تو مال منی پارت 28
تهیونگ:ژنرال!
یونگی:تهیونگ
تهیونگ: تو..تو اینجا چی کار میکنی مگه نباید عمارت باشی؟
یونگی:شب قراره پادشاه و ملکه اینجا بمونن با افراد اومدیم اینجا بعدم منو ولش تو داری چی کار میکنی احمق این دسا برای پادشاه شدن بهش نیاز داری(عربده)
کوک:اینجا چخبره؟
&تهیونگ و یونگی به سمت کوک برگشتن که کنارش آنجلا رو دیدن آنجلا که نگاهش روی مشتای تهیونگ سابت مونده بود تهیونگ دستاشو تو جیباش گذاشت و پنهون کرد که آنجلا سریع به طرفش دوئید و دستای تهیونگ رو از جیبش در آورد و گفت
انجلا:تو.. چرا مشتات خونیه(نگران و متعجب)
تهیونگ:یونگی نمیدونم از کجا پیدا شده بود داشت سرم داد میزد که صدای کوک اومد با دیدن آنجلا کنار کوک آتیشی شدم دستامو تو جیبم گذاشتم و عصبی به کوک زل زدم کوک متعجب بهم نگاه میکرد آنجلا به طرفم دوئید و دستامو ازجیبم بیرون کشید و بهم اون طوری گفت دستامو از دستاش با سرعت کشیدم بیرون داد زدم
تهیونگ:به تو چه؟مگه تو کیی؟(دادو عصبی)
کوک:تهیونگ بس کن(عصبی)
تهیونگ:به تو چه(عصبی به طرف کوک رفت)
&تهیونگ عصبی به طرف کوک میرفت که آنجلا از کت تهیونگ گرفت و کشید عقب انگشت اشارشو به سمت تهیونگ گرفت و گفت
آنجلا:حدوتو بدون مستر کیم اینجا قصر منه پادر خطلا کنی فرمان اعدامتو خودت امضا کردی(عصبی و داد)
&کوک و یونگی از اعصبانیت آنجلا متعجب شده بودن تاحالا دختری ندیده بودن که برای تهیونگ قلدری کنه هیچ حتی ندیده بودن به تهیونگ دست بزنن
تهیونگ و آنجلا عصبی بهم زل زده بودن که تهیونگ نگاهش رو از آنجلا گرفت و به سمت دروازه های قصر حرکت کرد آنجلا ،کوک و یونگی به جمع خانواده پیوستن تهیونگ با ماشین از قصر خارج شده بود و بدون مقدمه فقط در خیابان های انگلیس راننده گی میکرد خانواده ها مراسم دوهفته بعد رو به یک ماه بعد انداختن دو هفته بعد یعنی روزی که قرار بود برای تهیونگ مراسم برگزار شه به جاش مراسم عروسی برای جیمین و جولیا برگزار میشد اونم تو انگلیس
آنجلا از فردای اون روز به شرکت برگشت و به کارش ادامه داد تهیونگ فقط چند برای برای کار های مدل بودنش به شرکت رفت و بعد از انجام کار ها به عمارت خودش برگشته بود ولی آنجلا رو ندیده بود
روز عروسی ساعت ۸ نیم صبح
آنجلا: از خواب بیدار شدم قصر پر از سرو صدا بود چون همه داشتن برای عروسی حاظر میشدن تا ساعت ۱۲ باید همه به کیلیسای بزرگ میرفتن تا بعد از اومدن عروس و داماد عاقد عقد اونا رو اجرا کنه بعد از دوش کوتاهی و انجام کار هام لباسی انتخاب کردم و بعدش آرایش کردم و موهامو درست کردم اوه ساعت ۱۱ نیم بود بعد از کامل شدن استایلم از اتاق بیرون اومدم به سمت پله های کاخ راه افتادم همه پایین بودن جز جیمین و جولیا با اومدن من نگاه ها به طرفم برگشت بعد از سلام و احوال پرسی کنار یونگی ایستادم و منتظر اومدن عروس و داماد موندیم نگاه های تهیونگ همچنان روی من بود و خودش هم میدونست که متوجه نگاه هاشم با ورود جولیا و جیمین همه گی دست زدیم
یونگی:تهیونگ
تهیونگ: تو..تو اینجا چی کار میکنی مگه نباید عمارت باشی؟
یونگی:شب قراره پادشاه و ملکه اینجا بمونن با افراد اومدیم اینجا بعدم منو ولش تو داری چی کار میکنی احمق این دسا برای پادشاه شدن بهش نیاز داری(عربده)
کوک:اینجا چخبره؟
&تهیونگ و یونگی به سمت کوک برگشتن که کنارش آنجلا رو دیدن آنجلا که نگاهش روی مشتای تهیونگ سابت مونده بود تهیونگ دستاشو تو جیباش گذاشت و پنهون کرد که آنجلا سریع به طرفش دوئید و دستای تهیونگ رو از جیبش در آورد و گفت
انجلا:تو.. چرا مشتات خونیه(نگران و متعجب)
تهیونگ:یونگی نمیدونم از کجا پیدا شده بود داشت سرم داد میزد که صدای کوک اومد با دیدن آنجلا کنار کوک آتیشی شدم دستامو تو جیبم گذاشتم و عصبی به کوک زل زدم کوک متعجب بهم نگاه میکرد آنجلا به طرفم دوئید و دستامو ازجیبم بیرون کشید و بهم اون طوری گفت دستامو از دستاش با سرعت کشیدم بیرون داد زدم
تهیونگ:به تو چه؟مگه تو کیی؟(دادو عصبی)
کوک:تهیونگ بس کن(عصبی)
تهیونگ:به تو چه(عصبی به طرف کوک رفت)
&تهیونگ عصبی به طرف کوک میرفت که آنجلا از کت تهیونگ گرفت و کشید عقب انگشت اشارشو به سمت تهیونگ گرفت و گفت
آنجلا:حدوتو بدون مستر کیم اینجا قصر منه پادر خطلا کنی فرمان اعدامتو خودت امضا کردی(عصبی و داد)
&کوک و یونگی از اعصبانیت آنجلا متعجب شده بودن تاحالا دختری ندیده بودن که برای تهیونگ قلدری کنه هیچ حتی ندیده بودن به تهیونگ دست بزنن
تهیونگ و آنجلا عصبی بهم زل زده بودن که تهیونگ نگاهش رو از آنجلا گرفت و به سمت دروازه های قصر حرکت کرد آنجلا ،کوک و یونگی به جمع خانواده پیوستن تهیونگ با ماشین از قصر خارج شده بود و بدون مقدمه فقط در خیابان های انگلیس راننده گی میکرد خانواده ها مراسم دوهفته بعد رو به یک ماه بعد انداختن دو هفته بعد یعنی روزی که قرار بود برای تهیونگ مراسم برگزار شه به جاش مراسم عروسی برای جیمین و جولیا برگزار میشد اونم تو انگلیس
آنجلا از فردای اون روز به شرکت برگشت و به کارش ادامه داد تهیونگ فقط چند برای برای کار های مدل بودنش به شرکت رفت و بعد از انجام کار ها به عمارت خودش برگشته بود ولی آنجلا رو ندیده بود
روز عروسی ساعت ۸ نیم صبح
آنجلا: از خواب بیدار شدم قصر پر از سرو صدا بود چون همه داشتن برای عروسی حاظر میشدن تا ساعت ۱۲ باید همه به کیلیسای بزرگ میرفتن تا بعد از اومدن عروس و داماد عاقد عقد اونا رو اجرا کنه بعد از دوش کوتاهی و انجام کار هام لباسی انتخاب کردم و بعدش آرایش کردم و موهامو درست کردم اوه ساعت ۱۱ نیم بود بعد از کامل شدن استایلم از اتاق بیرون اومدم به سمت پله های کاخ راه افتادم همه پایین بودن جز جیمین و جولیا با اومدن من نگاه ها به طرفم برگشت بعد از سلام و احوال پرسی کنار یونگی ایستادم و منتظر اومدن عروس و داماد موندیم نگاه های تهیونگ همچنان روی من بود و خودش هم میدونست که متوجه نگاه هاشم با ورود جولیا و جیمین همه گی دست زدیم
۲۸.۵k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.