رمان: 𝚋𝚛𝚒𝚐𝚑𝚝 𝚏𝚞𝚝𝚞𝚛𝚎🦋🪐( آینده ی روشن)
رمان: 𝚋𝚛𝚒𝚐𝚑𝚝 𝚏𝚞𝚝𝚞𝚛𝚎🦋🪐( آینده ی روشن)
پارت7
ویو ات
رسیدم به بخش عکاسی اول از همه رفتم پیش سونبه ام( سونبه یعنی رئیس یا همکاری ک مقامش از اون بالاتره )
ات:سلام
سونبه ات:اوه سلام ات
ات: خب کجا باید برم....
سونبه:اون میز 4 میز توعه و اون لب تاپ واس ادیت عکاسیه بعضی وقت ها هم برای عکس برداری ب طبقه بالا میرین( و ی سری توضیحات دیگ)
ات:آهان چشم
سونبه ات: خب برید ب کارتون برسید
ات:ممنون
خب رفتم رو میز نشستم حس خوبی میداد کیفم رو سر جاش گذاشتم لپ تاپ رو روشن کردم سونبه میگف چندتا عکس برا ادیت و آلبوم یکی از آیدل ها میفرسته خب خب بازشون کردم اووووو این عکس خعلی برام آشناعع احساس میکنم این آقاعع رو ی جایی دیدم ای این همو پسره نیس؟! عااا آره یونا میگف آیدله هوف ولش بهتره ب کارم برسم... بعد از 20 مین کارم تموم شد عکس هارو چاپ کردم و ب سونبه ام دادم
و رفتم رو میزم نشستم ب ساعت نگاه کردم وقت استراحت و ناهار بود دلم میخواست برم سلف( جایی برای غذا خوردن) ولی حصله نداشتم غذایی ک با خودم اورده بودم رو از کیفم در اوردم عوووو کیمباپ( ی غذای کره ای)چابستیکم رو در اوردم و شروع کردم ب خوردن خعلی خوشمزه بود آخه چرا اینق خوشمزه اییی( رو ب غذا😂)خب معلومه چرا چون دست پخت خودمه( اعتماد ب سقف😎)
خب بعد از خوردن غذا رفتم ظرف هارو داخل دستشویی شستم و برگشتم ک سونبه ام گف
سونبه ات:ات ات عکس برداری داری سریع وسایلت رو بگیر وهمرام بیا
ات:عاااا چشم سریع رفتم وسایلم رو برداشتم و همراه سونبه ب طبقه بالا رفتم
ویو جونگکوک
داشتم برا عکس برداری آلبوم آمادع میشدم ک دوباره اون دختره رو دیدیم چرا هرجا میرم اونم هس..... ولی اون خعلی زیبا بود نمیشد ازش چشم برداشت سعی کردم خودم رو با گیره ی لباسم سرگرم کنم ک بتونم از اون چشم بردارم( اگ بتونم عکس جونگکوک رو میزارم)
ویو ات
وارد ی اتاق شدیم با کلی ادم ی لحظه استرس گرفتم ولی سعی کردم خودم رو جمع کنم و خوب کار کنم چون بلاخره اولین عکس برداریم بود
سونبه گف وسایل رو داخل اون اتاق ببرم تا بتونم درشون بیارم و جا داشته باشم وسایل رو داخل اتاق بردم و وسایلی ک نیاز بود رو اوردم بیرون و از اتاق بیرون رفتم تا چشمم ب اون پسره خورد امروز خعلی جذاب شدع بود مث عکساش بود یونا چی میگف؟ اسمش چی بود؟! عاااا فک کنم جونگکوک بود... اسمش مث خودش قشنگه میشه گف ی لحظه محوش شدم ولی اون لبخنداش منو جذب خودش کرد خودم رو از فکر بیرون اوردم الان وقت اینچیزا نبود شروع کردم ب عکس برداری تقریبا عکس برداری داش تموم میشد ک نگاهای سنگین جونگکوک رو رو خودم احساس کردم چرا داشت اونجوری نگام میکرد؟! شاید...
پایان پارت7
در خماری بمانید🚶♀️🚶♀️🗿
( امیدوارم خوشتون اومده باشه 🙃🥺)
پارت7
ویو ات
رسیدم به بخش عکاسی اول از همه رفتم پیش سونبه ام( سونبه یعنی رئیس یا همکاری ک مقامش از اون بالاتره )
ات:سلام
سونبه ات:اوه سلام ات
ات: خب کجا باید برم....
سونبه:اون میز 4 میز توعه و اون لب تاپ واس ادیت عکاسیه بعضی وقت ها هم برای عکس برداری ب طبقه بالا میرین( و ی سری توضیحات دیگ)
ات:آهان چشم
سونبه ات: خب برید ب کارتون برسید
ات:ممنون
خب رفتم رو میز نشستم حس خوبی میداد کیفم رو سر جاش گذاشتم لپ تاپ رو روشن کردم سونبه میگف چندتا عکس برا ادیت و آلبوم یکی از آیدل ها میفرسته خب خب بازشون کردم اووووو این عکس خعلی برام آشناعع احساس میکنم این آقاعع رو ی جایی دیدم ای این همو پسره نیس؟! عااا آره یونا میگف آیدله هوف ولش بهتره ب کارم برسم... بعد از 20 مین کارم تموم شد عکس هارو چاپ کردم و ب سونبه ام دادم
و رفتم رو میزم نشستم ب ساعت نگاه کردم وقت استراحت و ناهار بود دلم میخواست برم سلف( جایی برای غذا خوردن) ولی حصله نداشتم غذایی ک با خودم اورده بودم رو از کیفم در اوردم عوووو کیمباپ( ی غذای کره ای)چابستیکم رو در اوردم و شروع کردم ب خوردن خعلی خوشمزه بود آخه چرا اینق خوشمزه اییی( رو ب غذا😂)خب معلومه چرا چون دست پخت خودمه( اعتماد ب سقف😎)
خب بعد از خوردن غذا رفتم ظرف هارو داخل دستشویی شستم و برگشتم ک سونبه ام گف
سونبه ات:ات ات عکس برداری داری سریع وسایلت رو بگیر وهمرام بیا
ات:عاااا چشم سریع رفتم وسایلم رو برداشتم و همراه سونبه ب طبقه بالا رفتم
ویو جونگکوک
داشتم برا عکس برداری آلبوم آمادع میشدم ک دوباره اون دختره رو دیدیم چرا هرجا میرم اونم هس..... ولی اون خعلی زیبا بود نمیشد ازش چشم برداشت سعی کردم خودم رو با گیره ی لباسم سرگرم کنم ک بتونم از اون چشم بردارم( اگ بتونم عکس جونگکوک رو میزارم)
ویو ات
وارد ی اتاق شدیم با کلی ادم ی لحظه استرس گرفتم ولی سعی کردم خودم رو جمع کنم و خوب کار کنم چون بلاخره اولین عکس برداریم بود
سونبه گف وسایل رو داخل اون اتاق ببرم تا بتونم درشون بیارم و جا داشته باشم وسایل رو داخل اتاق بردم و وسایلی ک نیاز بود رو اوردم بیرون و از اتاق بیرون رفتم تا چشمم ب اون پسره خورد امروز خعلی جذاب شدع بود مث عکساش بود یونا چی میگف؟ اسمش چی بود؟! عاااا فک کنم جونگکوک بود... اسمش مث خودش قشنگه میشه گف ی لحظه محوش شدم ولی اون لبخنداش منو جذب خودش کرد خودم رو از فکر بیرون اوردم الان وقت اینچیزا نبود شروع کردم ب عکس برداری تقریبا عکس برداری داش تموم میشد ک نگاهای سنگین جونگکوک رو رو خودم احساس کردم چرا داشت اونجوری نگام میکرد؟! شاید...
پایان پارت7
در خماری بمانید🚶♀️🚶♀️🗿
( امیدوارم خوشتون اومده باشه 🙃🥺)
۵.۰k
۰۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.