ازدواج اجباری صفحه ۵ پارت ۵
______________
*پرش زمانی به فردا*
ویو ا/ت
مثل همیشه ساعت ۵:۳۰ بیدار شدم دیگه عادت کردم که این ساعت بیدار شم رفتم دستشویی کارهای لازمه رو کردم به ساعت نگاه کردم ۵:۴۵ دقیقه بود رفتم پایین هیچکی بیدار نبود به جز اجوما رفتم آشپزخونه
ا/ت:سلام😊
اجوما: عه دخترم شما چرا این ساعت بیدارید چند دقیقه ی دیگه صبحونه رو حاضر میکنم
ا/ت: چیزه لازم نیست من همیشه این ساعت بیدار میشم کمکی هست؟
اجوما: نه عزیزم تو برو
ا/ت: لطفا آخه چیکار کنم؟
اجوما: باشه خوب...(دیگه خودتون یه صبحونه انتخاب کنید ا/ت درست کنه)
ا/ت: چشم
دیگه شروع کردم به درست کردن غذا ساعت ۶:۳۰ بود که کم کم بقیه خدمتکارا اومدن
بعد چند دقیقه میز رو چیدیم که نامجون اومد پایین
ا/ت: سلام صبح بخیر 😊
نامجون: عاا ا/ت سلام صبح تو هم بخیر
ا/ت: بفرمایید صبحونه
یونا: سلامممممم
نامجون: به ببین کی اومد عزیزم بیا صبحونه حاضره
یونا: اومدممم
ا/ت: سلام خانم صبحتون بخیر
یونا: عا سلام عزیزم خوب دیگه سلام اینا بسه بریم صبحونه
*پرش زمانی به بعد صبحونه*
داشتم ظرف ها رو جمع میکردم که گوشی نامجون زنگ خورد بعد چند دقیقه صدام کرد
نامجون: ا/ت
ا/ت: بله؟
نامجون: بابا اینا زنگ زدن گفتن واسه دوازده اماده باشی میخواییم بریم خریدای عروسی رو کنیم
ا/ت: باشه
*پرش زمانی به ساعت ۱۲*
*پرش زمانی به فردا*
ویو ا/ت
مثل همیشه ساعت ۵:۳۰ بیدار شدم دیگه عادت کردم که این ساعت بیدار شم رفتم دستشویی کارهای لازمه رو کردم به ساعت نگاه کردم ۵:۴۵ دقیقه بود رفتم پایین هیچکی بیدار نبود به جز اجوما رفتم آشپزخونه
ا/ت:سلام😊
اجوما: عه دخترم شما چرا این ساعت بیدارید چند دقیقه ی دیگه صبحونه رو حاضر میکنم
ا/ت: چیزه لازم نیست من همیشه این ساعت بیدار میشم کمکی هست؟
اجوما: نه عزیزم تو برو
ا/ت: لطفا آخه چیکار کنم؟
اجوما: باشه خوب...(دیگه خودتون یه صبحونه انتخاب کنید ا/ت درست کنه)
ا/ت: چشم
دیگه شروع کردم به درست کردن غذا ساعت ۶:۳۰ بود که کم کم بقیه خدمتکارا اومدن
بعد چند دقیقه میز رو چیدیم که نامجون اومد پایین
ا/ت: سلام صبح بخیر 😊
نامجون: عاا ا/ت سلام صبح تو هم بخیر
ا/ت: بفرمایید صبحونه
یونا: سلامممممم
نامجون: به ببین کی اومد عزیزم بیا صبحونه حاضره
یونا: اومدممم
ا/ت: سلام خانم صبحتون بخیر
یونا: عا سلام عزیزم خوب دیگه سلام اینا بسه بریم صبحونه
*پرش زمانی به بعد صبحونه*
داشتم ظرف ها رو جمع میکردم که گوشی نامجون زنگ خورد بعد چند دقیقه صدام کرد
نامجون: ا/ت
ا/ت: بله؟
نامجون: بابا اینا زنگ زدن گفتن واسه دوازده اماده باشی میخواییم بریم خریدای عروسی رو کنیم
ا/ت: باشه
*پرش زمانی به ساعت ۱۲*
۳۹.۶k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.