fake kook
fake kook
part*²⁴
یک ماه بعد
داشتیم غذا میخوردیم
پ: ا.ت امروز جایی میخوای بری
ا.ت: نه چطور
پ: میخوام با پسر دوستم اشنات کنم بری قرار از پیش تعیین شده
غذا تو گلوم گیر کرد شروع کردم سرفه کردن
ا.ت: ها؟
پ: بری سر قرار میدونم هنوز از رفتن جونگکوک خوب نشدی ولی باید جایگزینی براش داشته باشی
ا.ت: نه پدر ممنون من حوصله سرقرار رفتن ندارم
پ: پسر خوبی ببینیش همون اول عاشقش میشی
ا.ت: گفتم که علاقه ای ندارم من دیگه میل ندارم
م: ا.ت تو که چیزی نخوردی ببین چقدر لاغر شدی
ا.ت: میشه اینقدر بهم گیر ندین
بلند شدم رفتم تو اتاقم قرصم برداشتم
که در باز شد
سریع قرصمو گذاشتم پشت سرم
تهیونگ: چی بود؟
ا.ت: هیچی نبود
اومد نزدیکم
تهیونگ: دستتو ببینم
به زور از دستم گرفتش
تهیونگ: تا جایی که یادمه بیماری نداشتی این قرصه چیه؟
ا.ت: ویتامین
تهیونگ: خب زودتر بگو دیگه بیا بگیر
ا.ت: بده
قرص بهم نداد
تهیونگ: من بهت اعتماد ندارم و رفت
ا.ت: قرصمو پس بده
یک ساعت
بعد تو اتاقم بودم
تهیونگ: بیا قرصت
ا.ت: بده
تهیونگ: ا.ت راسته تو بچه داره
ا.ت: ها؟
تهیونگ: پس چرا این قرصو میخوری دوستم تو داروخانه کار میکنه ازش پرسیدم
ا.ت: تروخدا به مامان و بابام نگو
تهیونگ: که چی؟
ا.ت: که این قرص میخورم
تهیونگ: تو واقعا بچه داری؟
ا.ت: اره
تهیونگ: وایسا ببینم چی میگی اصلا یعنی چی
ا.ت: من.
تهیونگ: پدرش کیه؟ نکنه جونگکوک
سرمو اوردم پایین
تهیونگ: ا.ت چرا اینو زودتر بهمون نگفتی اصلا چرا میخوای بچه رو از بین ببری
ا.ت: خب چیکار کنم تنها راهی که میتونم بکنم
تهیونگ: ا.ت ببینمت گریه نکن
ا.ت: کمکم میکنی و به مامان و بابام نگو تروخدا
تهیونگ اومد پیشم بغلم کرد
تهیونگ: نمیگم قول میدم
ا.ت: تو دروغ میدی میری بهشون میگی
تهیونگ: نمیگم گفتم که قول میدم
ا.ت: چیکار کنم
تهیونگ: باید جونگکوک پیدا کنیم
ا.ت: خب کجا پیداش کنیم
تهیونگ: پیداش میکنیم
#کوک
#فیک
#سناریو
part*²⁴
یک ماه بعد
داشتیم غذا میخوردیم
پ: ا.ت امروز جایی میخوای بری
ا.ت: نه چطور
پ: میخوام با پسر دوستم اشنات کنم بری قرار از پیش تعیین شده
غذا تو گلوم گیر کرد شروع کردم سرفه کردن
ا.ت: ها؟
پ: بری سر قرار میدونم هنوز از رفتن جونگکوک خوب نشدی ولی باید جایگزینی براش داشته باشی
ا.ت: نه پدر ممنون من حوصله سرقرار رفتن ندارم
پ: پسر خوبی ببینیش همون اول عاشقش میشی
ا.ت: گفتم که علاقه ای ندارم من دیگه میل ندارم
م: ا.ت تو که چیزی نخوردی ببین چقدر لاغر شدی
ا.ت: میشه اینقدر بهم گیر ندین
بلند شدم رفتم تو اتاقم قرصم برداشتم
که در باز شد
سریع قرصمو گذاشتم پشت سرم
تهیونگ: چی بود؟
ا.ت: هیچی نبود
اومد نزدیکم
تهیونگ: دستتو ببینم
به زور از دستم گرفتش
تهیونگ: تا جایی که یادمه بیماری نداشتی این قرصه چیه؟
ا.ت: ویتامین
تهیونگ: خب زودتر بگو دیگه بیا بگیر
ا.ت: بده
قرص بهم نداد
تهیونگ: من بهت اعتماد ندارم و رفت
ا.ت: قرصمو پس بده
یک ساعت
بعد تو اتاقم بودم
تهیونگ: بیا قرصت
ا.ت: بده
تهیونگ: ا.ت راسته تو بچه داره
ا.ت: ها؟
تهیونگ: پس چرا این قرصو میخوری دوستم تو داروخانه کار میکنه ازش پرسیدم
ا.ت: تروخدا به مامان و بابام نگو
تهیونگ: که چی؟
ا.ت: که این قرص میخورم
تهیونگ: تو واقعا بچه داری؟
ا.ت: اره
تهیونگ: وایسا ببینم چی میگی اصلا یعنی چی
ا.ت: من.
تهیونگ: پدرش کیه؟ نکنه جونگکوک
سرمو اوردم پایین
تهیونگ: ا.ت چرا اینو زودتر بهمون نگفتی اصلا چرا میخوای بچه رو از بین ببری
ا.ت: خب چیکار کنم تنها راهی که میتونم بکنم
تهیونگ: ا.ت ببینمت گریه نکن
ا.ت: کمکم میکنی و به مامان و بابام نگو تروخدا
تهیونگ اومد پیشم بغلم کرد
تهیونگ: نمیگم قول میدم
ا.ت: تو دروغ میدی میری بهشون میگی
تهیونگ: نمیگم گفتم که قول میدم
ا.ت: چیکار کنم
تهیونگ: باید جونگکوک پیدا کنیم
ا.ت: خب کجا پیداش کنیم
تهیونگ: پیداش میکنیم
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۳.۰k
۳۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.