پارت²~
/ت : چی ب..بگم
جیمین: سرمایه برای چه کاری؟
ا/ت : ما میخوایم....گروه کی پاپ بشیم و برای اینکار فک ..کنم بدونید که نیاز به سرمای اولیه داریم.......ما این پول....و نداریم م...من شندیم که شما به اینجور ادما کمک میکنید
جیمین: اممممم......ریسکش و میپذیری؟
ا/ت:ها؟
جیمین: اگع موفق نشین چی؟ تکلیف پول من چی میشه
ا/ت: ما پول شما رو سال بعد همین موقع میدیم ...ق..قول میدم..هوم؟
جیمین: اوکی......ولی اگع نتونستید پول و بدید....
ا/ت:.........
جیمین: اونوقت من تصمیم میگریم هوممم؟
شاید این بهترین موقعیت بود
ا/ت: عااااا قبوله
پایان فلش بک
ا/ت ویو
چیزی که تو تصوراتم نبود فکرشم نمیکردم ......ما نتونستیم .....نتونستیم پولش و جور کنیم و حالا نوبت اونه که تصمیم بگیره......شاید ب..بکشمون...نه نه اون این کارو نمیکنه نهایتش....... ازمون شکایت میکنه
تو این فکرا بودی که
جیمین: خببب.......خانم ا/ت
بعد این حرف پاشد و اومد سمتت و دورت میچرخید
جیمین: چیکار کنیم.....هوم؟
ا/ت:......
جیمین: چرا ساکتی؟عاممممم....شاید باید ساکت باشی نزدیکت شد و یکم از موهاتو دستش گرفت و گفت:...الان دیگ من تصمیم میگرم
دخترا که از ترس تا الان چیزی نگفتن شروع کردن
یونا: ش...شما از ما شکایت میکنید
جیمین: ش...شکایتتتت . بعد زد زیر خنده
جیمین: نه ...نه من این کا رو نمیکنم
یونا: پ...پس با ما...... چیکار میکنید؟
جیمین دستش و گذاشت روی شونه توئه و گفت: می کشمتون
(قایفه هاشون)
یونا:🥺 جولیا:😐 ا/ت:😕 سلنا:😖
بعد چند ثانیه گفت: ولی چه فایده ای برای من داره؟ هوم؟ .........پس بهتره یه کاره دیگ کنید مثل کار کردن برای من ؟ هومم....... اره این خوبه
بعد این حرف رفت سمت در و به بادیگارد گفت کا در و باز کنه در که باز کرد داد زد بیارینشون و از در خونه رفت بیرون
ا/ت ویو
بعد از داده اون مرد چند تا ادم هیکل گنده اومدن سمت ما رو گرفتن کلی تقلا کردم ولی فایده ای نداشت خواستم داد بزنم ولی یه چیز گرفتن روی دهن فهمیدم مواد بیهوش کنندس برای همین سعی کردم نفس نکشم که مرد صداش در اومد
بادیگارد: نفس بکش دیگهههه تا کی می خوای نگه داری
راست میگفت دیگ نفس کم اوردم مجبور شدم نفس بکشم و بعد از هوش رفتم و هیچی نفهمیدم
***
ا/ت ویو
با صدایی داد از خواب بیدار شدم روی یه تخت کوچیک بودم د...دوستام اونا کجان پس .....صدای داد هی بیشتر میشد و من هنوز تو حال خودم بودم تا اینکه یه دستی و پشت شونم احساس کردم و بعدش پرت شدن به جلو سعی کردم با دستام جلوی پرت شدنم و بگیرم ولی نشد با شدت زیادی افتادم زمین پام آسیب دیده بود ..درد زیادی داشت برای همین اشک تو چشمام جمع شد که......یه دفعه صدای داد بلند شد
جیمین: میشههههه بههه من بگیییی تا کیی قرار خبر مرگت بخوابیییی
این داشت چی میگفت از حرفاش چیزی نفهمیدم .
ادامه پارت بعد 💜
نظر بدید ادامه بدم😶
جیمین: سرمایه برای چه کاری؟
ا/ت : ما میخوایم....گروه کی پاپ بشیم و برای اینکار فک ..کنم بدونید که نیاز به سرمای اولیه داریم.......ما این پول....و نداریم م...من شندیم که شما به اینجور ادما کمک میکنید
جیمین: اممممم......ریسکش و میپذیری؟
ا/ت:ها؟
جیمین: اگع موفق نشین چی؟ تکلیف پول من چی میشه
ا/ت: ما پول شما رو سال بعد همین موقع میدیم ...ق..قول میدم..هوم؟
جیمین: اوکی......ولی اگع نتونستید پول و بدید....
ا/ت:.........
جیمین: اونوقت من تصمیم میگریم هوممم؟
شاید این بهترین موقعیت بود
ا/ت: عااااا قبوله
پایان فلش بک
ا/ت ویو
چیزی که تو تصوراتم نبود فکرشم نمیکردم ......ما نتونستیم .....نتونستیم پولش و جور کنیم و حالا نوبت اونه که تصمیم بگیره......شاید ب..بکشمون...نه نه اون این کارو نمیکنه نهایتش....... ازمون شکایت میکنه
تو این فکرا بودی که
جیمین: خببب.......خانم ا/ت
بعد این حرف پاشد و اومد سمتت و دورت میچرخید
جیمین: چیکار کنیم.....هوم؟
ا/ت:......
جیمین: چرا ساکتی؟عاممممم....شاید باید ساکت باشی نزدیکت شد و یکم از موهاتو دستش گرفت و گفت:...الان دیگ من تصمیم میگرم
دخترا که از ترس تا الان چیزی نگفتن شروع کردن
یونا: ش...شما از ما شکایت میکنید
جیمین: ش...شکایتتتت . بعد زد زیر خنده
جیمین: نه ...نه من این کا رو نمیکنم
یونا: پ...پس با ما...... چیکار میکنید؟
جیمین دستش و گذاشت روی شونه توئه و گفت: می کشمتون
(قایفه هاشون)
یونا:🥺 جولیا:😐 ا/ت:😕 سلنا:😖
بعد چند ثانیه گفت: ولی چه فایده ای برای من داره؟ هوم؟ .........پس بهتره یه کاره دیگ کنید مثل کار کردن برای من ؟ هومم....... اره این خوبه
بعد این حرف رفت سمت در و به بادیگارد گفت کا در و باز کنه در که باز کرد داد زد بیارینشون و از در خونه رفت بیرون
ا/ت ویو
بعد از داده اون مرد چند تا ادم هیکل گنده اومدن سمت ما رو گرفتن کلی تقلا کردم ولی فایده ای نداشت خواستم داد بزنم ولی یه چیز گرفتن روی دهن فهمیدم مواد بیهوش کنندس برای همین سعی کردم نفس نکشم که مرد صداش در اومد
بادیگارد: نفس بکش دیگهههه تا کی می خوای نگه داری
راست میگفت دیگ نفس کم اوردم مجبور شدم نفس بکشم و بعد از هوش رفتم و هیچی نفهمیدم
***
ا/ت ویو
با صدایی داد از خواب بیدار شدم روی یه تخت کوچیک بودم د...دوستام اونا کجان پس .....صدای داد هی بیشتر میشد و من هنوز تو حال خودم بودم تا اینکه یه دستی و پشت شونم احساس کردم و بعدش پرت شدن به جلو سعی کردم با دستام جلوی پرت شدنم و بگیرم ولی نشد با شدت زیادی افتادم زمین پام آسیب دیده بود ..درد زیادی داشت برای همین اشک تو چشمام جمع شد که......یه دفعه صدای داد بلند شد
جیمین: میشههههه بههه من بگیییی تا کیی قرار خبر مرگت بخوابیییی
این داشت چی میگفت از حرفاش چیزی نفهمیدم .
ادامه پارت بعد 💜
نظر بدید ادامه بدم😶
۶۵.۶k
۲۵ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.