جولیا: کلاغ زشت قارقارو...
دوباره همه خندید با باز شدن در و ورود استاد همه نشستن سرجاهاشون. با دیدن دوباره جزوهام اه از نهادم بلند شد الان باید چه خاکی تو سرم بریزم امروز استاد جزوهارو نگاه میکرد و اگه جزوی منو اینجور میدی حتما ازم نمره کم میکرد. با حس اینکه کسی کنارم ایستاده سرمو بلند کردم با دیدن استاد دوباره سرمو زیر انداختم.
+ جزوهاتو ببینم.
جزوهارو بهش نشون دادم نمیدونم ری اکشنش چی بود.
+ چرا جزوهات اینجورین
حرفی برای گفتن نداشتم, وقتی دید چیزی نمیگم گفت
+ دو نمره بخاطر این بی نظمیت ازت کم میکنم.
بازم چیزی نگفتم.... کلاسام تموم شد و بدون جلب توجه به کسی از دانشگاه خارج شدم و به سمت عمارت شوگا حرکت کردم، با زنگ خوردن گوشیم ایستادم و گپشیمو از داخل جیبم دراوردم با دیدن شماره ناشناس گوشی رو سایلنت کردم و داخل کیفم انداختم... وقتی به عمارت رسیدم اجوما به دیدنم با نگرانی اومد سمتم
اجوما: کی این بلارو سرت اورده؟
لبخند فیکی زدم.
لونا: هیچی فقط حواستم نبود و رنگا ریختن روم.
اجوما: برو لباستو عوض کن.
لونا: میشه بهم یه لطفی کنید؟
لبخند دلنشینی زد و با مهربونی گفت
اجوما: چه لطفی دخترم؟
لونا: من یه اتاق تک نفره میخوام کوچیکم باشه اشکال نداره.
لبخندش پر رنگ تر شد
اجوما: از قبل برات همچین اتاقی اماده کرده بودم، الانم برو وسایلتو بیار و لباستو عوض کن. عا راستی اقای مین قهوه میخوام بهتره وقتی که لباستو عوض کردی بیا اشپزخونه.... به قهوه داخل دستم نگاه کردم تا الان پیش نیومده بود قهوه بخورم برا همین ماک قهوه رو به لبام نزدیک کردم و کمی ازش خودم اما از تلخی زیاد قهوه صورتمم تو هم جم شد.
لونا: این دیگه چه زهرماریه.
لبه ماکو که ناشی از رد قهوه بود رو با استینم پاک کردم و به سمت پله ها مارپیج رفتم.... با صدای شوگا که اعدام وردمو میداد در اتاقشو باز کردم و وارد شدم.
شوگا: بزارش روی میز، رفتم کنارش و ماک قهوه رو گذاشتم روی میز.
لونا: دیگه مزاحمتون نمیشم داخل رامش قهوتون رو میل کنید.
شوگا: بمون باهات کار دارم.
پوفی کردم و ایستادم.
شوگا: یه دست لباس برام اماده کن فردا شب مهمونی دارم.
لونا: چشم الان میتونم مرخص شدم.
از جاش بلند شد و چند قدمیم ایستاد دستاشو داخل جیب شلوارش فرو کرد.
شوگا: نه الان برام انتخاب کن.
داشت حرصم میداد و الان یه کار دیگه دارم، با گفتن چشم خالی به سمت دکراسیون لباساش حرکت کردم، بین اون همه کت شلوارای شیک و گرون قیمت انتخاب برام سخت شده بود رفتم سمت یه کت شلوار کرمی رنگ بنظرم با پیراهن طوسی و کروات قهوه ای بهش میومد.... شوگا با دیدن کت شلوار چینی به ابروش داد و دست به سینه گفت
شوگا: سلیقه نداری اینا چیه برو یه چیز بهتر بیار.
اینبار یه کت شلوار بادمجونی با پیراهن نقریی و کروات سفید براش بردم ولی بازم عیب میگرفت جندبار پشت سر هم براش کت شلوار میبردم ولی یه چه چیزی میگفت، غر غر کنان رفتم سمت یه کت شلوار مشکی با پیراهن سفید و کروات سرمه ای، انداختم روی تخت و دست به کمرم گفتم.
ادامه کامنت ها
۲۵.۶k
۰۷ مهر ۱۴۰۲