پارت ۸
پارت ۸
گربه نما
ات ویو
کوک برام بستنی خرید منم داشتم می خوردم که یه پیام اومد به گوشی گوشی رو باز کردم که توش نوشته بود
[ سلام ات منم پدرت ]
وقتی اینو دیدم باور نکردم چون به بابای من گرگا حمله کردن و جلو چشمم خوردنش
کوک ویو
به گوشی ات یه پیام اومد که نوشته بود سلام ات منم بابات برگشتم به طرف ات وگفتم
کوک : فکر نکنم اون بابات باشه
ات : بابای من جلو چشمم مرد
کوک : پس این پیام کی فرستاده ؟
ات : نمی دونم
داشتم با ات حرف می زدم که یهو گوشی زنگ خورد
ات : بازش کنم
کوک : باز کن ببین کیه
ات تلفن باز کرد که تماس برقرار شد
گوشی رو برای ات گذاشتم رو بلند گو تا منم بشنوم
ناشناس : سلام ات
ات : تو کی ؟
ناشناس : منم بابات
ات برگشت و نگام کرد که بعدش گفت
ات : بابا خودتی چطور زنده موندی
بابا : منظورت چیه ؟
ات : وقتی گرگا بهت حمله کردن
بابا : از دستشون فرار کردم
ات : الان کجایی ؟
بابا : رو بروت تو شهربازی
ات ویو
برگشتم نگاه کردم شبیه بابام بود ولی خیلی واضح بود که بابام نیست ولی باید تضاهر می کردم که نفهمیدم اون بابام نیست چون کوک گفت پس منم دوییدم و پریدم بغلش
ات : دلم برات تنگ شده بود
بابا : منم
کوک : سلام
بابا : سلام
بابا : او پس تو همونی که قراره دامادم بشه
کوک : بله ؟
بابا : شما دوتا خیلی بهم میاین
کوک : ولی قرار نیست من و ات باهم ازدواج کنیم
بابا: من مطمعنم باهم ازدواج می کنین
کوک ویو ( منم همش از این ویو به این ویو 😆)
این چرا برا خودش بریده و دوخته البته شاید بعدا واقعا باهم ازدواج کردیم بعد رفتم اونور و به دوست صمیمیم تهیونگ زنگ زدم
پیام بازرگانی
ایا از قد کتاه خود رنج می برید مهم نیست جیمین هم رنج می بره پس از خداتون باشه
تهیونگ : الو
کوک : الو سلام چطوری داداش ؟
تهیونگ : من خوبم تو چطوری
کوک : ممنون سلامتی
کوک : داداش می تونی مدارک یکی رو برام در بیاری
< خوب نمی دونم چطوری میگن >
ته ته : اوکیه بگو
کوک : بهش ۴۷ ساله می خوره مو و چشماش مشکیه اگه بشه ازش عکس می گیرم می فرستم
ته : اگه بشه اثر انگشتم بتونی ازش بگیری عالی میشه
کوک : اوکی بای
ته : بای
کوک : بیاید باهم یه عکس بگیریم یادگاری
ات : اره یه عکس بگیریم
بابا : باشه حتما چرا که نه
کوک : با گوشی من بگیریم
کوک یه عکس گرفتم فرستادم به ته بعد از اون گفتم
کوک : پدر جان بفرمایین بریم اینجا بستنی بخوریم
بابا : باشه چرا که نه
خودشه گوشه رو گذاشت رو میز ادامس جوییدم چسبوندم رو اثر انگشت گوشی اثر انگشتش افتاد رو ادامس بعدش از یه مغازه برق ناخن خریدم زدم رو ادامس که اثر انگشتش خراب نشه بعد که خشک شد انداختم تو یه کیسه و کیسه رو گذاشتم تو کیف ات
بعد اینا خداحافظی کردن رفتن خونه
شرط داره
لایک : ۷
کامنت : ۳
همین اگه کم شد ببخشید 🙏🏻
گربه نما
ات ویو
کوک برام بستنی خرید منم داشتم می خوردم که یه پیام اومد به گوشی گوشی رو باز کردم که توش نوشته بود
[ سلام ات منم پدرت ]
وقتی اینو دیدم باور نکردم چون به بابای من گرگا حمله کردن و جلو چشمم خوردنش
کوک ویو
به گوشی ات یه پیام اومد که نوشته بود سلام ات منم بابات برگشتم به طرف ات وگفتم
کوک : فکر نکنم اون بابات باشه
ات : بابای من جلو چشمم مرد
کوک : پس این پیام کی فرستاده ؟
ات : نمی دونم
داشتم با ات حرف می زدم که یهو گوشی زنگ خورد
ات : بازش کنم
کوک : باز کن ببین کیه
ات تلفن باز کرد که تماس برقرار شد
گوشی رو برای ات گذاشتم رو بلند گو تا منم بشنوم
ناشناس : سلام ات
ات : تو کی ؟
ناشناس : منم بابات
ات برگشت و نگام کرد که بعدش گفت
ات : بابا خودتی چطور زنده موندی
بابا : منظورت چیه ؟
ات : وقتی گرگا بهت حمله کردن
بابا : از دستشون فرار کردم
ات : الان کجایی ؟
بابا : رو بروت تو شهربازی
ات ویو
برگشتم نگاه کردم شبیه بابام بود ولی خیلی واضح بود که بابام نیست ولی باید تضاهر می کردم که نفهمیدم اون بابام نیست چون کوک گفت پس منم دوییدم و پریدم بغلش
ات : دلم برات تنگ شده بود
بابا : منم
کوک : سلام
بابا : سلام
بابا : او پس تو همونی که قراره دامادم بشه
کوک : بله ؟
بابا : شما دوتا خیلی بهم میاین
کوک : ولی قرار نیست من و ات باهم ازدواج کنیم
بابا: من مطمعنم باهم ازدواج می کنین
کوک ویو ( منم همش از این ویو به این ویو 😆)
این چرا برا خودش بریده و دوخته البته شاید بعدا واقعا باهم ازدواج کردیم بعد رفتم اونور و به دوست صمیمیم تهیونگ زنگ زدم
پیام بازرگانی
ایا از قد کتاه خود رنج می برید مهم نیست جیمین هم رنج می بره پس از خداتون باشه
تهیونگ : الو
کوک : الو سلام چطوری داداش ؟
تهیونگ : من خوبم تو چطوری
کوک : ممنون سلامتی
کوک : داداش می تونی مدارک یکی رو برام در بیاری
< خوب نمی دونم چطوری میگن >
ته ته : اوکیه بگو
کوک : بهش ۴۷ ساله می خوره مو و چشماش مشکیه اگه بشه ازش عکس می گیرم می فرستم
ته : اگه بشه اثر انگشتم بتونی ازش بگیری عالی میشه
کوک : اوکی بای
ته : بای
کوک : بیاید باهم یه عکس بگیریم یادگاری
ات : اره یه عکس بگیریم
بابا : باشه حتما چرا که نه
کوک : با گوشی من بگیریم
کوک یه عکس گرفتم فرستادم به ته بعد از اون گفتم
کوک : پدر جان بفرمایین بریم اینجا بستنی بخوریم
بابا : باشه چرا که نه
خودشه گوشه رو گذاشت رو میز ادامس جوییدم چسبوندم رو اثر انگشت گوشی اثر انگشتش افتاد رو ادامس بعدش از یه مغازه برق ناخن خریدم زدم رو ادامس که اثر انگشتش خراب نشه بعد که خشک شد انداختم تو یه کیسه و کیسه رو گذاشتم تو کیف ات
بعد اینا خداحافظی کردن رفتن خونه
شرط داره
لایک : ۷
کامنت : ۳
همین اگه کم شد ببخشید 🙏🏻
۱.۰k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.