p71
_ات برو بیرون....
+ته ولش کن....
_برووووووووو....(داد)
*دخترمو ول کن مرتیکههههه....
×تهیونگ....من ازت معذرت میخوام بسه....
رفتم جلو تر و از بازوی تهیونگ گرفتم و کشیدم کنار
+تو هم گمشو برو.....
_به.....به دخترت بگو(نفس نفس)
بخاطر این هر*زه بازیاش نیاد رندگی منو بهم بزنه.....
و گرنه زندگیتونو به آتیش میکشم(عربده)
*بریم هتل از اینجا بهتره....
=هررری....گمشو.....
با اون دختر هر*زت!
+بریم تهیونگ...بریم....لطفا....
دستشو گرفتم و بردمش سمت اتاق....
+یونا یه لیوان آب بیار....(اروم)
)اتاق(
+تهیونگ؟ خوبی عزیزم؟
_....باید اینکارو میکردم....
+من نمیخواستم اینکارو بکنی....
نشوندمش رو تخت و بغلش کردم....
+ببخشید تهیونگ(گریه)
من بهت تهمت زدم....بهت اعتماد نکردم(گریه)
_عه ات.....گریه نکن دیگه....تموم شد رفت... هوم...؟
دستاشو کشید زیر چشمم و اشکامو پاک کرد....
_ببینمت.....
+.....
_سرتو ننداز پایین بچه....
+.....
_عشق بابایی چطوره؟گریه نکنا....نینیمون ناراحت میشه....
+(خنده)تهیونگ....اعصابمو خورد کردیا.....گرفتی مست کردی!
_چیه مگه......هات میشم خوشت نمیاد؟
+راستی تهیونگ....
_جانم؟
+من سرت داد زدم.....قبل اینکه عموتینا بیان.. ببخشید.....
_(خنده)اشکال نداره.....یدونه ات که بیشتر نداریم هوم؟
در زدن.....
+بله....
÷آبی که سفارش داده بودید....
+آخ دستت درد نکنه!
_حالا برو بیرون....داشتیم به کارمون میرسیدیم....
÷عه ددادااشششش...باشه دیگه یادم میمونه...
+مرسی عزیزم....
خب....این آبو سفارش داده بودم شما بخورید.....
_(آب و خورد)مرسی عزیزم....هی ...یادم نمیره به اون هالک بیناموس رو میدادیاا...
+تو هم اونو بغل کردی....
_بیشور...میدونی چقدر حسودیم شد؟
+مگه من حسودیم نشد؟
_ببخشید خانمم.....
+خوابم میاد....
_حالا یه کم تو بغل من بخواب...
+نه آخه...
_اتاقمون همینه....
خودم میزارمت رو تخت....
+باشه....
سرمو رو شونش گذاشتم و بلافاصله به خواب رفتم....
..................
صبح شد و من با سر و صدای کوک و یونا بیدار شدم....
=تو بیخود کردیییی.....
÷اون منیجر مننننههه...
=اون گوه خورده....(داد)
÷داد نزن میگم....اون اصلا به من زنگ نزده.....اصلا اون یه زنه....
=مردههه حرف نزن....
÷میگم نیست....
که یونا با تو دهنی که خورد دهنشو بست....
=....بدترم میزنم.....
یونا گوشیشو باز کرد و عکسای منیجرشو که دختر بود اورد و پرت کرد سمت کوک...
÷اون پسر ۵ سالش بوددد(گریه)
ازت بدم میاددد(گریه)
.....
_چیشده ات.....
+بزار برم ببینم...
رفتم از اتاق بیرون دیدم....کوک اونطرف وایساده و
+ته ولش کن....
_برووووووووو....(داد)
*دخترمو ول کن مرتیکههههه....
×تهیونگ....من ازت معذرت میخوام بسه....
رفتم جلو تر و از بازوی تهیونگ گرفتم و کشیدم کنار
+تو هم گمشو برو.....
_به.....به دخترت بگو(نفس نفس)
بخاطر این هر*زه بازیاش نیاد رندگی منو بهم بزنه.....
و گرنه زندگیتونو به آتیش میکشم(عربده)
*بریم هتل از اینجا بهتره....
=هررری....گمشو.....
با اون دختر هر*زت!
+بریم تهیونگ...بریم....لطفا....
دستشو گرفتم و بردمش سمت اتاق....
+یونا یه لیوان آب بیار....(اروم)
)اتاق(
+تهیونگ؟ خوبی عزیزم؟
_....باید اینکارو میکردم....
+من نمیخواستم اینکارو بکنی....
نشوندمش رو تخت و بغلش کردم....
+ببخشید تهیونگ(گریه)
من بهت تهمت زدم....بهت اعتماد نکردم(گریه)
_عه ات.....گریه نکن دیگه....تموم شد رفت... هوم...؟
دستاشو کشید زیر چشمم و اشکامو پاک کرد....
_ببینمت.....
+.....
_سرتو ننداز پایین بچه....
+.....
_عشق بابایی چطوره؟گریه نکنا....نینیمون ناراحت میشه....
+(خنده)تهیونگ....اعصابمو خورد کردیا.....گرفتی مست کردی!
_چیه مگه......هات میشم خوشت نمیاد؟
+راستی تهیونگ....
_جانم؟
+من سرت داد زدم.....قبل اینکه عموتینا بیان.. ببخشید.....
_(خنده)اشکال نداره.....یدونه ات که بیشتر نداریم هوم؟
در زدن.....
+بله....
÷آبی که سفارش داده بودید....
+آخ دستت درد نکنه!
_حالا برو بیرون....داشتیم به کارمون میرسیدیم....
÷عه ددادااشششش...باشه دیگه یادم میمونه...
+مرسی عزیزم....
خب....این آبو سفارش داده بودم شما بخورید.....
_(آب و خورد)مرسی عزیزم....هی ...یادم نمیره به اون هالک بیناموس رو میدادیاا...
+تو هم اونو بغل کردی....
_بیشور...میدونی چقدر حسودیم شد؟
+مگه من حسودیم نشد؟
_ببخشید خانمم.....
+خوابم میاد....
_حالا یه کم تو بغل من بخواب...
+نه آخه...
_اتاقمون همینه....
خودم میزارمت رو تخت....
+باشه....
سرمو رو شونش گذاشتم و بلافاصله به خواب رفتم....
..................
صبح شد و من با سر و صدای کوک و یونا بیدار شدم....
=تو بیخود کردیییی.....
÷اون منیجر مننننههه...
=اون گوه خورده....(داد)
÷داد نزن میگم....اون اصلا به من زنگ نزده.....اصلا اون یه زنه....
=مردههه حرف نزن....
÷میگم نیست....
که یونا با تو دهنی که خورد دهنشو بست....
=....بدترم میزنم.....
یونا گوشیشو باز کرد و عکسای منیجرشو که دختر بود اورد و پرت کرد سمت کوک...
÷اون پسر ۵ سالش بوددد(گریه)
ازت بدم میاددد(گریه)
.....
_چیشده ات.....
+بزار برم ببینم...
رفتم از اتاق بیرون دیدم....کوک اونطرف وایساده و
۳۰.۹k
۲۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.