p¹⁶🫀🪅
راوی « ا.ت به خاطر کیوتی و حسود بودن دو بچه تا بچه مقابلش خندید ... یه گل برداشت و با کمی پا بلندی اونو پشت گوش جین قرار داد...
ا.ت « بگیر حسود خان.... اخه به گُل.. گُل میدن مگه؟
جین « *بوسیدن گونه ) ببینم کی بهت گفته اینقدر خوشگل باشی؟ مرسی ^^
پایان //
جین « ا.ت ...ا.ت.. کجایی؟؟
ا.ت « با دیدن چهره نگران جین سرم رو تکون دادم و نگاهی به پایین پام انداختم... پوپو عین کوالا چسبیده به پام و خیلی مظلوم نگاهم میکرد. .. هی پوپو منو شناختی؟ ببخشید کوچولوی من... پوپو رو بغل کردم و دستای کوچولوش رو گرفتم... جین پوپو موجود افسانه ایه؟
جین « متاسفانه بله و من باید تحملش کنم
پوپو « عیحححح
جین « شیطونه میگه... لا اله الا الله... باز تو مامانت رو دیدی وحشی شدی
ا.ت « مگه من رامکالم
جین « شبیهته
ا.ت « شبیه عمته
جین « داشتم با ا.ت بحث میکردم که یهو در کلبه باز شد و پدرم همراه افرادش وارد کلبه شدن
جوینز « *خنده شیطانی ) پس مون...دختر افسانه ای تویی! جئون ا.ت
راوی « در حالی که لبخند مزحکی به لب داشت فاصله بین خودش و جین رو پر کرد... ا.ت ترسیده پشت سر جین قایم شده بود.. نگاهی به ا.ت کرد و به چشمای خشمگین جین خیره شد بعد از سکوتی مرگ آور به حرف اومد
جوینز « بهتره مثل تمام این سال ها دخالت نکنی و دختره رو تحویل بدی! خوشم نمیاد تو اتاقت زندانیت کنم یا دست و پاتو ببندم
جین « عمرا اجازه بدم دوباره ملکه ام رو ازم بگیری
جوینز « یعنی از پدرت مهم تره؟
جین « تو پدر من نیستی! شیطانی
جوینز « اوه جین.. مطمئن باش حتی اگه من نکشمش تو میکشیش
جین « چی گفتی؟؟؟
جوینز « خودت به زودی میفهمی... آمممم مراقب خودت باش ملکه کوچولو
راوی « جوینز رفت! اما اون دو نفر رو با هزاران سوال تنها گذاشت... هم ا.ت و هم جین دلشوره عجیبی داشتن... خنده ها و آرامش جوینز بیش از حد آزار دهنده بود... جین آهی کشید و دستاشو قفل دستای ا.ت کرد... پوپوعه رو توی قفسش گذاشتن و اونو از کلبه خارج کردن...
جین « یعنی منظورش از اینکه خودم بهش اسیب میزنم چی بود؟ لازمه وارد منطقه ممنوعه بشم و اینو بفهمم؟ آه خدای من... چرا باید همچین سرنوشتی داشته باشم؟؟ با رسیدن به اتاقمون قفس پوپو رو روی میز گذاشتم و روی تخت نشستم
ا.ت « توی راه جین یه کلمه هم حرف نزد.... مشخص بود کلافه اس... پوپو ساکت و آروم به ما خیره شده بود... دوست نداشتم توی قفس باشه برای همین در قفسش رو باز کردم و به طرف جین رفتم... سرش رو با دستاش احاطه کرده بود و مشخص بود کلافه اس.... توی اون حالت که بشدت ترسناک و عصبی به نظر میرسید آروم جلوش زانو زدم و با جمع کردن کل شجاعتم گفتم « جی.. جین شاید فقط این حرف رو زده تا کلافت کن..
راوی « حرفش با دیدن چشمای سرخ شده جین ناتمام موند ...
ا.ت « بگیر حسود خان.... اخه به گُل.. گُل میدن مگه؟
جین « *بوسیدن گونه ) ببینم کی بهت گفته اینقدر خوشگل باشی؟ مرسی ^^
پایان //
جین « ا.ت ...ا.ت.. کجایی؟؟
ا.ت « با دیدن چهره نگران جین سرم رو تکون دادم و نگاهی به پایین پام انداختم... پوپو عین کوالا چسبیده به پام و خیلی مظلوم نگاهم میکرد. .. هی پوپو منو شناختی؟ ببخشید کوچولوی من... پوپو رو بغل کردم و دستای کوچولوش رو گرفتم... جین پوپو موجود افسانه ایه؟
جین « متاسفانه بله و من باید تحملش کنم
پوپو « عیحححح
جین « شیطونه میگه... لا اله الا الله... باز تو مامانت رو دیدی وحشی شدی
ا.ت « مگه من رامکالم
جین « شبیهته
ا.ت « شبیه عمته
جین « داشتم با ا.ت بحث میکردم که یهو در کلبه باز شد و پدرم همراه افرادش وارد کلبه شدن
جوینز « *خنده شیطانی ) پس مون...دختر افسانه ای تویی! جئون ا.ت
راوی « در حالی که لبخند مزحکی به لب داشت فاصله بین خودش و جین رو پر کرد... ا.ت ترسیده پشت سر جین قایم شده بود.. نگاهی به ا.ت کرد و به چشمای خشمگین جین خیره شد بعد از سکوتی مرگ آور به حرف اومد
جوینز « بهتره مثل تمام این سال ها دخالت نکنی و دختره رو تحویل بدی! خوشم نمیاد تو اتاقت زندانیت کنم یا دست و پاتو ببندم
جین « عمرا اجازه بدم دوباره ملکه ام رو ازم بگیری
جوینز « یعنی از پدرت مهم تره؟
جین « تو پدر من نیستی! شیطانی
جوینز « اوه جین.. مطمئن باش حتی اگه من نکشمش تو میکشیش
جین « چی گفتی؟؟؟
جوینز « خودت به زودی میفهمی... آمممم مراقب خودت باش ملکه کوچولو
راوی « جوینز رفت! اما اون دو نفر رو با هزاران سوال تنها گذاشت... هم ا.ت و هم جین دلشوره عجیبی داشتن... خنده ها و آرامش جوینز بیش از حد آزار دهنده بود... جین آهی کشید و دستاشو قفل دستای ا.ت کرد... پوپوعه رو توی قفسش گذاشتن و اونو از کلبه خارج کردن...
جین « یعنی منظورش از اینکه خودم بهش اسیب میزنم چی بود؟ لازمه وارد منطقه ممنوعه بشم و اینو بفهمم؟ آه خدای من... چرا باید همچین سرنوشتی داشته باشم؟؟ با رسیدن به اتاقمون قفس پوپو رو روی میز گذاشتم و روی تخت نشستم
ا.ت « توی راه جین یه کلمه هم حرف نزد.... مشخص بود کلافه اس... پوپو ساکت و آروم به ما خیره شده بود... دوست نداشتم توی قفس باشه برای همین در قفسش رو باز کردم و به طرف جین رفتم... سرش رو با دستاش احاطه کرده بود و مشخص بود کلافه اس.... توی اون حالت که بشدت ترسناک و عصبی به نظر میرسید آروم جلوش زانو زدم و با جمع کردن کل شجاعتم گفتم « جی.. جین شاید فقط این حرف رو زده تا کلافت کن..
راوی « حرفش با دیدن چشمای سرخ شده جین ناتمام موند ...
۶۹.۹k
۱۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.