♡pt: ⁸ ♡I am not your toy
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الکس: تا اینکه یه روز به خودم گفتم که چرا مهتاج خواهرم باشم برم کار پیدا کنم از خونه زدم بیرون همینطور داشتم راه میرفتم که دیدم دو نفر دارن صحبت میکنن
مرد: هی نه من که نمیتونم
پسر: چرا بابا حقوقش که خوبه مصافر بری هست
مرد: نمیدونم من خودم یه کار بهتر سراغ دارم
به سرم زد که برم و بپرسم میتونم من کار کنم!
قدم هامو تند کردم و رفتم پیش اون دونفر
الکس: سلام ببخشید یه یهو حرف هاتون رو شندیدم میتونم اونجایی که میگید کار کنم؟
مرد: اوه نمیدونم حتما
پسر: اره خوبه اگه میخوای بریم که رئیس رو ببینی؟
الکس: بله حتما
پسر: پس بزن بریم
«با اون پسر به سمت اتاق رئیسی که گفت حرکت کردم پسر دوبار به در کوبید که صدای یه مرد اومد و گفت»
رئیس: بیا داخل
پسر: سلام به رئیس گلم ببین واست کارکن جدید اوردم
رئیس: اره اره بگو بیاد تو
پسر: بیا تو پسر جون
الکس: ممنون عه سلام آقا
رئیس: عه نشد دیگه بهم بگو کان
الکس: خوشبختم آقای کان منم الکس هستم
کان: منم خوشبختم خیلی خب پس اومدی واسه کار
الکس: بله مخلصتون
کان: خب خوبه ببین من اینجا بیشتر پولی که در میارم رو به کار کن ها میدم اصلا خودم واسه خودم مهم نیستم فقط شما مشکلتون حل بشه برام خوبه
الکس: خدا خیرتون بده آقا
کان: ممنون پس از فردا میتونی شروع کنی یا نه
الکس: بله میتونم خیلی ممنون
کان: خوبه پس...«گوشی کان زنگ خورد» نگاهی به صفحه گوشی انداخت و گفت
کان: خب من باید اینو جواب بدم به کار جدیدت خوش اومدی فردا میبینمت
الکس: منم همینطور به کارتون برسید من پس مرخص میشم
پسر: مبارکه خب آقای کان خدافظ
کان: خدافظ مواظب خودتون باشید
الکس ویو: رفتم بیرون اتاق و آقای کان هم تلفنش رو پاسخ داد
الکس: خیلی خب پسر جون من باید برم
پسر: باش فردا میبینمت
الکس: خدافظ
بعدش به سمت خونه رفتم و تا درو باز کردم باز اون صحنه همیشگی این دفعه هم با یکی دیگه بدون سلام به خواهرم رفتم بالا و در اتاقم رو باز کردم رفتم داخل نفسم بالا نمیومد سری رفتم حموم دوش رو باز کردم تا آب روی بدنم ریخت آروم شدم عصبانیتم خوابید بعد که دوش گرفتم اومدم بیرون حوله رو پیچیدم دورم و اومدم بیرون نشستم روی تخت و خوابم برد از اون روز دیگه چند روزی توی آژانس کار میکردم میدونی آقای کان خیلی منو دوست داشت میگفت تو مثل پسر نداشتم هستی منم اونو مثل پدرم میدونستم یه روز توی خونه بودم که خواهرم اومد بالا اولین بار بود بعد چند سال میومد دم اتاقم
سوفیا: هی پسر درو باز کن
الکس: بیا تو
«اومد داخل»
الکس: چته چیکار داری؟
سوفیا: نمیتونم داداش جذابمو ببینم
الکس ویو:
چرا انقدر مهربون شده؟
بعد چند دقیقه دیگه خسته شدم انقدر هیچی نگفت دراز کشیدم رو تخت
بعد چند دقیقه چیز نرمی روی خودم حس کردم دیدم سوفیا روم خیمه زده! داره کراواتمو باز میکنه!
الکس: چیکار میکنی چته؟
سوفیا: یه فیلم دیدم که بردار دختره داشت واسش میخورد نظرت چیه؟
الکس: چی میگی گمشو اونور خول شدی!
سوفیا: قطعا خوب پیش میره مگه نه دوست نداری؟
الکس: واقعا واست متاسفم منو بگو فکر میکردم ادم شدی اومدی یه سری بهم بزنی
الکس ویو:
از رو تخت پرتش کردم پایین و از روی تخت بلند شدم سری از اون خونه کوفتی دور شدم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نظرت راجب سوفیا؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لایک ❤🧷 30
کامنت🤍📎 40
فالو💙📎 5
ــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الکس: تا اینکه یه روز به خودم گفتم که چرا مهتاج خواهرم باشم برم کار پیدا کنم از خونه زدم بیرون همینطور داشتم راه میرفتم که دیدم دو نفر دارن صحبت میکنن
مرد: هی نه من که نمیتونم
پسر: چرا بابا حقوقش که خوبه مصافر بری هست
مرد: نمیدونم من خودم یه کار بهتر سراغ دارم
به سرم زد که برم و بپرسم میتونم من کار کنم!
قدم هامو تند کردم و رفتم پیش اون دونفر
الکس: سلام ببخشید یه یهو حرف هاتون رو شندیدم میتونم اونجایی که میگید کار کنم؟
مرد: اوه نمیدونم حتما
پسر: اره خوبه اگه میخوای بریم که رئیس رو ببینی؟
الکس: بله حتما
پسر: پس بزن بریم
«با اون پسر به سمت اتاق رئیسی که گفت حرکت کردم پسر دوبار به در کوبید که صدای یه مرد اومد و گفت»
رئیس: بیا داخل
پسر: سلام به رئیس گلم ببین واست کارکن جدید اوردم
رئیس: اره اره بگو بیاد تو
پسر: بیا تو پسر جون
الکس: ممنون عه سلام آقا
رئیس: عه نشد دیگه بهم بگو کان
الکس: خوشبختم آقای کان منم الکس هستم
کان: منم خوشبختم خیلی خب پس اومدی واسه کار
الکس: بله مخلصتون
کان: خب خوبه ببین من اینجا بیشتر پولی که در میارم رو به کار کن ها میدم اصلا خودم واسه خودم مهم نیستم فقط شما مشکلتون حل بشه برام خوبه
الکس: خدا خیرتون بده آقا
کان: ممنون پس از فردا میتونی شروع کنی یا نه
الکس: بله میتونم خیلی ممنون
کان: خوبه پس...«گوشی کان زنگ خورد» نگاهی به صفحه گوشی انداخت و گفت
کان: خب من باید اینو جواب بدم به کار جدیدت خوش اومدی فردا میبینمت
الکس: منم همینطور به کارتون برسید من پس مرخص میشم
پسر: مبارکه خب آقای کان خدافظ
کان: خدافظ مواظب خودتون باشید
الکس ویو: رفتم بیرون اتاق و آقای کان هم تلفنش رو پاسخ داد
الکس: خیلی خب پسر جون من باید برم
پسر: باش فردا میبینمت
الکس: خدافظ
بعدش به سمت خونه رفتم و تا درو باز کردم باز اون صحنه همیشگی این دفعه هم با یکی دیگه بدون سلام به خواهرم رفتم بالا و در اتاقم رو باز کردم رفتم داخل نفسم بالا نمیومد سری رفتم حموم دوش رو باز کردم تا آب روی بدنم ریخت آروم شدم عصبانیتم خوابید بعد که دوش گرفتم اومدم بیرون حوله رو پیچیدم دورم و اومدم بیرون نشستم روی تخت و خوابم برد از اون روز دیگه چند روزی توی آژانس کار میکردم میدونی آقای کان خیلی منو دوست داشت میگفت تو مثل پسر نداشتم هستی منم اونو مثل پدرم میدونستم یه روز توی خونه بودم که خواهرم اومد بالا اولین بار بود بعد چند سال میومد دم اتاقم
سوفیا: هی پسر درو باز کن
الکس: بیا تو
«اومد داخل»
الکس: چته چیکار داری؟
سوفیا: نمیتونم داداش جذابمو ببینم
الکس ویو:
چرا انقدر مهربون شده؟
بعد چند دقیقه دیگه خسته شدم انقدر هیچی نگفت دراز کشیدم رو تخت
بعد چند دقیقه چیز نرمی روی خودم حس کردم دیدم سوفیا روم خیمه زده! داره کراواتمو باز میکنه!
الکس: چیکار میکنی چته؟
سوفیا: یه فیلم دیدم که بردار دختره داشت واسش میخورد نظرت چیه؟
الکس: چی میگی گمشو اونور خول شدی!
سوفیا: قطعا خوب پیش میره مگه نه دوست نداری؟
الکس: واقعا واست متاسفم منو بگو فکر میکردم ادم شدی اومدی یه سری بهم بزنی
الکس ویو:
از رو تخت پرتش کردم پایین و از روی تخت بلند شدم سری از اون خونه کوفتی دور شدم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نظرت راجب سوفیا؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لایک ❤🧷 30
کامنت🤍📎 40
فالو💙📎 5
ــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۵۴.۶k
۲۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.