عشق ناخواسته Part. 8
از زبان هوسوک
یه عالمه باهو حرف زدیم و خندیدم
واقعا دختر باحالی بود
نمیدونم ولی ته دلم یه حسایی بهش داشتم
بلاخره بابام صدام زد و از اقای پارک و دایون خداحافظی کردیم و به سمت خونه حرکت کردیم
توی ماشین
پدر هوسوک ـ چی شد باهم صحبت کردین
هوسوک ـ اره یه عالمه باهم حرف زدیم دختر باحالی بود و همینطور گفت که امشب جای جانگ شین رو پیدا نیکنه و یه خونه اون نزدیکی ها می گیره تا برای چند روز اونجا زندگی کنیم و راحت تر بتونیم اونو بگیریم
پدر هوسوک ـ دیدی بهت گفتم اون با بقیه ی دخترا فرق می کنه
هوسوک ـ اره
پدر هوسوک ـ راستی چیز دیگه ای نگفت
هوسوک ـ چرا چرا گفت که فردا ساعت هفت نیاد دنبالم تا بریم به خونه ای که گرفته
پدر هوسوک ـ مطمعنی ساعت هفت زود نیست
هوسوک ـ بهش گفتم ولی گفت که هر چه زودتر بهتره
پدر هوسوک ـ خوب دیگه رسیدیم بدو برو بخواب که فردا باید زود بلند شی تازه پسایلات رو هم از الا بزار چون بعد وقت نمیکنی
هوسوک ـ چشم
حالا می تونم برم
پدر هوسوک ـ مگه من گفتم نرو
هویوک ـ چیزی نگفتی ولی تا می خوام برم یه چیزی می گی
پدر هوسوک ـ تو روم اینطوری حرف میزنی معلوم نیست پشت سرم چه طور می گی
هوسوک ـ نترس پدر من ادم رو راستی هستم هر چی که هست رو همینجا تو صورتتون می گم
پدر هوسوک ـ تو رفتی بکپی بخوابی یا با چماق بیام دنبالت
هوسوک ـ نه مرسی پدر من خودم میرم
و رفت سمت اتاقش
یه عالمه باهو حرف زدیم و خندیدم
واقعا دختر باحالی بود
نمیدونم ولی ته دلم یه حسایی بهش داشتم
بلاخره بابام صدام زد و از اقای پارک و دایون خداحافظی کردیم و به سمت خونه حرکت کردیم
توی ماشین
پدر هوسوک ـ چی شد باهم صحبت کردین
هوسوک ـ اره یه عالمه باهم حرف زدیم دختر باحالی بود و همینطور گفت که امشب جای جانگ شین رو پیدا نیکنه و یه خونه اون نزدیکی ها می گیره تا برای چند روز اونجا زندگی کنیم و راحت تر بتونیم اونو بگیریم
پدر هوسوک ـ دیدی بهت گفتم اون با بقیه ی دخترا فرق می کنه
هوسوک ـ اره
پدر هوسوک ـ راستی چیز دیگه ای نگفت
هوسوک ـ چرا چرا گفت که فردا ساعت هفت نیاد دنبالم تا بریم به خونه ای که گرفته
پدر هوسوک ـ مطمعنی ساعت هفت زود نیست
هوسوک ـ بهش گفتم ولی گفت که هر چه زودتر بهتره
پدر هوسوک ـ خوب دیگه رسیدیم بدو برو بخواب که فردا باید زود بلند شی تازه پسایلات رو هم از الا بزار چون بعد وقت نمیکنی
هوسوک ـ چشم
حالا می تونم برم
پدر هوسوک ـ مگه من گفتم نرو
هویوک ـ چیزی نگفتی ولی تا می خوام برم یه چیزی می گی
پدر هوسوک ـ تو روم اینطوری حرف میزنی معلوم نیست پشت سرم چه طور می گی
هوسوک ـ نترس پدر من ادم رو راستی هستم هر چی که هست رو همینجا تو صورتتون می گم
پدر هوسوک ـ تو رفتی بکپی بخوابی یا با چماق بیام دنبالت
هوسوک ـ نه مرسی پدر من خودم میرم
و رفت سمت اتاقش
۱۰.۳k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.