بعد از خوردن پیراشکی راهی کلیسا ی قدیمی شدم. این کلیسا از
بعد از خوردن پیراشکی راهی کلیسای قدیمی شدم. این کلیسا از زمان گذشته به جا مانده و کهن ترین کلیسای اینجا است. از زمانی که به یاد دارم مادرم و مادربزرگم برای حاجت هایشان به این کلیسا می آمدند و به درگاه خدا دعا می کردند. مجسمه های یونانی که به زیباترین شکل ممکن کنده کاری شده بودند همه جای سالن را گرفته بودند. شاه جئون همهی این کلیسا را با این مجسمه ها پر کرد و تابلو های زیبایی روی دیوار های چوبینش نصب کرد. تا به حال حاجتی نداشتم که به اینجا بیایم و برایش دعا کنم. اما همیشه دوست داشتم با مادرم برای دیدن مجسمهها و تابلوها به اینجا بیایم. اما حالا که بیشتر از همه برای آرزوی کهنه و خاک خورده دلم به درگاه خدا دعا میکنم. خاکهای ریز و غم خورده آرزویم تنها به دست یک نفر پاک میشود. اما او حتی نمیداند که کسی این چنین به انتظارش نشسته و غصه میخورد. اسمش را رویا گذاشتم درست همان طور که مانند رویا دست نیافتنی و خیالی است. به خیالم تنها چیزی که میتوانم از او داشته باشم رویا، خیال، پرتره و نامههای ارسال نشدهام هستند. بعضی از شبها عکسش را روبه رویم میگذارم و گریه می کنم. با او درد و دل میکنم درحالی که خودش درد من است. و در خیالم بغلش می کنم و به آغوشش پناه میبرم. هیچ کس به غیر از او در خیالم نمیگنجد.
وقتی جلوی محراب نشستم تنها چیزی که به یادم آمد خنده های از ته دلش بود، زمانی که با دیدن رقصهای پرشور و آهنگ کلاسیک لبخند می زد.
وقتی جلوی محراب نشستم تنها چیزی که به یادم آمد خنده های از ته دلش بود، زمانی که با دیدن رقصهای پرشور و آهنگ کلاسیک لبخند می زد.
۱.۹k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.