پارت 10 داستان بعد تصادف ❤️🫂
جونگکوک: نکن این کار رو خل شدی بیا پایین
دوهی خودشو انداخت پایین ولی یه اتفاقی افتاد....:)
..
جونگکوک گفت یادم اومد.
جونگکوک دست دوهی رو گرفت گفت: مگه نگفتم وقتی خوب شم تو برای من شو
دوهی: چرا منو یادت رفت😭😭 ولم کنم بمیرم بهتره تا تو منو فراموش کنی
جونگکوک: من ولت نمیکنم هم تو هم دخترمون بورام
دوهی رو کشید بالا دوهی محکم بغلش کرد
دوهی : دوستت دارم عاشقتم وقتی تورو تو اون حال دیدم ترسیدم که از دستت بدم
جونگکوک: من بخاطر تو با مرگم میجنگم
جونگکوک: بیا بریم دخترمونو پیش تهیونگ بیاریم
بورام رو اوردن
شب شده بود
دوهی : منو بورام خسته ایم میریم بخوابیم
دوهی رفت با دخترش تو تخت خوابیدن
یهو در باز شد جونگکوک اومد داخل
جونگکوک: میشه تو بغلت بخوابم
دوهی خجالت کشید
دوهی: نه برو
جونگکوک: من دیگه توان دوری تورو ندارم
رفت بورام رو گذاشت داخل گهواره امد کنار دوهی خوابید
جونگکوک: دوهی ببخشید که تورو یادم رفت
دوهی: واقعا فکر میکردم دیگه منو یادت نمیاد
جونگکوک: بیا فراموشش کنیم . جونگکوک پیشونی دوهی رو بوسید
دوهی محکم بغلش کرد خوابیدن
جونگکوک: انقدر که دوهی قشنگ خوابیده دلم میخواد تا ابد نگاش کنم
یهو دوهی چشاش باز شد
جونگکوک: وای یهویی ترسوندیم وسط رمانتیک بازیام
ضدحال زدی
جونگکوک سوپرایزه بیا ببرمت جایی
دوهی: کجااا
جونگکوک: سوپپپرایزههه
جونگکوک محو خنده دوهی شده بود
دوهی:سینما
دو روز قبل از رفتنشون به سینما
جونگکوک: نامجون هیونگ من چطوری کاری کنم دوهی بهم نزدیکشه
نامجون: ببرش فیلم سینمایی ترسناک ببینه اونوقت محکم بغلت میکنه
دوهی : سینما حالا چه فیلمی میخوای ببینیم
جونگکوک؛ ترسناک قطار بوسان
موقع فیلم دیدن بجای اینکه دوهی بترسه جونگکوک میترسید
جونگکوک محکم دوهی رو بغل کرده بود
دوهی جونگکوک رو بوسید گفت
هر وقت بترسی من کنارت هستم
جونگکوک دوباره عاشق دوهی شد ♡
فکر جونگکوک: حرفای نامجون درست بودا
دوهی: من خستم خوابم میاد بیا بریم
جونگکوک: بریم عشقم
دوهی: عشقم واییی ذوق
بیرون سینما یه جای قشنگ
جونگکوک : بیا بقیه زندگیمونو باهم بگذرونیم
دوهی لطفا با من ازدواج کن ♡
...........دوهی مکث کرد جواب داد..
دوهی خودشو انداخت پایین ولی یه اتفاقی افتاد....:)
..
جونگکوک گفت یادم اومد.
جونگکوک دست دوهی رو گرفت گفت: مگه نگفتم وقتی خوب شم تو برای من شو
دوهی: چرا منو یادت رفت😭😭 ولم کنم بمیرم بهتره تا تو منو فراموش کنی
جونگکوک: من ولت نمیکنم هم تو هم دخترمون بورام
دوهی رو کشید بالا دوهی محکم بغلش کرد
دوهی : دوستت دارم عاشقتم وقتی تورو تو اون حال دیدم ترسیدم که از دستت بدم
جونگکوک: من بخاطر تو با مرگم میجنگم
جونگکوک: بیا بریم دخترمونو پیش تهیونگ بیاریم
بورام رو اوردن
شب شده بود
دوهی : منو بورام خسته ایم میریم بخوابیم
دوهی رفت با دخترش تو تخت خوابیدن
یهو در باز شد جونگکوک اومد داخل
جونگکوک: میشه تو بغلت بخوابم
دوهی خجالت کشید
دوهی: نه برو
جونگکوک: من دیگه توان دوری تورو ندارم
رفت بورام رو گذاشت داخل گهواره امد کنار دوهی خوابید
جونگکوک: دوهی ببخشید که تورو یادم رفت
دوهی: واقعا فکر میکردم دیگه منو یادت نمیاد
جونگکوک: بیا فراموشش کنیم . جونگکوک پیشونی دوهی رو بوسید
دوهی محکم بغلش کرد خوابیدن
جونگکوک: انقدر که دوهی قشنگ خوابیده دلم میخواد تا ابد نگاش کنم
یهو دوهی چشاش باز شد
جونگکوک: وای یهویی ترسوندیم وسط رمانتیک بازیام
ضدحال زدی
جونگکوک سوپرایزه بیا ببرمت جایی
دوهی: کجااا
جونگکوک: سوپپپرایزههه
جونگکوک محو خنده دوهی شده بود
دوهی:سینما
دو روز قبل از رفتنشون به سینما
جونگکوک: نامجون هیونگ من چطوری کاری کنم دوهی بهم نزدیکشه
نامجون: ببرش فیلم سینمایی ترسناک ببینه اونوقت محکم بغلت میکنه
دوهی : سینما حالا چه فیلمی میخوای ببینیم
جونگکوک؛ ترسناک قطار بوسان
موقع فیلم دیدن بجای اینکه دوهی بترسه جونگکوک میترسید
جونگکوک محکم دوهی رو بغل کرده بود
دوهی جونگکوک رو بوسید گفت
هر وقت بترسی من کنارت هستم
جونگکوک دوباره عاشق دوهی شد ♡
فکر جونگکوک: حرفای نامجون درست بودا
دوهی: من خستم خوابم میاد بیا بریم
جونگکوک: بریم عشقم
دوهی: عشقم واییی ذوق
بیرون سینما یه جای قشنگ
جونگکوک : بیا بقیه زندگیمونو باهم بگذرونیم
دوهی لطفا با من ازدواج کن ♡
...........دوهی مکث کرد جواب داد..
۱۱.۱k
۱۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.