خیال گمشده part 4
خیال گمشده
Part 4
ای کاش زمان رو میتونستیم بخریم
اونوقت دیگ لازم نبود برایه به دست اوردن کسی بدویم
_ اولین روز کاریتون چطور بود ؟
نمیدونستم چی بگم یعنی اتفاق امروز رو بگم نه واسه چی باید بگم
نمیخوام کارمو از دست بدم
+ اره ممنون
به اقای هان نگاه کردم که چشمامش به سمت مو های خرمایم رفت و حالت تعجب گرفت
_ اوه یه چیزی رویه سرتون
با شنیدن این حرف سریع دستمو کشیدم رو موهام که با دست اقای هان برخورد کرد
_ نگران نباشید من درش میارم
احساس معذب بودن کل وجودمو گرفته بود ....
_ تموم شد
با صدایه آرومی گفتم
+ ممنون
سرم هنوز پایین بود هیچ انگیزه ای نداشتم به صورت اقای هان نگاه کنم
_ فردا میبینمون خانم مین.
+ اعا ح...تما
صدایه خنده ای اقای هان رو شنیدم
.................
& قربان همه چی طبق خواسته ی شما پیش رفت
_ خوبه
& مطمئنید که اون همون فرده
_ معلوم میشه
............................................
چند روز بعد ( ات )
امروز مثل همیشه داشتم میرفتم سر کار اوضاعه بهتری داشتم درسته
امروز دوباره هوا بارونی بود
و بارون نم نم رویه کلاهم میزد
پالتوم رو بیشتر به خودم فشوردم
سردیه هوا سوزناک بود
که دل هر آدم سنگی رو به لرزه در میاورد
نگاه کردن به این بارون خیلی چیز ها رو برایه ما یادآوری میکنه
فقط یه آدم عاشق میتونه با دیدن بارون به شوقش تو خیابون قدم بزنه
تنها اما عاشق
نزدیک شرکت بودم امروز باید طرح هلی که طراحی کردم براشون میبردم استرس زیادی داشتم اگ قبول نکنن چی یعنی اخراج میشم ؟!
برایه این که زودتر برسم وارد یه کوچه خلوت شدم
هوا یه کم تاریک بود
که یه دفعه یه ون مشکی جلوم پارک کرد از ارس نمیدونستم چی کار کنم با شوک بهشون به ماشین نگاه کردم ......
Part 4
ای کاش زمان رو میتونستیم بخریم
اونوقت دیگ لازم نبود برایه به دست اوردن کسی بدویم
_ اولین روز کاریتون چطور بود ؟
نمیدونستم چی بگم یعنی اتفاق امروز رو بگم نه واسه چی باید بگم
نمیخوام کارمو از دست بدم
+ اره ممنون
به اقای هان نگاه کردم که چشمامش به سمت مو های خرمایم رفت و حالت تعجب گرفت
_ اوه یه چیزی رویه سرتون
با شنیدن این حرف سریع دستمو کشیدم رو موهام که با دست اقای هان برخورد کرد
_ نگران نباشید من درش میارم
احساس معذب بودن کل وجودمو گرفته بود ....
_ تموم شد
با صدایه آرومی گفتم
+ ممنون
سرم هنوز پایین بود هیچ انگیزه ای نداشتم به صورت اقای هان نگاه کنم
_ فردا میبینمون خانم مین.
+ اعا ح...تما
صدایه خنده ای اقای هان رو شنیدم
.................
& قربان همه چی طبق خواسته ی شما پیش رفت
_ خوبه
& مطمئنید که اون همون فرده
_ معلوم میشه
............................................
چند روز بعد ( ات )
امروز مثل همیشه داشتم میرفتم سر کار اوضاعه بهتری داشتم درسته
امروز دوباره هوا بارونی بود
و بارون نم نم رویه کلاهم میزد
پالتوم رو بیشتر به خودم فشوردم
سردیه هوا سوزناک بود
که دل هر آدم سنگی رو به لرزه در میاورد
نگاه کردن به این بارون خیلی چیز ها رو برایه ما یادآوری میکنه
فقط یه آدم عاشق میتونه با دیدن بارون به شوقش تو خیابون قدم بزنه
تنها اما عاشق
نزدیک شرکت بودم امروز باید طرح هلی که طراحی کردم براشون میبردم استرس زیادی داشتم اگ قبول نکنن چی یعنی اخراج میشم ؟!
برایه این که زودتر برسم وارد یه کوچه خلوت شدم
هوا یه کم تاریک بود
که یه دفعه یه ون مشکی جلوم پارک کرد از ارس نمیدونستم چی کار کنم با شوک بهشون به ماشین نگاه کردم ......
۲۹.۱k
۲۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.