پارت سه هوارانگ
الان یه ساله از به وجود اومدن هوارانگ میگزره
آرو:امروز باید برم خودمو معرفی کنم دیگه بسه نمیتونم ببینم که کشور شیلا جلوی کشور های همسایه سر خم میکنه
رفتی کاخ به عنوان یه هوارانگ
ملکه:خواشحالم میبینمت گوارا
آرو:من آروم ، ملکه آرو
ملکه:تا وقتی من هستم نه
آرو:من دیگه نمیتونم تحمل کنم
ملکه:این کارا برای محافظت از خودته
آرو:یا منو معرفی میکنی یا هودم قدم برمیدارم
ملکه:چطور تا من تورو معرفی نکنم تو ملکه آرو نیست
آرو:پس دستبند چی میگه؟
ملکه:باش تو بردی معرفی میکنم فردا
آرو:بهتر انجام بدی وگرنه..
ملکه:وگرنه خودت معرفی میکنی دریجسته ولی ولی قبلش باید یه چیزی رو بدونی
آرو:چی چیه؟
ملکه:تو تنها وارث نیست
آرو:چی یعنی چی؟
ملکه:تو یه برادر کوچیک تر از خودت داری جی هیونگ
آرو:ولی باز من ملکم من از اون بزرگترم
ملکه:درسته ولی اگه تو وجود نداشته باشی اون پادشاه میشه
آرو:یعنی چی من وجود نداشته باشم؟
ملکه:خیلی ها میخوان تورو بکشن خودت میدونی
آرو:آره به همین خاطر که میگم زودتر معرفیم کنید دیگه از ملکه بی آهره خسته شدم
ملکه:باشه فردا مراسم برگزار میشه
رفتی کاخ هوارانگ
توی محوته اصلی جمع بودید که یه کاغذ از معبد اویزون شد روش نوشته بود ملکه توی هوارانگ
همه هم دیگه رو نگاه میکردن ولی بیشتر تو و ماگورا رو
ماگورا:تویی؟
آرو:این یه شایعس یا ملکه واقعا اینجاست؟
ماگورا:اومید وارم شایعه نباشه
آرو:چرا؟
ماگورا:فردا تولد شاهزادس دیگه نباید صندلیش خالی باشه
آرو:آره نباید
رفتید توی اتاق
تهیونگ:ولی اگه واقعا ماگورا ملکه باشه پدرمون در میاد
ماگورا:چراا؟
تهیونگ:تو همین جوریشم مارو دار زدی
سوهو:آره تهیونگ راست میگه
بان ریو:انقدر ماگورا رو اذیت نکنید
سوهو:خبری؟
ماگورا:تو زیر ته همه چیو در نیاری از این خبر نداری؟
سوهو:آها اینکه توی رابطه اید
آرو:عه چندش
تهیونگ:از بهس دور نشید
آرو:چرا انقدر برات مهمه؟
تهیونگ:چون آینده به اون بستگی داذه
گرفتید خوابیدید
آرو:امروز باید برم خودمو معرفی کنم دیگه بسه نمیتونم ببینم که کشور شیلا جلوی کشور های همسایه سر خم میکنه
رفتی کاخ به عنوان یه هوارانگ
ملکه:خواشحالم میبینمت گوارا
آرو:من آروم ، ملکه آرو
ملکه:تا وقتی من هستم نه
آرو:من دیگه نمیتونم تحمل کنم
ملکه:این کارا برای محافظت از خودته
آرو:یا منو معرفی میکنی یا هودم قدم برمیدارم
ملکه:چطور تا من تورو معرفی نکنم تو ملکه آرو نیست
آرو:پس دستبند چی میگه؟
ملکه:باش تو بردی معرفی میکنم فردا
آرو:بهتر انجام بدی وگرنه..
ملکه:وگرنه خودت معرفی میکنی دریجسته ولی ولی قبلش باید یه چیزی رو بدونی
آرو:چی چیه؟
ملکه:تو تنها وارث نیست
آرو:چی یعنی چی؟
ملکه:تو یه برادر کوچیک تر از خودت داری جی هیونگ
آرو:ولی باز من ملکم من از اون بزرگترم
ملکه:درسته ولی اگه تو وجود نداشته باشی اون پادشاه میشه
آرو:یعنی چی من وجود نداشته باشم؟
ملکه:خیلی ها میخوان تورو بکشن خودت میدونی
آرو:آره به همین خاطر که میگم زودتر معرفیم کنید دیگه از ملکه بی آهره خسته شدم
ملکه:باشه فردا مراسم برگزار میشه
رفتی کاخ هوارانگ
توی محوته اصلی جمع بودید که یه کاغذ از معبد اویزون شد روش نوشته بود ملکه توی هوارانگ
همه هم دیگه رو نگاه میکردن ولی بیشتر تو و ماگورا رو
ماگورا:تویی؟
آرو:این یه شایعس یا ملکه واقعا اینجاست؟
ماگورا:اومید وارم شایعه نباشه
آرو:چرا؟
ماگورا:فردا تولد شاهزادس دیگه نباید صندلیش خالی باشه
آرو:آره نباید
رفتید توی اتاق
تهیونگ:ولی اگه واقعا ماگورا ملکه باشه پدرمون در میاد
ماگورا:چراا؟
تهیونگ:تو همین جوریشم مارو دار زدی
سوهو:آره تهیونگ راست میگه
بان ریو:انقدر ماگورا رو اذیت نکنید
سوهو:خبری؟
ماگورا:تو زیر ته همه چیو در نیاری از این خبر نداری؟
سوهو:آها اینکه توی رابطه اید
آرو:عه چندش
تهیونگ:از بهس دور نشید
آرو:چرا انقدر برات مهمه؟
تهیونگ:چون آینده به اون بستگی داذه
گرفتید خوابیدید
۹.۱k
۱۹ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.